اروند رود
شعری منتشر شده در سایت ادبی کندو
«اروند رود»
هم سايه هميشه همسايه نيست
گاه خالهايست که دست ِ خرس به دوستي نشانده در رودخانه
«درخت دوستي بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمني برکن که رنج بيشمار آرد»*
کاغذها تعهدي بيپايهاند
قولها
قرارها
بزن زير توپ تا جوانمردانه / جوانمرگ شوي
بگذار بگويم
از آژيري که موسيقي کودکيمان شد
شيشههاي مهر و موم چسپهاي کاغذي (×)
چمباتهزدن کنار پنجره، نشانهي بيحوصلهگي نيست
تماشاي ستارههاي سرگردان است
قِصه/غُصهي تلخيست روزگار کودکي
«ممد نبودي ببيني شهر آزاد گشته
خون يارانت
پرثمر گشته»
صف ِ طويل انتظار
و مادراني که دهان به دهان پي صفهاي کوپن ميخزيدند
خانه پناهگاه ِ پناه ما نبود
مدرسه آموخت به وقتِ روز اگر ستاره باران شد
زير ِخانه، خانهمان باشد
به وقت آژيرهاي شبانه
آيتالکرسيهاي مادرانه
از روزهاي تلخ عکسهايي مانده هنوز
ببينيم و تلخ بزنيم
لبخندي به آن سوي رودخانه
که حالا ميگويد:
- يا اخي
- کيف حالک؟
آبادان آموخت
آتش و خون براي مردم است
خرمشهر با لبخندي زير ِ پرچم ِ سفيد
براي مرداني که در کوپه هاي قطار به سمت وطن باز ميگشتند/ برخي که از و تن باز نميگشتند
ما يکديگر را بخشيديم
بخشيديم و فراموش نکرديم.