شعرهای ابتهاج فاقد شعریت است
یادداشتی در پاسخ به گفتوگوی روزنامهی شرق با ضیاء موحد
شعرهای ابتهاج فاقد شعریت است
مزدک پنجهای
گفتوگوی «احمد غلامی» با «ضیاء موحد» را در روزنامهی شرقِ سهشنبه 8شهریور خواندم. فارغ از صراحت لهجهی ضیاء موحد، و گفتوگوی پینگپونگی احمد غلامی که نشان از تبحر ایشان و شناختش نسبت به شعر ابتهاج داشت، آنچه موجب شد تا نسبت به بخشی از این گفتوگو واکنش نشان دهم، آنجا بود که ضیاء موحد، شعر ابتهاج را صرفاً مبتنی بر موسیقی و ریتم میدانست و کارکرد دیگری برایش قائل نبود. ایشان دربارهی شعر ابتهاج «امروز نه آغاز و نه انجام جهان است/ ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است/گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری/ دانی که رسیدن هنر گام زمان است» معتقد بود: «هزار تا بالاتر از این را مولوی و دیگر شاعران قدیم گفتهاند». و بعد به عنوان مثال شعر «ارغوان» ابتهاج را آه و ناله و رمانتیک میدانست که از جوهر شعر برخوردار نیست. موحد هر بار که در مقابل پرسشهای مصداقی غلامی قرار گرفت، سعی کرد به جای ارایه پاسخ منطقی به مصداق روی آورد. ایشان معتقد بود: اخوان در شعرش همین مفاهیم را به شکل نوتری میگوید و معتقد است حرفهایی که پیرامون شعرهای آقای ابتهاج زده میشود، ریشه در حرفهای آقای شفیعی کدکنی و غوغاسالاری امثال ایشان دارد.
البته در جایی که میگوید شعرهای آقای ابتهاج بیان امروزی ندارد و از نشانههای امروزی به دور است، و در واقع معاصر نیست، نمیتوان ایرادی بر سخنش وارد آورد چرا که شعر ابتهاج ساحت مدرنی ندارد و به شدت به نمادهای شعر قدمایی وابسته است. اما در جایی که بیان میدارد: «شعرهای ابتهاج فاقد شعریت است» به نظر قضاوت ایشان منصفانه نیست. ضمن اینکه ایشان تعریفی از «شعریت» ارایه نکرده و با این اوصاف بیان ایشان بوی سلیقه میدهد.
اما دلیل نگارش این سطور به آن بخش از گفتوگو باز میگردد که به هنگام مقایسهی شعر «سیمین بهبهانی» با «سایه» ، وقتی به شعر سیمین «شبی همرهت گذر به سوی چمن کنم/ز تن جامه بر کنم/ ز گل پیرهن کنم» یا به شعر «ای با تو درآمیخته چون جان، تنم امشب/ لعلت گل مرجان زده بر دامنم امشب... ای خشکی پرهیز که جانم ز تو فرسود/ روشن شودت چشم، که تر دامنم امشب/گلبرگ نیَم، شبنم یک بوسه بسم نیست/ رگبار پسندم، که زگل خرمنم امشب... » اشاره میکند، در مدح آن، میگوید این «شعر واقعاً زنانه است».
نکته اینکه وقتی پرسشگر به شعر «وقتی از جنگ گم پا نهادی بیرون و رها گشــتی از آن گره کور گمار/ ناگهان آبشاری از نور/ بر ســرت میریزد...» یا شعرهای دیگر سایه استناد میکند، ضیاء موحد میگوید: «نیما بهتر از این را سروده است.» این در حالی است که ایشان یا دقت نمیفرمایند یا فراموش میکنند که در مقابل شعر زنانهی خانم بهبهانی که مورد مصداق ایشان بوده نیز می توان این طور استدلال کرد که فروغ به مراتب شعرهای بهتر و جسورانهتری دارد که موجب انقلاب در شعر زنان شده است و در واقع به مراتب بهتر ساختارها و نُرمهای اجتماع را در شعر شکستهاست. ضمن اینکه در همین شعر سیمین بهبهانی که مورد مثال آقای موحد بوده، از لغات و تعابیری چون «گلبرگ»، «لعل»، «دامن» و «خرمن» استفاده شده که بارها و بارها در ادبیات کلاسیک استعمال شده است. بنابراین بهنظر باید ریشهی اظهارات ضیاء موحد را نه تنها در مخالفتخوانیاش با شعر ابتهاج بلکه در این مسئله دانست که ایشان معتقد است: «قالب غزل، قالبی مرده است». موحد، پیرو همین دیدگاه معتقد است: «بعد از حافظ ما در زمینه غزلسرایی جز عدهای مقلد چیزی نداریم.»
جالبتر اینکه وقتی صحبت از «سیمین بهبهانی» میشود اشارهای به پایان دوران غزلسرایی نمیکند و البته فراموش میکند که شبی روی آنتن زندهی شبکهی چهاردر برنامهی «نقد شعر» بیان داشته است: «نه غزل سیمین بهبهانی، نه غزل منزوی و نه غزل محمد علی بهمنی؛ اینها اصلا شعر نیست.» همچنین در گفتگوی اخیر، در مقایسهی غزل سایه و غزل سیمین بهبهانی بیان می دارد که « غزل [بهبانی] با آدم حرف میزند»، در واقع مخاطب در برخورد با اظهارات ضیاء موحد با ضدیّت و تناقضگویی در گفتار، استدلال و تحلیل مواجه می شود.
ضیاء موحد اهل فلسفه و منطق است، کتاب سعدی او یکی از بینظیرترین کتابهایی است که با نثری شیوا و روان در عرصهی سعدیپژوهی تقریر شده است و البته یادداشت مذکور چیزی از ارزشها و تواناییهای ایشان نخواهد کاست.