ما آفرینندگان شعر مقصر هستیم نه مخاطب
گفتگو با مزدک پنجه ای- شاعر، روزنامه نگار و منتقد ادبی
ما آفرینندگان شعر مقصر هستیم نه مخاطب
نشریه الکترونیکی هفتاد
مزدک پنجه ای متولد 25/09/1360 است. او در رشت متولد شده و در همین شهر نیز زندگی می کند. در کارنامه ی روزنامه نگاری او همکاری با نشریاتی چون شرق، اعتماد، اعتماد ملی، روزگار و ... به چشم می خورد. در عرصه ی شعر نیز از او سه مجموعه شعر به نام های «چوپان کلمات»،«بادبادک های روزنامه ای»، «دوست داشتن اتفاقی نیست»، «با من پرنده باش» و یک مجموعه به نام «همه ی درختها سپیدارند» که آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان است، منتشر شده است، با او پیرامون وضعیت شعر امروز به گفتگو نشسته ایم که از نظر می گذرانید:
چرا بین جامعه امروز ما و شعر پیش رو این همه فاصله ایجاد شده است؟
البته نمی دانم منظور شما از پیشرو، شعر آینده است یا شعر پیشنهاد دهنده. ولی با این حال سعی می کنم به هر دو وجه بر اساس مطالعات و مشاهدات میدانی ام از آخرین تجربه ام در نمایشگاه کتاب گیلان بپردازم.. به نظر باید بپذیریم که فرهنگ، هنر و ادبیات به سمت اقتصادی شدن و کالاشدگی پیشرفته است، اگر چه این موضوع برای جامعه ی جدی شعر خطرآفرین است و هنوز شعر کارکرد هنری دارد و امری زیبایی شناسانه است اما این واقعیت را نمی توان نادیده گرفت. کالاشدگی و اقتصادِ ادبیات چه در حوزه ی شعر و داستان امری است که اتفاق افتاده است و برخی از شاعران به واسطه ی درآمدزا نبودن و در نهایت کم مخاطب بودن شعر به سمت رمان نویسی یا سایر هنرها رفته اند تا به عبارتی از گشنگی نمیرند. این عبارت، صریح ترین پاسخی بود که یکی از نویسندگان جوان و مطرح حال حاضر ایران، در گفتگو با من در نشریه «دوات» مطرح کرد. در واقع وقتی این اظهارنظر را با مشاهداتم در نمایشگاه کتاب گیلان کنار هم می گذارم؛ می بینم هر شاعری که پیرامونش تبلیغ شده است و شعرهایش در فضای مجازی دست به دست چرخیده و حاوی بیان احساسات صِرف بوده، توانسته در عرصه ی اجتماع به عنوان چهره مطرح شود، حالا شما بگویید که تعریف ما از چهره مطرح سهراب و شاملو و فروغ بوده و اینها با آنها قابل قیاس نیستند، متاسفانه واقعیت بر خلاف میل ما است.
در نمایشگاه کتاب گیلان که خودم شش روز شخصاً حضور داشتم و با مخاطبان از نزدیک مواجه بودم، می دیدم که رمان و داستان خارجی به آسودگی بدون کوچکترین تبلیغی پیرامون نام نویسنده، به فروش می رسد. فقط کافی بود تا فضای داستان را اندکی برای مخاطب تعریف کنید. بعد آن کتاب در سبد خریدش قرار می گرفت. حالا بیا داستان ایرانی را تعریف کن، بگو فلان جایزه ی مهم ادبی را گرفته است، نویسنده اش با تجربه است، بیش از ده عنوان کتاب دارد، چه و چه و چه... با تردید انتخاب می کردند و بارها می پرسیدند، مطمئنی خوب است؟! لابد می پرسید چرا چنین شده است؟ اجازه دهید، می گویم! چون فضای شعر و داستان ایرانی به شدت کلیشه ای شده است. به تکرار رسیده ایم هم از لحاظ ارایه تکنیک و هم سوژه!
برگردیم به سوال شما، راستش فروش شعر در نمایشگاه، نصف داستان خارجی بود؛ اما از داستان ایرانی بیشتر فروخته شد. نسل جدید متولد 80 و 90 بسیار سراغ شعر می آمدند و این نوید دهنده است که هنوز شعر جذابیت های خود را دارد، منتها سلیقه ی من و شما با سلیقه ی آن ها توفیر بسیار دارد آنها چیزهایی را می خوانند و جستجو می کنند که از منظر زیبایی شناسی ما شعرهایی با ذهن و زبان ساده هستند، اما وقتی به همین جوان ها پیرامون برخی از کتاب های پیشرو و ایده پرداز توضیح می دهی و با صدای بلند برای شان شعر را می خوانی، می بینی ذهن و گوش شان را قلقلک دادهای، مکث می کنند و با کمی تورق و تامل، کتاب را می خواهند. متاسفانه بسیاری از جوان ها، شعر امروز، جریان ها، و ویژگی های آن را نمی شناسند؛ برای همین نیز بیشتر به سمت نام ها و شعرهایی می روند که در فضای مجازی یا رسانه ی ملی تبلیغات آن را دیده و شنیده اند. اگر تمایل به سمتِ شعر احساسی و ساده است تا شعر آوانگارد و پیشنهاد دهنده، دلیل آن شاید یکی این باشد که تبلیغات در عرصه ی شعر تجربه گرا بسیار کم است و از حوزه ی محافل هم کیشان و هم رزمان و هم نشینان ما فراتر نرفته است، تجربه هم به من نشان داده خود شاعران بسیار کمتر کتاب شعر می خرند و بیشتر منتظر آن هستند که شاعر کتاب را هدیه بگیرند بعد هم غر می زنند که کتاب شعر فروش ندارد و با بحران مواجه هستیم. یک واقعیت تلخ دیگر این است که شعر پیشرو و آوانگارد نتوانسته به درستی در سطح دانشگاهیان نفوذ کند و چه دانشجویان و فارغ التحصیلان مقطع دکتری ادبیات را دیدم که با شعرها و چهرهای مطرح شعر آوانگارد غریبه بودند. حال شما با این مصادیقی که بیان شد پیدا کنید گردو فروش را...
این فاصله در دوره ها یا دهه های قبل نبود یا آن که اندک بود اما رفته رفته بر آن افزوده شد. شما این مشکل را با توجه به مرور زمان چگونه ارزیابی می کنید.
اتفاقا من فکر می کنم برای تحلیل هر پدیده باید بر اساس واقعیات دست به تبیین آن زد. هر دوره مختصات خود را دارد. شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی هر دوره ای با دوره ی دیگر فرق می کند. امروز وقتی مردم کمتر کباب می خورند قطعا کمتر هم کتاب می خوانند و به نسبت کمتر هم سراغ شعر می روند و اگر هم سراغی از فرهنگ بگیرند، اولویت بندی میکنند و سراغ چیزی می روند که درک و لذت بیشتری از آن ببرند. فارغ از مسائل مطروحه و عدم رشد زیبایی شناسی عموم، در بحث شعر آزاد و خاصه شعر پیشرو و ایده گرا، متاسفانه تحلیل و نقد مناسبی روی جریان های تجربه گرا صورت نگرفته است و البته این جریان ها هم قابلیت تکثیر، ظاهرا نداشته اند چرا در حد حلقه های چند نفره مانده اند؛ به فرض که پتانسیل لازم را هم داشته باشد، کجا می خواهد؛ منتشر شود. من فضای مجازی را مناسب این کار نمی بینم. فضای مجازی محلی برای تبلیغ و بمباران خبر است، بخوانی و بگذری و جای تامل نیست. هر چند ما سعی می کنم از ظرفیت ایجاد شده به نفع شعر پیشنهاد دهنده بهره ببریم. اما واقیت این است که عموم برای وقت گذرانی و سرگرمی فضای مجازی را انتخاب می کنند. به نظرم جای مباحث جدی نشریات ادبی و روشنفکری است که رونقی در حال حاضر ندارند و البته اشتیاقی برای انعکاس مباحث نو و غیر کلیشه.
اگر نهادهای فرهنگی یا نشست های ادبی را در این همه سال ها چنین فاصله یی را رفع نکرده اند، مشکل کار به کجا بر می گردد.
نشست های ادبی در سطح کشور بیشتر جنبه ی محفلی را پیدا کرده اند، عده ای که به لحاظ سطح زیبایی شناسی و اعتقادی نزدیک به هم هستند و همدیگر را تایید و لایک می کنند دور هم جمع می شوند و شعر می خوانند، اگر هم نقدی باشد همراه با رونمایی کتاب است که کمک کنند تا کتاب به فروش رسد و سرمایه ی ناشر یا مولف برگردد و قدری از رنج نویسنده کاسته شود. خُب، در فضای رونمایی هم که امکان نقد جدی میسر نیست، در سایر فضاها چون تلگرام و ... نیز که دوستان قدری با صراحت نقد می کنند، به واسطه ی عدم توسعه فرهنگ نقدپذیری حتی در بین روشنفکران جامعه، جملگی موجب می شود تا نتوانیم از بحران خارج شویم. بیشتر مشکل جامعه ما فرهنگی است تا اقتصادی. بروید تاریخ را بخوانید حداقل از مشروطه به این سو، می بینید عدم تغییر شرایط در جامعه ی ایرانی برآمده از عقب ماندگی فرهنگی و نقدناپذیری ماست. حتی می خواهم پا را فراتر نهم و بگویم معتبرترین و مهمترین جوایز ادبی نیز نتوانسته اند تغییری در ذائقه و سطح زیبایی شناسی جامعه ایجاد کنند، بلکه تنها به اقتصاد ادبیات کمک کرده اند. شما به جوایز ادبی درحوزه ی شعر نگاه کنید، این همه جایزه اما چه کتاب هایی جایزه می گیرند و چه کتاب هایی جزء برگزیده ها انتخاب می شوند. وقتی ما که خودمان تعیین کننده هستیم شرایط تغییر را ایجاد نمی کنیم چه انتظاری از مخاطب داریم، او که صرفا مصرف کننده است. ما آفرینندگان کالای شعر مقصر هستیم نه مخاطب!
فضای مجازی و به ویژه پیام رسان ها به چه شکلی در رشد و ارزیابی این فاصله تاثیر گذاشته اند؟
البته در سوال قبل مفصل پاسخ داده ام. اتفاقاً من فضای مجازی را خطرناک می دانم و به نظرم بیشتر از این که کمک کند، مضر بوده است؛ حداقل برای جامعه ی ادبی. چرا؟ چون اگر مزدک پنجه ای برای انتشار یک نقد یا یادداشت باید شش ماه تا یک سال پشت در نشریه ی «عصر پنجشنبه» یا «شرق» به انتظار می نشست تا کارش از چند فیلتر رد و بعد منتشر شود، امروز به مدد فضای مجازی هر نوقلم و نواندیشی که شاید چهار تا کتاب را درست از رو نخوانده، در کسری از ثانیه کارش را منتشر می کند. در حالی که من به شوق این که لابد در این شماره دیگر اثرم منتشر شده آن را میخریدم و البته اگر اثرم منتشر نشده بود، حداقل نیمی از مطالب آن نشریه را می خواندم و تا یاد بگیرم چگونه تحلیل کنم و بنویسم و در جریان مباحث ادبی روز باشم. بعد که مطلبم منتشر میشد متن را با مطالب پیشینیان در آن نشریه، می سنجیدم و این می شد خودش مبنایی برای رشد و سنجش زیبایی شناسی و سطح نوشتارم. اما حالا هر نو مداد و نو قلمی برای خودش کانالی زده و دل نوشته هایش را منتشر میکند، بدون این که مورد قضاوت قرار گیرد. دنیای مجازی، تشنگی را از ما گرفته است. همه سیراب از توسعه ی نام شان در فضای مجازی هستند. نام هایی که به گوش همه خورده است اما از این نام ها یک تکه شعر در ذهنت باقی نمانده است. خیلی از مواقع هم می بینی نام طرف جلوتر از شعرش است و این آسیبی جدی برای ادبیات به شمار می رود. پهلوان هایی بدون یال و کوپال!
شما برای رفع این فاصله چه راهکارهایی را پیشنهاد می کنید؟
من فکر می کنم در حال حاضر ما در حال مبارزه هستیم، یک نوع مبارزه ی ادبی با گفتمانی که بر ساخته ی ما نیست، تحمیلی است و بیشترین سرمایه و امکانات نیز برای آن گفتمان فراهم شده است. به کتاب های خریداری شده از سوی نهادهای فرهنگی نگاه کنید. به تبلیغات محصولات فرهنگی در عرصه ی رادیو وتلویزیون نگاه کنید، من غیر از میانمایه گی و جنبهی سرگرمی چیزی نمی بینم، در چند برنامه ی تلویزیونی که موثر است می توانید از شعر معاصر و شاعران معاصر نام ببرید و یا حتی کتابشان را نقد یا تبلیغ کنید. آیا برنامه ای را سراغ دارید که بتوان درباره ی شعر آوانگارد، تجربه گرا صحبت کرد یا حتی یک شاعر یا مجموعه شعر پیشرو را تعرفه کرد، شاخصه های شعریاش را تبیین کرد. کجا؟ کدام شبکه؟ تا زمانی که این مشکل در کشور حل نشود، من امیدواری چندانی برای بهبود وضعیت فعلی جامعه ی ادبی نمی بینم. ارتقای و اعتلای هنر و ادبیات مستقل نیازمند رسانه ای قدرتمند است تا گوش، چشم و قلب مخاطب را با آنچه تعبیر ما از زیبایی شناسی مترقی و شعر پیشرو است، آشنا سازد و گرنه باید دلخوش به اتفاقات و حوادث روزگار باشیم.