شعری از مزدک پنجه ای/ A poem by Mazdak Panjehee/قصيدة لمزدك پنجهای
ارباب
به من لطف کن
ارباب!
اجازه بده حرف بزنم!
اجازه بده این خانه را آباد کنم
یک روستایی میداند، طعمِ آبادی شبیه ویرانههای امروز نیست
ترنم بهار است و رایحهی زنبورهای عسل از شهد مزارع کُلزا
بیا و دست از سر ما بردار
من نه نهنگم که بتوانم پرواز کنم
نه جوجه اردکی زیبا در قصههای شب
گاهی یک «مریم نشیبا»1 هستم با چند قرص خواب
با اضطراب درونی شده
با خشونتی میهنی
با فحشهای رکیکِ عادت شده
من رودِ روانِ یکْ جنگْ برگشتهام
شبها که میخوابم
رگهایم برای ساعتی خون را به رشتههای اندوهناک مغزم نمیرسانند
برای همین صبحها دورم و تاریک
من زودتر از خورشید بر خواهم خاست
حتی پیشتر از آنکه گلدستهها از بزرگی تو شیون کنند
و خروسان سحرگاه
به مرغها یادآور شوند
حاکمیت از آن آنهاست
برخاستهام
دوشیده شدهام
و شاخهایم با قصههای دروغ رشد میکنند
باور کن ارباب!
گاو هم برای خودش زندگیای دارد
در مسیر خوشبختی به اندازهی طنابش گام بر میدارد
و تنها گاهی
گاهی که پیکرش از اصابتی سخت در مسیر بر نمیگردد
ماغ میکشد
به من بگو ارباب!
تو صدای کدام کوه را مسدود کردهای
که هر چه رودخانه میخروشد
سیل جاری نمیشود.
Master
Be kind to me,
Master!
Let me speak!
Let me rebuild this house.
A villager knows — the taste of prosperity is not like today's ruins.
It is the murmur of spring, the scent of bees
gathering nectar from canola fields.
Come, leave us alone.
I am neither a whale to fly
nor a pretty duckling in bedtime tales.
Sometimes, I am just a “Maryam Noshirba”1
with a few sleeping pills,
an internalized anxiety,
a patriotic violence,
and a habit of vulgar curses.
I am the flowing river returning from war.
At night, when I sleep,
my veins, for an hour,
do not send blood to the sorrowful threads of my brain.
That’s why I wake distant and dark.
I will rise before the sun,
even before the minarets cry out your greatness,
and the roosters of dawn
remind the hens
that sovereignty is theirs.
I have risen,
been milked,
and my horns grow
with tales of lies.
Believe me, Master!
Even a cow has a life of her own,
walking toward happiness
as far as her rope allows.
And only sometimes—
sometimes, when her body
cannot return from a hard blow on the road,
she moos.
Tell me, Master!
Which mountain's voice have you silenced,
that no matter how loud the river roars,
the flood never comes?
يا سيّدي
كن لطيفاً بي
يا سيّدي!
دعني أتكلم!
دعني أعيدُ بناء هذا البيت.
الفلاح يعرف أن طعم العُمران
ليس كخرائب اليوم.
إنه ترنيمة الربيع
وعطر النحل من رحيقِ حقول الكانولا.
تعال واتركنا وشأننا،
أنا لستُ حوتاً كي أطير،
ولا فرخَ بطةٍ جميلٍ من حكايات ما قبل النوم.
أحياناً أكون "مريم نشيبا"1
مع بعض حبوب النوم،
بقلقٍ صار جزءاً مني،
بعنفٍ وطني،
وبشتائم سوقيّة صارت عادة.
أنا النهرُ الجاري العائد من الحرب.
في الليل، حين أنام،
شراييني، لساعات،
لا توصل الدم إلى خيوطِ دماغي الحزينة.
لهذا، أستيقظ في الصباح
بعيداً وظلمةً.
سأنهض قبل الشمس،
حتى قبل أن تصرخ المآذن بعظمتك،
وقبل أن تُذكِّر الديَكة
الدجاجات
أنّ الحكم لهن.
قد نُهِضت،
وقد حُلِبت،
وقرونُ رأسي تنمو
بقصص الكذب.
صدقني، يا سيّدي!
حتى البقرة لها حياتها الخاصة،
تمشي نحو السعادة
بقدر ما يسمح به الحبل.
وفقط أحياناً—
أحياناً، حين لا يعودُ جسدُها
من ضربةٍ قاسية في الطريق،
تُطلقُ خواراً.
قُل لي، يا سيّدي!
أيّ جبلٍ خنقتَ صوته،
حتى وإن زمجرت الأنهار،
لا يأتي الطوفان؟
1 مریم نَشیبی یا مریم نَشیبا (زاده ۱۳ اردیبهشت ۱۳۲۵ در تهران)، آموزگار و گوینده رادیو و تلویزیون ایرانی است. وی علاوهبر گویندگی خبر و همکاری با برنامههای روزانه و هفتگی، اجرای برنامه خاطرهانگیز «شببخیر کوچولو» را بهصورت شبانه از سال ۱۳۶۹ پی گرفتهاست.
1 Maryam Nashiba (born May 3, 1946, in Tehran) is an Iranian teacher and radio/TV presenter. In addition to reading the news and participating in daily and weekly programs, she has been the beloved voice behind the nightly children's show "Good Night, Little One" since 1990
1 مريم نَشيبا (ولدت في 3 مايو 1946 في طهران)، معلمة ومقدمة برامج إذاعية وتلفزيونية إيرانية. إلى جانب تقديم الأخبار والمشاركة في البرامج اليومية والأسبوعية، اشتهرت بصوتها في البرنامج الليلي المحبوب للأطفال "تصبح على خير يا صغيري" الذي بدأ بثه منذ عام 1990.