زندگی یک امکان هنری است
گفتگوی وندیداد امین با مزدک پنجه ای شاعر و روزنامه نگار
روزنامه ی "توسعه جنوب"/اهواز (سراسر خوزستان)
توجه شما به عناصر فرامتن به چه شکل است؟ عناصری که در وهله ی نخست، جزئی از متن محسوب نمی شوند اما در جریان واکاوی دقیق تر و منکشفانه، اهمیت آنها را درمی یابیم؟
از نظر من عالم شعر عالم غیر واقعی است، بنابراین با توجه به این که سویه من ، سویه ی واگ گرفتن از پیامدها و پدیده های اطراف است، بنابراین برای شکل گیری آن چه که شما فرامتن می خوانید، از نشانه های دنیای واقعی در دنیای غیر واقع ام یعنی شعر بهره می برم. در واقع مدام زاویه دوربین عوض می شود گاهی روی مولف زوم می کند و گاه با ایجاد ارایه پارادایمی به سراغ نشانه¬های دنیای حقیقی می روم. به عبارتی گاه این نگاه برآمده از کل به جزء و گاه جزء به کل است.
آیا وظیفه ی بنیادین هنر، پیش بینی رویکرد انسان به واقعیت است؟
من نامش را پیش بینی نمی¬گذارم، بلکه بازتولید واقعیت به گونه¬ای که از هر زبان می¬شنوم نامکرر است. به هر صورت انسان همیشه در مقابل «چیستی» قرار می¬گیرد و مدام می¬کاود تا برای این چالش¬های ذهنی اش، پاسخ مناسبی پیدا کند. حال این «چیستی» به تصویر کشیدن یک اتفاق جهانی مثل جنگ است یا آزادی و ... هزار موضوع و مفهوم دیگر که می¬تواند ریشه در دغدغه¬ی انسان معاصر داشته باشد. به نظر من وظیفه هنرمند خاصه شاعر در این جا، بیان زیبایی است. به قول نصرت رحمانی که می-گفت: «ذات هنر، بیان زیبایی است». بنابراین مهم نیست که صرفا به انسان فکر شود یا هر چیز دیگر، مهم خلق موقعیتی از زیبایی است که منجر به پرسش و تفکر پیرامون آن شود.
در مجموعه ی «دوست داشتن اتفاقی نیست»، شعر به ما این امکان را می¬دهد تا کنش زبان در تمامیت¬اش را تجربه کنیم. زبان در اشعار شما، نظامی ایستا و از پیش آماده شده نیست، بلکه به مثابه¬ی نیرویی خلاق، آشکار می¬شود. به چه نحو به این رویکرد رسیده¬اید؟
درباره¬ی این پرسش باید بگویم، من سعی می¬کنم خلاقیت¬های زبانی را از رفتار و زندگی مردم یا از لحن و فرم گفت¬و¬گوهای روزمره¬ی آن¬ها کسب کنم. ضمن این که اعتقاد به شکل طبیعی اجرای زبان دارم. اجرای طبیعی زبان یعنی مهارت استفاده و مواجه شدن با کلمه، نوعی مدیریت بر کلمه، چینش و شکل دادن به آن فرمی که در اندیشه¬ی شاعر حضور دارد. هر کلمه برای من ایفاگر نقشی است، هر کلمه صدایی است که از طریقی آمده که شنیده شود. مهم است که صدای کلمات را لمس کرده باشی. در این صورت است که می¬توانی از کلمه در حالی که میل به بازیگوشی داری، معانی متعددی را مستفاد کنی. اعتقاد من این است که هر شخص دارای لحن منحصر به خود است. همان¬طور که من دارای لحن مشخصی هستم و شما نیز اسلوب و لحن خاص خود را در بیان¬گری دارید. به نظرم شناختن لحن هر کاراکتر به شاعر کمک می¬کند تا بتواند به شکل محققانه¬ای روی فرم، جنس و نحوه¬ی به کارگیری کلمات کار کند و بعد که آن را ذاتی کرد در جایی از شعر به اجرا در آورد. من فکر می¬کنم زبان از دل توده¬ی مردم به وجود می¬آید و این هنر شاعر است که آن را به مرز خلاقیت برساند و همان تجربیات توده را در موقعیتی هنری به مخاطب ارایه دهد. حالا این موقعیت یک بار عاشقانه است و یک بار تم اجتماعی- سیاسی و... دارد. به قول نیما مهم فرم است و کار من بیان این فرم و اجرای آن به گونه¬ای است که زیست شده با زندگی خودم است. هر چه جنس، لحن و موقعیتی که از زبان خلق می¬کنید نزدیک به زندگی مردم یا برگرفته از زندگی باشد، به نظر شما شاعر موفق¬تری هستید. این را تاریخ هنر و ادبیات به ما نشان داده است. حتی فردوسی که بزرگترین اسطوره¬ساز شعر و ادب است، آرزوها، قهرمانی¬ها، فرهنگ و تمدن ما را به گونه¬ای اجرا کرده است که پس از هزاران سال برای مردم باور پذیر شده است. آیا داستان رستم و سهراب را در زندگی و صفحات حوادث هر بار به شکلی نخوانده¬اید.
در این پروسه ی ویران سازی زبان متعارف، نقش شاعر، آگاهانه است؟ یعنی بر خود شما به مثابه ی مؤلف، این تدقیق و آگاهی، به وضوح آشکار است؟
من معتقدم جمله اول شعر را خدایان به شاعر هدیه می¬دهند، باقی مهارت است، هر چه زیبایی¬شناسی شما مترقی¬تر باشد، قطعا خلاقیت¬های فردی و اجرایی شما نیز در ارایه¬ی سازه¬ی هنری، منحصر به فردتر خواهد بود. من، زیست به شکل عادی را می پسندم . اعتقادی به زندگی هنری داشتن ندارم. به نظرم هنر از زندگی هنری به وجود نمی¬آید، بلکه با زیست عادی و روزمره¬گی است که می¬توان اثر هنری خلق کرد. شعر محصول احساسات و عواطف آدمی است. لحظاتی که بر گرفته از غم و شادی است. در شعرهای من، مخاطب می¬تواند روزها و شب¬های مرا ببیند، می¬تواند مشاهده کند چه¬طور زیست می¬کنم، شعر من، چیزی جز زندگی و آدم¬هایی که در کنارم زیست می¬کنند، نیست. روایت و مشاهده این حضور به نظرم، شکلی از بیان هنر است. در واقع برای من زندگی یک امکان هنری است.
در شعرهای من، شما حضور متن¬های دیگر را می¬بینید، نوعی ارجاع به امکانات هنری دیگر. من خودم را شاعر ایده¬ها می¬دانم. شعرهای من پر از ایده¬هایی است که به قول دوست منتقدی برخی خوب اجرا شده و برخی موفق نبوده است. به نظرم این دو اتفاق در کنار هم فارغ از مسئله¬ی قیاس، منجر به زیبایی می¬شود. در مقایسه¬ی دو چیز مفهومی از زیبایی و زشتی، موفقیت و عدم موفقیت شکل می¬گیرد و این خود موهبتی است که بازیگوشی و عنصر جسارت به من داده است. این که مدام خطر کنید و خود را از مرحله تثبیت¬شدگی دور به دارید امری که بسیاری از شاعران امروز دچار آن نیستند. تثبیت شدگی یعنی کلیشه شدن. برای همین است که معتقدم بسیاری از شاعران ما در عین زندگی کردن دچار مرگ هنری شده¬اند!
برگردم به سوال شما، به نظرم شعر موجودی تک ساحتی نیست، همان¬طور که انسان امروز با پدیده¬های بسیار زیادی در اطراف مواجه است و از آن¬ها بهره می¬برد؛ شعر نیز می¬تواند از سایر امکانات بهره¬مند شود. از موسیقی، سینما، تئاتر، ورزش، نقاشی و هر چیزی که بتواند به شکلی از هنر برای شعر نقش¬آفرینی کند. برای همین است که مخاطب در شعرم فقط با قالب شعر مواجه نمی¬شود بلکه تئاتر می¬بنید، داستان می¬شنود یا در جایی همراه با مولف وارد ورزشگاه می¬شود، یا کیف وکیلی که هر روز به دادسرا می¬رود و تناقض¬های اجتماعی و قضایی را می¬بیند. من چنین شاعری هستم. البته همه این چیزها متعلق به من نیست، من یاد گرفتم از مولانا از حافظ، سعدی، بیدل، نیما، فروغ و بسیاری از معاصران که چگونه از زندگی و امکاناتی که برآمده از این زیستن هست، به نفع شعر استفاده برم. قطعا این نوع از رفتار تماما کشف شهودی نخواهد بود و مبتنی بر آگاهی و شعور و شناخت عناصر شعر و ابزارهای پیرامونی آن است.
اینکه شما معتقدید که تجربیات توده را در فرم هنری خلق کنیم، آیا بیم آن نمی رود که اثر هنری، به ورطه ی «عوام زدگی» و در سطح توده پسندی بیفتد؟ بالاخره عده¬ای معتقدند که آن لحظه که مؤلف، به فکر پسند مخاطب افتاد، سرآغاز رشد ابتذال است!
اگر عین تجربیات توده را پیاده سازی کنیم، حرف شما، نکته شما درست خواهد بود. اما مگر کار شاعر نویسش واقعیت است. اگر به پاسخ¬ها و البته فرم خود شعرهای من دقت کرده باشید، ملاحظه می¬کنید که تنها رنگی از زندگی مردم که من نیز جزئی از آن هستم در آثار من وجود دارد. هنرمندی که سطح خود و زبان¬اش را به نفع توده تقلیل می¬دهد دچار عوام¬گرایی، سهل¬نویسی و ... خواهد شد. من فکر می¬کنم شما به این بخش از توضیحات من «زبان از دل توده¬ی مردم به وجود می¬آید و این هنر شاعر است که آن را به مرز خلاقیت برساند و همان تجربیات توده را در موقعیتی هنری به مخاطب ارایه دهد» توجه ننموده اید. در زبانِ توده است که فرم¬های بیانی رخ می¬نمایاند، حتی رفتار حیوانات، آوای¬شان نیز دارای فرم بیانی است. این کار شاعر و یا هنرمند است که این فرم¬های بیانی را به پهنه¬ی خلاقیت بکشد و آن را در ساختاری منسجم که برآمده از تخیل و خلاقیت¬های ذاتی و اکتسابی است، بازتولید کند. مراد من استفاده¬ی بهینه از تجربیات گفتاری، آوایی و ترکیبات گاه بدیعی است که مردم از آن در محاوره و مکالمات روزمره استفاده می¬کنند که می¬تواند جایگاهی به عنوان یک صدا در شعر داشته باشد.قطعا این با عوام گرایی توفیر بسیار دارد.
شما ظاهرأ به زندگی و زیست هنری بی¬اعتقادید. اما می-توان گفت که فی¬المثل نیما یا فردوسی حتی در سطحی دیگر ارسطو، اگر در پارادایم زیستی و زمانی دیگری بودند، نیما یا ارسطو نمی¬شدند. بی¬شک زمینه¬ی زیسته¬ی هر هنرمند و به طرف اولی هر متفکری، در دستگاه اپیستمولوژیک و استاتیک وی بی¬تأثیر نخواهد بود؛ چه بسا تأثیرات شگرفی خواهد گذاشت!
منظورم از زندگی هنری در واقع مشارکت داشتن در اجتماع است. حضور هر بین مردم است. از شاعران دهه¬ی چهل و پنجاه چند نفر را می¬خواهید نام ببرم که در انزوای هنری خود زیست می¬کردند و به غیر از چند شاعر و نویسنده¬ی هم طیف خود با اجتماع قطع رابطه کرده بودند. زیست هنری برای من این¬گونه است که هر صبح به واسطه¬ی شغل وکالت مجبورم به دادگاه یا دادسرا بروم. حضور چهره¬های پرتنش، عصبی، متهم، مجرم، افرادی که دستبند و پابند دارند یا دچار اختلافات عدیده¬ی در زندگی و اجتماع هستند. کار هنرمندی که از دل این مفاهیم و سوژه¬ها بتواند دست به شکار ایده بزند به نظر قابل تقدیر است. البته من هنرمندانی که آن نوع زیستن را برگزیده¬اند به هیچ وجه محکوم و یا نفی نمی¬کنم. مطمئنا رفتار آن¬ها زاییده¬ی پیامدهای اجتماعی دوران خود بوده است. اما برای من به عنوان شاعر معاصر داشتن زیست هنری در چنین وضعیتی که زندگی برای انسان پر از تعهد و چالش است، قدری نامفهوم است.
یاد مصاحبه¬ای افتادم که با همسر یک شاعر پس از فوت¬اش انجام داده بودند، خبرنگار پرسیده بود اگر دوباره متولد شوید حاضرید با شاعر معروف ازدواج کنید؟ فکر می¬کنید پاسخ آن زن چه بود، گفت حاضرم با سگ زندگی کنم اما با او نه! بعد توضیح داده بود که به عنوان زن چه مرارت¬هایی را در زندگی با او کشیده است.