سنگ پشت

سنگ پشت

ادبی

آمارگیر وبلاگ

  • خانه
  • پروفایل
  • ایمیل
  • آرشیو
  • نوشته‌ها

آیا انسان آینده، هویت خود را قربانی دانایی خواهد کرد؟

سه شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۴، ۸:۲۳ ب.ظ

انسان دانا به مثابه انسان بی تجربه

مزدک پنجه ای

عنوان «حافظه فلش بیولوژیکی» در واقع افزونه‌ای است که به صورت «چیپ‌سِت» در مغز کار گذاشته می‌شود، و مغز انسان را تبدیل به ابر رایانه خواهد کرد. به نظر در این وضعیت انسان تبدیل به بحر العلوم می‌شود. بنابراین دیگر نیازی به گوگل و چت جی پی تی یا جمینی و هر هوش مصنوعی دیگری نخواهد داشت.
ایلان ماسک در پروژه‌ی «نورالینک» دنبال تحقق این ایده و آرزوست.
این ایده در راستای فلسفه‌ی «ترانس هیومنیسم» -فرا انسان گرایی- مطرح شده است. مغز انسان مثل سابق از قدرت تحلیلگری برخوردار خواهد بود اما داده‌های بیشتری برای تحلیل در پیش‌رو خواهد داشت. در نتیجه انسانی که احساس، ادراک و شهود دارد، قوه‌ی تحلیل و دسترسی‌اش به اطلاعات فراتر از ظرفیت اکنونش خواهد بود؛ اما این اطلاعات و دانش باید از بیرون به او تزریق شود.

بنابراین آیا در چنین واقعه‌ای، مهمترین بخش زندگی انسان که ناشی از آزمون و خطا و کسب تجربه است، از بین خواهد رفت؟ آیا یادگیری از اشتباهات انسانی که یکی از ویژگی‌های ما است، از بین می‌رود؟

آنچه به ذهن می‌رسد، اگر چه انسان تبدیل به موجودی دانا خواهد شد اما زیست تجربی را به عنوان بخشی از هویت انسانی‌ خود از دست خواهد داد. در واقع تجربه‌ی مفهوم شکست، ندانستن، تلاش برای آموختن، رنج علم‌آموزی که بسیار گرانبهاست را از دست خواهد داد.
بنابراین این امکان که انسان تبدیل به موجودی بدون اشتباه شود، می‌تواند موجب فقدان تمایز و فقدان تفاوت در دانایی شود مگر اینکه انسان به اختیار بخواهد به تجربه و مسیرخودآموزی وفادار بماند؟ شما چه طور فکر می‌کنید!

Will the Human of the Future Sacrifice Their Identity for Knowledge?

Mazdak Panjei

The term "biological flash memory" essentially refers to an add-on— a chipset implanted in the brain— which would transform the human mind into a supercomputer. In such a state, the human could become a "sea of knowledge" (Bahre-ol-Uloom). As a result, there would be no further need for Google, ChatGPT, Gemini, or any other artificial intelligence system.

Elon Musk, through his Neuralink project, is actively working to realize this very idea and dream.
This concept aligns with the philosophy of Transhumanism. The human brain would retain its analytical capabilities as before, but now with access to far more data to analyze. Consequently, a human being—who still possesses emotion, perception, and intuition—would also have analytical power and access to information far beyond current capacity. However, this knowledge and data would still need to be externally injected into the mind.

So the key question is:

In such a scenario, will the most important aspect of human life—rooted in trial and error and experiential learning—disappear?
Will the human ability to learn from mistakes, one of our defining traits, be lost?

What comes to mind is this:
Even if humans become immensely knowledgeable, they may lose experiential existence as a core part of their identity. In truth, they may forfeit the experience of failure, ignorance, the struggle to learn, and the precious pain of acquiring knowledge.

Thus, the possibility that humans might evolve into flawless, mistake-free beings could lead to a loss of differentiation and uniqueness in knowledge—
unless, by conscious choice, humans choose to remain loyal to experience and self-directed learning.

What do you think?.

هوش مصنوعی مزدک پنجه ای ایلان ماسک فرابشریت
مزدک پنجه ای

در گفت‌وگو با مزدک پنجه‌ای بررسی شد، متاورس چه بر سر ادبیات و زبان می‌آورد؟

یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳، ۷:۴ ب.ظ

آرمان ملی- هادی حسینی‌نژاد: متاورس، جهان ناشناخته‌ای را پیش روی انسان قرار خواهد داد که در آن می‌توان حضور در مکان و زمان‌های مختلف را تجربه کرد. دست‌یافتن به چنین امکانی، چه‌بسا در فلسفه‌ زندگی تغییراتی را ایجاد کند اما مشخصا تاثیر آن بر گرایش‌های خلاقانه‌ زبانی و ادبی چه خواهد بود؟ تصورش هم سخت است که مولف به جای خلق یک شعر یا یک داستان (یا حتی یک فیلم)، مخاطب را با بهره‌گیری از ابزار متاورس، رسما در خود «موقعیت» قرار دهد! طوری که امکان دیدن، شنیدن و حتی لمس‌کردن را برایش مهیا سازد و با پررنگ کردن نقش مخاطب در متن، روایت‌های متکثری را پیش روی مخاطبان قرار دهد. در این‌صورت، آیا این «غوطه‌وری در فراواقعیت» به نفع زبان تمام خواهد شد، یا به تسری «سکوت» می‌انجامد؟ این‌ها سوال‌هایی‌ست که مزدک پنجره‌ای، شاعر، نویسنده و منتقد ادبی در کتاب «ادبیات در وضعیت متاورس» درصدد پاسخ‌دادن به آنها برآمده است. با این مصاحبه، همراه شوید.

متاورس چه بر سر ادبیات و زبان می‌آورد؟

فکر کردن به جهان متاورس و آینده‌ای که امثال «مارک زاکربرگ» از گسترش آن وعده داده‌اند، تصورات شیرین، تخیلات پیچیده و حتی ترسناکی را برای انسان رقم می‌زند. فکر می‌کنم «ادبیات در وضعیت متاورس» هم بی‌تاثیر از این تصورات و تخیلات شکل نگرفته باشد. چه شد که تصمیم به نوشتن این کتاب گرفتید؟ شرح مختصری هم از مباحث و بخش‌بندی‌های آن بگویید.

چند سال پیش به منزل یکی از دوستان رفته بودم. او مرا به شرکت در یک مسابقه‌ی مجازی و رقابت در مسابقات جهانی بوکس دعوت کرد. آواتار خودم را انتخاب کردم و به‌عنوان یک شرکت‌کننده در مسابقه بوکس حاضر شدم. حریف را روی صفحه تلویزیون می‌دیدم و حرکات دست و رقص پای من از طریق یک سخت‌افزار مجهز به دوربین به دستگاه منتقل می‌شد. به این ترتیب، وارد یک مسابقه تمام‌عیار شدم. در پایان، تمام بدنم از شدت عرق و خستگی بی‌حس شده بود. بعد از آن، برای نخستین بار به سینمای هفت‌بعدی در یکی از مناطق گردشگری رشت رفتم. با گذاشتن یک چشم‌بند الکترونیکی، به تماشای یک بازی نمایشی نشستم. در این بازی، با اسلحه به زامبی‌ها شلیک می‌کردم و آنها را نابود می‌کردم. حتی حس افتادن از ارتفاع و ترس ناشی از آن را دقیقاً تجربه کردم. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم چند سال بعد که با مفهوم «متاورس» آشنا شوم، این تجربه‌ها مرا تا این حد به جستجوگری وادار کند. همان تجربیات گذشته موجب شکل‌گیری پرسش‌هایی در ذهن من شد که نهایتاً این پرسش‌ها سبب نگارش این کتاب شدند. در واقع، در این کتاب تلاش کرده‌ام به سوالات ذهنی خودم پاسخ بدهم. بعد از نوشتن کتاب «جریان‌شناسی شعر دیداری-شنیداری»، رفتارهای بیناژانری در عالم هنر برایم دغدغه شده بود. صفحات مجازی و اخباری که از پیشرفت تکنولوژی، به‌ویژه فعالیت‌های علمی و پژوهشی شرکت تسلا و مجموعه‌ی ایلان ماسک در زمینه هوش مصنوعی و ربات‌ها، همچنین برنامه‌های زاکربرگ، منتشر می‌شدند، بر دامنه تحقیقاتم می‌افزودند. بنابراین، در حین رانندگی به دفتر یا دادگاه، هنگام ورزش و در فرصت‌های دیگر، پرسش‌ها و فرضیه‌هایم را یادداشت می‌کردم و به دنبال پاسخ آنها بودم. هرچه جلوتر می‌رفتم، به معلوماتم افزوده می‌شد و اهمیت این موضوع برایم جذاب‌تر و جدی‌تر می‌شد. در ابتدا تصمیم داشتم فقط یک مقاله بنویسم، اما چندین مقاله و یادداشت درباره هوش مصنوعی، ربات‌ها و تأثیر آنها بر شعر و ادبیات نوشتم که در نشریاتی چون آرمان، شرق و اعتماد منتشر شدند. این کتاب که به همت انتشارات دوات معاصر منتشر شده، دارای دو بخش است. در بخش اول، سعی کرده‌ام از منظر فلسفی به مقوله متاورس و رابطه آن با ادبیات بپردازم. در این بخش موضوعاتی چون کارکرد زبان، واقعیت، مرگ تخیل، روایت، معنا، متن، مخاطب، مولف، هنر تعاملی، بدن مجازی، کارناوال و چندصدایی، سکونت و تئوری حرکت در ذهن بیننده بررسی شده‌اند.در بخش دوم کتاب، مخاطبان با مقاله‌هایی درباره تجربه سرایش شعر با هوش مصنوعی، بحران هوش مصنوعی و ادبیات، شعر چندبُعدی، تعامل در شعر، پروژه تیم‌لَب (Team Lab)، و مقاله‌ای مفصل و انتقادی درباره وضعیت شعر معاصر با عنوان *«صدای پای دگرگونی در شعر معاصر» آشنا خواهند شد.


تأثیرگذاری تکنولوژی بر زبان و آفت‌های آن -آن‌طور که هایدگر هشدار داده که به ساده، خالی و برهنه شدن بیان می‌انجامد- یکی از محوری‌ترین مباحث در بخش‌های ابتدایی کتاب است. ممکن است توضیح دهید که وضعیت فراجهان یا متاورس، چرا و چگونه ممکن است انسان را به سمت چنین ورطه‌ی زبانی‌ای سوق دهد؟

مسئله‌ی اصلی بحث هایدگر در باب زبان، خالی شدن آن از کارکرد و ماهیت اندیشه است. پرسش اساسی در مواجهه با وضعیت متاورس این است که «آیا جهان متاورس سبب تنزل جایگاه زبان، که جوهرش ایجاد تفکر در انسان است، خواهد شد؟». هایدگر و برخی دیگر از فلاسفه نسبت به گسترش تکنولوژی و وابستگی انسان به آن، و تأثیرات عمیق آن بر زندگی انسانی نگرانی‌هایی دارند. از دیدگاه هایدگر، زبان صرفاً ابزاری برای ارتباط نیست؛ او معتقد است: «زبان خادم انسان نیست، بلکه این انسان است که باید خادم زبان باشد.» او خوش‌بین نیست که زبان بتواند به‌راحتی از سیطره‌ی تکنولوژی رها شود، اما در عین حال به‌کلی ناامید هم نیست. به‌نظر او، برای نجات زبان از این وضعیت، انسان باید نسبت خود با زبان را از نسبت تکنولوژیکی خارج کند و به زبانی طبیعی بازگردد. در این دیدگاه، زبان «خانه‌ی وجود» است و انسان خارج از زبان، هویتی ندارد. از این رو، هایدگر نسبت به تکنولوژی و اثر آن بر زبان و خلاقیت انسانی بدبین است. او بر این باور است که ماهیت خلاقیت انسانی وابسته به زبان است و زبان برای او جهانی است که در آن تفکر شکل می‌گیرد. بنابراین، اگر زبان در جهان تکنولوژی صرفاً به ابزار تبدیل شود، کارکرد تفکرساز آن تحت تأثیر قرار خواهد گرفت و به حاشیه رانده خواهد شد. او هشدار می‌دهد که اگر این اتفاق رخ دهد، تکنولوژی نه‌تنها بر زندگی روزمره‌ی انسان، بلکه بر بنیادهای وجودی او نیز سایه خواهد انداخت. در جهان متاورس، آنچه اتفاق می‌افتد پدیده‌ای است که می‌توان آن را «غوطه‌وری در فراواقعیت» نامید. یکی از نگرانی‌های اساسی این است که انسان ارتباط کلامی خود را با دیگر انسان‌ها از دست بدهد. زبانِ متاورس، زبان تصویر، نمایش و بُعد است. این زبان جدید ممکن است انسان را به سکوتی ناخواسته یا تحمیلی وادارد. ناشناختگی متاورس در مراحل اولیه ممکن است چنین وضعیتی را تشدید کند. با این حال، پرسش مهم این است که آیا پس از دوره‌ی نخستین، سکوت همچنان بر انسان حاکم خواهد بود؟ آیا انسان پس از غرق شدن در تماشا و تجربه‌های حسی، دوباره به زبان بازخواهد گشت؟ این بازگشت به زبان ممکن است نه به‌معنای سخن گفتن، بلکه به‌معنای سفری درونی به هستی خود باشد؛ سفری که شامل مراقبه، بازاندیشی و بازخواست خود است و در نهایت به نوعی سلوک منتهی می‌شود. در این سلوک، انسان می‌تواند از سکوتی تحمیلی یا انتخاب‌شده به کشف جوهر و ذات خویش برسد. هایدگر تأکید دارد که زبان برای انسان صرفاً ابزار ارتباط نیست، بلکه وسیله‌ای برای تولید اندیشه است. در جهان مدرن، این اندیشه همواره انسان را به‌عنوان موضوع خود در نظر می‌گیرد. به تعبیر او: «زبان، نزدیک‌ترین همسایه‌ی بودن انسان است.» این دیدگاه نشان می‌دهد که رابطه‌ی انسان و زبان در عصر متاورس همچنان می‌تواند به منبعی برای تأمل و بازاندیشی در خود و هستی تبدیل شود، حتی اگر زبان به‌ظاهر به حاشیه رانده شود یا کارکردش تغییر یابد.

در توضیح تاثیراتی که متاورس بر روایت خواهد گذاشت، از تسری «سکوت» و جایگزین شدن «نشان دادن» به‌جای بیان کردن و روایت نوشته‌اید.

بحث فرضیه‌ی سکوت یکی از حدس‌هایی است که در این رابطه مطرح کرده‌ام و لزوماً به معنای وقوع قطعی این وضعیت نیست. این نظر را از این حیث مطرح کردم که پایه و ساختار جهان متاورس بر نمایش استوار است. زبان تصویر در این فضا آن‌قدر پرقدرت و مجذوب‌کننده است که شاید راه ارتباط کلامی را مسدود کند. در واقع، مسئله‌ی غرق شدن در این فضا می‌تواند یکی از دلایل چنین تغییری باشد. برای مثال، کسی که در موزه مقابل نقاشی‌ها قدم می‌زند، به نوعی غرق در تصاویر، بازی رنگ‌ها و نور تابیده بر تابلو می‌شود. حال فرض کنید که وارد یک نمایشگاه نقاشی دیجیتال شوید و خود انسان درون قاب قرار گیرد، نه آنکه از بیرون به قاب نگاه کند. در این صورت، انسان دچار سکوت و تأمل خواهد شد. شکل ارتباط تغییر می‌کند و نوع مواجهه با زبان نیز دگرگون خواهد شد. وقتی به باغ‌وحش می‌روید، زبان حیوانات غالب است. حتی اگر به تنهایی به جنگل بروید، زبان جنگل را خواهید شنید. در متاورس نیز، به گمانم، کمتر از کلمات استفاده خواهد شد. این تغییر می‌تواند ناشی از ماهیت بیناژانری هنر در جهان متاورس باشد. هنری که در آن، روایت صرفاً بر دوش مولف نیست و یک وضعیت تعاملی بر آن حاکم است. مهم‌ترین دریافتی که از روایت و ماهیت آن وجود دارد این است که روایت صرفاً معطوف به نوشتار و کلام نیست؛ روایت می‌تواند در تصویر و هر گرایش تصویری-نمایشی حضور داشته باشد. دکتر پاینده نیز معتقد است: «در گذشته تصوری صرفاً متنی از روایت داشتیم و گمان می‌کردیم روایت منحصر به اسطوره و ادبیات داستانی منثور است و لذا ماهیتی کلامی و به‌طور خاص مکتوب دارد. اما امروزه می‌دانیم که روایت نه فقط به ژانر خاصی محدود نمی‌شود، بلکه می‌تواند به صورت شعر، نمایشنامه، فیلم سینمایی، سریال تلویزیونی و حتی فیلم مستند باشد.» بر این اساس، مفهوم و کارکرد هر روایت به‌نوعی «ایجاد موقعیت یا یک وضعیت» است. به تعبیری، هر روایت، یک موقعیت تلقی می‌شود. از این منظر، تکنولوژی را می‌توان ابرروایتی دانست که درون خود روایت‌های بی‌شماری را جای داده است. در واقع، با ورود به عرصه‌ی متاورس، داستان دیگری آغاز می‌شود که درون خود عاملی برای داستان‌های جدید خواهد بود. با این حال، نکته‌ی مهم این است که روایت‌ها، هرچند شمایلی نو خواهند داشت، به طور ناخودآگاه متصل به فرهنگ، تمدن و تاریخ انسان‌های پیش از خود هستند. به عبارتی، هر روایت انسانی، یک داستان محسوب می‌شود. راوی در جهان متاورس دست به تعریف نمی‌زند، بلکه مخاطب را در موقعیت تصویری برگرفته از جهان عینی قرار می‌دهد. یعنی آنچه قرار است توسط نوشتار تعریف شود، در متاورس با زبان تصویر دیده می‌شود. زبان تعریف با زبان تصویر، که از سطح به عمق حرکت می‌کند، تفاوت بسیاری دارد. یکی از کارکردهای جهان متاورس، بازی با روایت‌های گوناگون برای هر مخاطب به شکلی است که او می‌پسندد، نه آن‌طور که راوی تمایل دارد. در متاورس، راوی دیگر یک فرد واحد در جهان متن نیست؛ بلکه بی‌شمار راوی و داستان‌های گونه‌گون در این فضا ممکن است. این جهان، حضور پررنگ شخصیت‌ها را ممکن می‌سازد، حضوری که صرفاً به انسان محدود نمی‌شود. متاورس جهان هر موجود زنده‌ی قابل دیدن یا ندیدن نیز خواهد بود. در این جهان، تنوع حضور چهره‌ها و شخصیت‌ها متناسب با ترجیحات مخاطب است، نه مطابق تمایل راوی. روایت در جهان متاورس تعریف نمی‌شود؛ بلکه کار تصاویر و موقعیت‌های سه‌بعدی و چندبعدی است که مخاطب را در وضعیت روایت‌های گوناگون قرار می‌دهد. هر فرد با بی‌شمار روایت مواجه می‌شود که می‌تواند برساخته‌ی او یا دیگران باشد. این روایت‌ها هیچ‌گاه به پایان نمی‌رسند؛ شاید در این جهان چیزی به‌نام «مرگ روایت» وجود نداشته باشد.

تصویری که از مولف و مخاطب در فراجهان دارید، دقیقا چیست؟

مخاطب در تعریف سنتی، فردی است که شنونده‌ی گزاره، خبر یا محتوایی است. اما از عصر مدرن به بعد، در عرصه‌ی هنر و ادبیات سهم بیشتری برای مخاطب قائل شدند و حضور او به متن امتداد یافت. مخاطب دریافت که می‌تواند نقشی فراتر از یک شنونده‌ی منفعل داشته باشد و مانند مولف، نه به شکلی که راوی تشخیص می‌دهد، بلکه به صورتی که خود می‌پسندد، سرنوشت داستان و شخصیت‌ها را رقم بزند. این تحول، پرسش‌هایی اساسی را به‌همراه دارد: برای نمونه، آیا شخصیت‌هایی که توسط مولف خلق می‌شوند، می‌توانند در روایت‌های جهان متاورس به «مرگ مولف» منجر شوند؟ اگر چنین اتفاقی رخ دهد، سرنوشت روایت چه خواهد شد؟در جهان متاورس، روابط دال و مدلولی اثر در درون خود متن شکل می‌گیرد و مولف کمتر تن به روابط و قراردادهای بیرون از متن می‌دهد. ممکن است مولف برای ساختن متن در فضای متاورس از تجربیات دنیای غیرمجازی بهره نبرد. هرچند این فرضیه نیز جای تأمل دارد، چرا که می‌توان پرسید: چگونه ممکن است متنی بدون بهره‌گیری از داشته‌های تجربی و زیستی آفریده شود؟در جهان متاورس، متون ممکن است وضعیتی نوشتاری یا دیداری داشته باشند. اما آنچه اهمیت دارد، تبدیل این متون به آثاری اندیشه‌محور و دارای کارکرد زیبایی‌شناختی است که به تفکر، پرسشگری، و لذت ادبی و هنری منجر شوند. بر این اساس، می‌توان چنین تفسیر کرد که مولف کسی است که بتواند مخاطب را در چنین وضعیت خلاقانه‌ای قرار دهد؛ به‌عبارتی، وضعیتی را طراحی کند که مخاطب در آن آزادی عمل و حق انتخاب داشته باشد. مولف در جهان متاورس متونی می‌آفریند که دارای لایه‌های باز و جهان‌های موازی هستند؛ متونی که محدود به دیدگاه مطلق مولف نیستند و ظرفیت گسترش خلاقانه‌ی مخاطبان بعدی را افزایش می‌دهند. به بیانی دیگر، در جهان متاورس، هر مخاطب خود به‌عنوان یک متنِ مولد عمل می‌کند و موقعیت زیستن خلاقانه‌ی مولف-مخاطب بعدی را فراهم می‌آورد. این چرخه به همین شکل ادامه پیدا می‌کند و حلقه‌ی تعامل میان مولف و مخاطب را پویاتر از گذشته می‌سازد.


آنطور که از ایده‌های اولیه توسعه متاورس برمی‌آید، مانعی سر راه تجربیات تازه و خلاقیت در وضعیت فراجهان وجود نخواهد داشت. با این اوصاف، زیست موازی و آزادانه‌تر مولف در متاورس، آیا به‌غنای زبان او در خلق آثار ادبی نمی‌انجامد؟

بله، متاورس این امکان را به مولف می‌دهد که داستان‌ها و روایت‌های خود را نه‌تنها از طریق نوشتار و گفتار، بلکه با ترکیب عناصری همچون تصاویر سه‌بعدی، صدا، تعامل زنده، و حتی حسگرهای دیجیتال ارائه کند. این ویژگی باعث گسترش موقعیت‌های روایی می‌شود و تلفیق زبان نوشتار و گفتار با سایر زبان‌های هنری، به پیدایش فرم‌های جدید بیانی منجر خواهد شد. مولفانی که در متاورس زندگی و خلق می‌کنند، می‌توانند با تجربه‌ی موقعیت‌ها و فضاهای کاملاً تخیلی، الهاماتی متفاوت و غیرقابل‌دستیابی در جهان واقعی به دست آورند. این تجربیات ممکن است به خلق داستان‌هایی منجر شوند که ریشه در جهان‌هایی فراتر از محدودیت‌های فیزیکی ما دارند. به‌عبارتی، در متاورس، به‌دلیل قابلیت تعامل و تصمیم‌گیری کاربران در روایت، مولف می‌تواند روایت‌هایی چندشاخه یا غیرخطی خلق کند که زبان داستان‌گویی را پیچیده‌تر و متنوع‌تر می‌کند. متاورس همچنین به مولف این فرصت را می‌دهد که هویت‌های مختلفی را تجربه کند یا شخصیت‌هایی خلق کند که در دنیای واقعی امکان وجود ندارند. این بازتعریف هویت، زبان و سبک نوشتاری او را نیز غنی‌تر و متحول می‌سازد. بااین‌حال، این روند می‌تواند چالش‌هایی نیز به همراه داشته باشد؛ مولف ممکن است در پی ایجاد جذابیت‌های بصری یا تعاملی، از جوهره‌ی زبانی اثر خود فاصله بگیرد. متاورس فضایی چندحسی ارائه می‌دهد که در آن مولف می‌تواند زبان را با تصاویر، صداها، حرکات، و تعاملات ترکیب کند. این ترکیب، زبان را از محدودیت واژگان صرف فراتر می‌برد و آن را به ابزاری پویا برای بیان معانی پیچیده‌تر تبدیل می‌کند.

در میانه‌ی کتاب، به نظر دو بحث تئوری «مرگ تخیل» را برای نخستین بار مطرح کردید، ماحصل این بحث چیست؟

نسبت و رابطه‌ی تخیل در جهان متاورس، موضوعی نوین است که چالش‌های فراوانی در اذهان ایجاد خواهد کرد. واقعیت این است که جهان متاورس خود محصول تخیل است. کارکرد تخیل در این جهان به‌گونه‌ای است که انسان با استفاده از ابزارهای دیداری و شنیداری و بر اساس تخیل خود، تصاویری از دنیای ذهنی‌اش به دنیای متاورس منتقل می‌کند تا به‌واقعیت ارجاع دهد. به‌عبارتی، انسان سعی می‌کند جهان واقعی را برای مخاطب شبیه‌سازی کند، به‌گونه‌ای که آنچه انسان در رویا می‌بیند، بدل به تصاویری داستان‌گونه شود. ممکن است در جهان متاورس تخیل انسان به عینیت محض تبدیل شود، عینیتی که به‌واقعیت خالص اشاره دارد. اما پرسش مهم در بحث «تئوری مرگ تخیل» این است که اگر انسان از تجربه‌ی واقعی و عینی جهان محروم شود، چگونه می‌تواند بر اساس آرزوها و آمال خود چیزی فراتر از آن را تجسم کند؟ آیا انسان با آرزوهایش نیست که دنیا را می‌سازد؟ بنابراین اگر ارتباط انسان با واقعیت یا تجربه‌های عینی قطع شود، چگونه قادر خواهد بود در مسیر آرزوهایش تخیل کند؟ در جهان متاورس، به‌واسطه‌ی تسلط تصاویر و ابزارهای دیداری و شنیداری، و فضای القا شده، ممکن است شاهد گسترش و بسط تخیل نباشیم. من معتقدم که اگر جهان متاورس ارتباط انسان را با جهان حقیقی قطع کند و انسان تماماً در دنیایی پر از عینیت و آرمان‌شهر زندگی کند، عمل تخیل کردن مسدود خواهد شد. زیرا انسان به‌خاطر آرزوهایش دست به تخیل می‌زند و اگر مسیر تخیل مسدود شود، شاهد مرگ تخیل خواهیم بود.

قسمت دوم از کتاب؛ یعنی «صدای پای دگرگونی در شعر معاصر» بیشتر به پیشرفت‌هایی که هوش مصنوعی به آن دست‌یافته پرداخته‌اید که دست‌کم از متاورس، بیشتر عینیت یافته است. به نظر می‌رسد این بخش قابلیت پرداخت‌های عمیق‌تر و مفصل‌تری را داشت، اما اجازه بدهید سوال محوری در کتاب شما را به‌عنوان سوال آخر، اینجا مطرح کنم: آیا ربات (هوش مصنوعی) می‌تواند -آن چنان که حافظ و سعدی و...- شعر بسراید؟

خیر، اما هوش مصنوعی می‌تواند با تحلیل گسترده‌ی آثار شاعران کلاسیک، وزن، قافیه و حتی مضامین رایج را شناسایی کرده و شعری تولید کند که از نظر ساختار شبیه آثار آن‌ها باشد. به‌عنوان مثال، الگوریتم‌های مدرن می‌توانند غزل‌هایی با وزن و قافیه حافظ تولید کنند. حتی هوش مصنوعی این قابلیت را دارد که شعرهایی به زبان‌های بومی و محلی بسراید، هرچند ممکن است کیفیت آن مطلوب نباشد، اما این عدم کیفیت می‌تواند موقتی باشد و هوش مصنوعی ممکن است به‌قدری پیشرفت کند که از نظر سبک‌شناسی تشخیص آن که این شعر را حافظ گفته یا هوش مصنوعی، غیرممکن شود. به همین دلیل، در همین کتاب، نمونه‌هایی از شعرهایی که هوش مصنوعی نوشته است را ارائه کرده‌ام که از نظر ساختار، استفاده از استعاره و آرایه‌های ادبی، کیفیت قابل توجهی دارند. بنابراین، ظهور مدل‌های پیشرفته هوش مصنوعی و الگوریتم‌های دیگر که قادر به تولید متن و شعر به‌طور خودکار هستند، پرسش‌های جدیدی را در مورد تعریف «شاعر» و «شعر» در عصر دیجیتال مطرح می‌کند. آیا شعر تولید شده توسط هوش مصنوعی می‌تواند به‌اندازه شعری که توسط انسان نوشته شده، ارزش هنری داشته باشد؟ و اگر این شعرها قادر به تقلید احساسات و ساختارهای انسانی باشند، آیا باید جایگاه شاعر و شعر را مورد شک و تردید قرار داد؟ به نظر می‌رسد که با ظهور هوش مصنوعی در سال‌های آتی، برای شاعران انسان، رقیب‌های متکثری به وجود خواهد آمد که عنوان شاعر را از انسان خواهد گرفت و آن را به الگوریتم‌ها تعمیم خواهد داد. بنابراین این سؤال پیش می‌آید که آیا خود فرایند تولید شعر (فارغ از این‌که توسط انسان یا ماشین انجام می‌شود) اهمیتی دارد؟ در این صورت، اگر شعر قادر به برانگیختن اندیشه، احساس و تأثیر بر مخاطب باشد، ممکن است اصالت اثر بیشتر به تجربه‌ای که ایجاد می‌کند بستگی داشته باشد تا به منشأ مولد آن. اگر بنا باشد به‌خاطر ساختار مقلدگونه‌ی هوش مصنوعی که می‌تواند شعری بر مبنای کیفیت انسانی بسراید، معیار سنجش را از بعد ساختارهای زیبایی‌شناسی و ریتوریک شعر کنار بگذاریم، آنچه برای سنجش باقی می‌ماند این است که آیا شعر توانسته موقعیتی ایجاد کند که ما را به تفکر وادارد. در این فرآیند، به نظر می‌رسد دیگر مهم نیست که چه کسی شعر را گفته، بلکه تنها این‌که چه گفته شده است، اهمیت دارد. بنابراین مجدداً به بحث‌های هایدگر و رویکرد او به زبان بازمی‌گردم. هایدگر بر این باور بود که زبان صرفاً ابزاری برای انتقال معنا یا وسیله‌ای برای ارتباط نیست، بلکه زبان همان چیزی است که هستی را آشکار می‌کند. او می‌گفت که زبان خانه‌ی وجود است و ما در آن زندگی می‌کنیم، نه اینکه فقط از آن استفاده کنیم. با این نگاه، شعر شکلی اصیل از زبان است، زیرا از عمیق‌ترین لایه‌های وجود پرده برمی‌دارد و ما را به تأمل و اندیشیدن درباره‌ی هستی سوق می‌دهد. اگر شعر، چه از سوی انسان و چه از سوی هوش مصنوعی، قادر به ایجاد اندیشه و واداشتن مخاطب به تفسیر، تأمل یا پرسشی بنیادین در مورد هستی و جایگاه خود در جهان باشد، از منظر هایدگر، شاید بتوان گفت که آن شعر دارای ارزش است. اما این ارزش ذاتاً مستقل از خالق آن شعر نیست. در اینجا دو بحث مهم مطرح است: اگر شعری که توسط هوش مصنوعی خلق شده، در ذهن انسان پرسش‌های بنیادین ایجاد کند یا به او امکان تجربه‌ای تازه از هستی بدهد، می‌توان گفت که آن شعر از منظر مخاطب دارای ارزشی والا است؛ زیرا توانسته زبان را به زعم هایدگر، نه به‌عنوان ابزار، بلکه به‌عنوان آفرینش معنا به‌کار گیرد. اما اگر به خالق شعر نگاه کنیم، هوش مصنوعی فاقد زیست‌جهان (Lebenswelt) از منظر «هوسرلی» آن است. هوش مصنوعی به‌عنوان ابزار، نه تجربه‌ای از هستی دارد، نه آگاهی از مرگ، عشق یا زمان. شعرهایی که می‌سازد مبتنی بر الگوها، تقلیدها و بازترکیب‌های زبان انسانی است، نه تجربه و تأمل در هستی. بنابراین، از منظر «اصالت»، شعری که هوش مصنوعی می‌نویسد نمی‌تواند همان عمق و حقیقتی را داشته باشد که از شعر انسانی برمی‌آید.

Arman-e Melli - Hadi Hosseini-Nejad: The metaverse will introduce a new, unexplored world to humanity, where one can experience being in different places and times. Achieving such possibilities may bring about changes in the philosophy of life, but what will be its specific impact on creative language and literary tendencies? It's hard to imagine that an author, instead of creating a poem, story, or even a movie, could place the audience directly in the "situation" using metaverse tools! So that they can see, hear, and even touch, while enhancing the role of the audience in the text and presenting multiple narratives to them. In this case, will this "immersion in hyperreality" benefit language, or will it lead to the spread of "silence"? These are questions that Mazdak Panjereh, a poet, writer, and literary critic, addresses in his book Literature in the Metaverse. Join us in this interview.

What Will the Metaverse Do to Literature and Language

Thinking about the metaverse and the future that figures like Mark Zuckerberg promise with its expansion conjures sweet fantasies, complex imaginations, and even terrifying thoughts for humanity. I believe Literature in the Metaverse is not immune to these thoughts and imaginations. What led you to decide to write this book? Could you provide a brief summary of its themes and structure?

A few years ago, I went to a friend’s house who invited me to participate in a virtual competition, a global boxing tournament. I selected my avatar and participated in the match. I could see my opponent on the TV screen, and my hand movements and footwork were transmitted through a camera-equipped device. This way, I was fully immersed in the match. Later, I visited a 7D cinema for the first time at a tourist spot in Rasht, where I wore an electronic eye mask and watched a performance game. I shot zombies with a gun and destroyed them. I even experienced the sensation of falling from a height and the fear that came with it. I never imagined that years later, when I encountered the concept of "metaverse," these experiences would prompt such deep curiosity. These past experiences triggered questions in my mind, which ultimately led to the writing of this book. Essentially, in this book, I tried to answer my own mental questions. After writing the book The Genealogy of Visual-Auditory Poetry, inter-genre behaviors in the arts became my concern. News from social media about the advancement of technology, particularly the scientific and research activities of Tesla and Elon Musk's companies in AI and robotics, as well as Zuckerberg's programs, contributed to my research. Thus, while driving to the office or court, during exercise, and in other moments, I would jot down my questions and hypotheses, seeking answers. The more I advanced, the more my knowledge expanded, and the more intriguing and serious the topic became. Initially, I planned to write only one article, but I ended up writing several articles and notes on artificial intelligence, robots, and their impact on poetry and literature, which were published in journals like Arman, Shargh, and Etemad. This book, published by Davaat-e Mo'aser, has two parts. In the first part, I attempted to explore the metaverse and its relationship with literature from a philosophical perspective. Topics such as the function of language, reality, the death of imagination, narrative, meaning, text, audience, author, interactive art, virtual body, carnival, polyphony, residence, and the theory of movement in the viewer's mind are discussed. In the second part, readers will find articles on composing poetry with artificial intelligence, the AI crisis and literature, multidimensional poetry, interaction in poetry, the Team Lab project, and a detailed critical essay on the state of contemporary poetry titled "The Sound of Transformation in Contemporary Poetry."

The Impact of Technology on Language and its Dangers - As Heidegger Warned, it Could Lead to a Simplified, Empty, and Naked Expression: Could You Explain How the Metaverse May Lead Humanity Toward Such a Linguistic Pitfall?

The main issue in Heidegger's philosophy of language is its emptying of its function and essence of thought. The crucial question in encountering the metaverse is: "Will the metaverse cause a degradation of language's position, which is essential for creating thought in humans?" Heidegger and some other philosophers are concerned about the spread of technology and humanity's dependence on it, as well as its deep effects on human life. According to Heidegger, language is not just a tool for communication; he argues that "language does not serve humanity, but humanity must serve language." He is not optimistic that language can easily break free from the control of technology, but he is not entirely hopeless either. He believes that in order to save language from this situation, humanity must detach its relationship with language from the technological sphere and return to a natural language. For him, language is the "house of being," and outside of language, human identity does not exist. Thus, Heidegger is skeptical about the impact of technology on language and human creativity. He believes that the creative essence of humanity is tied to language, and language is the world where thought is formed. Therefore, if language becomes merely a tool in the technological world, its role in creating thought will be undermined and marginalized. He warns that if this happens, technology will not only shadow human daily life but also the foundations of human existence. In the metaverse, what occurs can be called "immersion in hyperreality." One of the main concerns is that humans may lose their verbal communication with one another. The language of the metaverse is the language of image, display, and dimension. This new language may force humans into an involuntary or imposed silence. The unfamiliarity of the metaverse in its initial stages may intensify this situation. However, the key question is whether, after this initial phase, silence will still dominate humanity. Will humans, after being immersed in the visual and sensory experiences, return to language? This return to language may not mean speaking, but rather an inward journey to one's own existence; a journey that involves meditation, reflection, and self-examination, ultimately leading to a type of spiritual practice. In this practice, one can move from imposed or chosen silence to discover their essence. Heidegger stresses that language is not just a means of communication but a tool for creating thought. In the modern world, this thought always considers humans as the subject. According to him, "Language is the closest neighbor of human being." This perspective suggests that the relationship between humans and language in the metaverse era can still serve as a source for contemplation and introspection, even if language seems marginalized or its function changes.

Impact of the Metaverse on the Individual’s Identity

In the metaverse, the avatar becomes a secondary self, representing the person in virtual space. One might ask whether the metaverse has the potential to create new ways of perceiving the self. How do you think the metaverse will impact individual identity and the way people understand themselves? Will it lead to self-division or a more integrated sense of self?

The concept of identity has always been a complex one in philosophy, and the metaverse further complicates it. If we think of the self as something stable and fixed, the metaverse challenges this by providing endless opportunities to assume new identities and roles. Avatars in the metaverse are like masks, which allow users to project their desired identities or even escape their real-world limitations. This might sound liberating, but it could also be a source of confusion and self-alienation. The metaverse could potentially blur the lines between the self and its avatars, creating a fragmented sense of identity.

One of the key dangers is the possibility that individuals might lose their true sense of self by becoming too immersed in these alternative, digital identities. People may start to see their real-world identity as less significant than their virtual selves, which can lead to a distorted perception of who they truly are. This disconnection between the real and the virtual self might make people more susceptible to manipulation or disillusionment, as they struggle to differentiate between the two.

However, it's also possible that people will use the metaverse to explore different aspects of their identity in a more controlled and deliberate manner. They could experiment with different personas, allowing for growth and self-discovery. In this sense, the metaverse might help to broaden the concept of identity rather than diminish it. But this depends largely on how individuals engage with the metaverse and how they balance the virtual with the real.

Language and Literature: A New Era or the End of Expression?

One of the major aspects of the metaverse's potential impact on literature is the question of whether it will open up new forms of storytelling or signal the end of written language as we know it. What do you think? Is the metaverse going to revolutionize the way we create and consume literature, or will it render traditional forms of expression obsolete?

The metaverse undoubtedly introduces new possibilities for creative expression, especially in the realm of storytelling. Imagine a story where the audience doesn't just read or watch, but experiences it directly: they could enter the world of the story, interact with its characters, and influence the plot. This type of immersive narrative could transform the very nature of literature, making it more interactive and participatory. Readers may become co-authors, shaping the story's progression, leading to a more dynamic and personalized form of storytelling.

However, this shift might come at a cost. The more immersive and technologically advanced storytelling becomes, the less we may rely on the written word. If stories are experienced through virtual reality or other digital media, the traditional role of language as the vehicle for ideas and emotions might be diminished. Language, which has been the cornerstone of literature for centuries, could lose its centrality, and with it, the essence of literary creativity might also fade. In this sense, the metaverse could be seen as both an opportunity and a threat to the future of literature.

Moreover, the speed and simplicity of digital communication could lead to a loss of the depth and nuance that are characteristic of traditional forms of writing. With the constant influx of information and the need for quick, efficient communication in virtual spaces, language might become more transactional and less reflective. The complexities of poetry, narrative, and deep intellectual discourse could become increasingly rare, replaced by shorter, more immediate forms of interaction.

But perhaps there is another side to this: the metaverse might allow for new genres of literature, creating hybrid forms that combine visual, auditory, and linguistic elements in ways that we can't fully predict yet. Just as the internet gave rise to blogs, podcasts, and other new modes of expression, the metaverse might foster entirely new literary traditions that are interactive, multisensory, and participatory.

Conclusion: Embracing the Unknown

Ultimately, the future of language and literature in the metaverse is uncertain. Will it lead to a renaissance of creativity, allowing for richer, more immersive experiences? Or will it signal the decline of traditional literary forms, replacing language with sensory overload and surface-level engagement?

As with all technological advancements, the impact of the metaverse on language and literature will depend on how we use it. The key question is whether we can retain the depth of human expression in the face of these new technologies. If we approach the metaverse thoughtfully, with an awareness of its potential to both enrich and diminish the literary experience, we might be able to shape a future where language remains central to our understanding of the world—whether in virtual spaces or real ones.

مزدک پنجه ای متاورس ادبیات در وضعیت متاورس دوات معاصر
مزدک پنجه ای

صدای پای دگرگونی در شعر معاصر

دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳، ۶:۳۱ ب.ظ

کتاب ادبیات در وضعیت متاورس نوشته مزدک پنجه‌ای که به بررسی تأثیرات فضای متاورس و فناوری‌های دیجیتال بر ادبیات و شعر معاصر می‌پردازد، منتشر شد.

به گزار ایسنا، این کتاب در دو بخش اصلی تدوین شده است: در بخش نخست این کتاب، نویسنده مفهوم متاورس را به‌عنوان یک فضای دیجیتال سه‌بعدی توضیح داده و به این مسئله پرداخته که چگونه متاورس می‌تواند نظام‌های زبانی و ارتباطی و... را متحول کند.

نویسنده با تکیه بر آرای فیلسوفانی چون هایدگر، بنیامین، مرلوپونتی، باختین و.... تأکید می‌کند که متاورس به‌عنوان یک پدیده تکنولوژیک، امکان‌های جدیدی برای خلاقیت ادبی فراهم می‌کند، اما هم‌زمان چالش‌هایی مانند تغییر جایگاه زبان و سلطه تکنولوژی بر ادبیات را نیز به همراه دارد.

در بخش دوم، نویسنده به تأثیر متاورس و هوش مصنوعی بر شعر معاصر پرداخته است. او با اشاره به مفهومی که آن را صدای پای دگرگونی در شعر معاصر می‌نامد، تحولاتی همچون امکان سرایش مشترک میان انسان و ماشین، ایجاد شعرهای چندبعدی و تجربه‌های تعاملی را بررسی می‌کند.

نویسنده معتقد است که متاورس می‌تواند مخاطب را از نقش مصرف‌کننده منفعل به یک خالق فعال تبدیل کند و شعر را به فضایی چندبعدی و تعاملی بدل سازد.

در این کتاب عناوین زیر را از نظر خواهید گذراند: زبان به‌مثابه‌ی تفکر در وضعیتِ متاورس/ مسئله‌ی واقعیّت و مرگِ تخیل/ روایت به‌مثابه‌ی مفهوم در وضعیتِ متاورس/معنا و مفهوم‌سازی در جهان متاورس/مفهوم ِ متن و اثر در جهان متاورس/فرا واقعیّت، واقعیّت مجازی و واقعیّت افزوده/نقشِ مخاطب- مولف در متن ِ متاورسی/ نقش و جایگاه هنر تعاملی در وضعیتِ متاورس/تجربه‌ی آفرینش آواتار به‌مثابه‌ی بدن ِ مجازی /کارنوال متاورس به‌مثابه‌ی چندصدایی و تجربه‌ی دموکراسی/مسئله‌ی سکونت در وضعیت متاورس/ تئوری حرکت در ذهن بیننده/ تجربه‌ی سرایش شعر مشترک با هوش ِ مصنوعی/ بحرانِ هوشی مصنوعی در هنر و ادبیات/ چرا شعر، هنر چند بعدی است؟/هنر تعاملی، پروژه‌ی تیمْ لَبْ و امکان حضور در شعر /صدای پای دگرگونی در شعر معاصر.

ادبیات در وضعیت متاورس نوشته مزدک پنجه‌ای، شاعر، روزنامه‌نگار و منتقد ادبی در انتشارات دوات معاصر در پاییز ۱۴۰۳ منتشر شده است.

برای خرید این کتاب می توانید از طریق فروشگاه های اینترنتی و انتشارات دوات معاصر اقدام کنید.

The Echo of Transformation in Contemporary Poetry

The book "Literature in the Metaverse Context" by Mazdak Panjei, which explores the impact of the Metaverse and digital technologies on contemporary literature and poetry, has been published.

According to ISNA, this book is structured into two main sections. In the first part, the author explains the concept of the Metaverse as a three-dimensional digital space and delves into how the Metaverse can transform linguistic and communicative systems, among others.

Drawing on the perspectives of philosophers such as Heidegger, Benjamin, Baudrillard, Barthes, Foucault, Merleau-Ponty, and Bakhtin, the author emphasizes that the Metaverse, as a technological phenomenon, opens new horizons for literary creativity. At the same time, it introduces challenges such as shifting the position of language and the potential domination of technology over literature.

In the second section, the author examines the impact of the Metaverse and artificial intelligence on contemporary poetry. Referring to a concept he calls "The Echo of Transformation in Contemporary Poetry," he explores innovations such as co-creation between humans and machines, the emergence of multidimensional poetry, and interactive experiences.

The author believes that the Metaverse can transform the audience from a passive consumer into an active creator, turning poetry into a multidimensional and interactive space.

The book covers a wide range of topics, including:

  • Language as thought in the Metaverse context
  • The question of reality and the death of imagination
  • Narrative as a concept in the Metaverse
  • Meaning and conceptualization in the Metaverse world
  • The concepts of "text" and "work" in the Metaverse
  • Hyperreality, virtual reality, and augmented reality
  • Hyperreality, virtual reality, and augmented reality
  • The role of the audience-author in Metaverse texts
  • The position of "interactive art" in the Metaverse context
  • The creation of avatars as virtual bodies
  • The Metaverse carnival as polyphony and a democratic experience
  • The concept of dwelling in the Metaverse
  • The theory of motion in the viewer's mind
  • The experience of co-authoring poetry with artificial intelligence
  • The crisis of artificial intelligence in art and literature
  • Why poetry is a multidimensional art
  • Interactive art, the TeamLab project, and the possibility of presence in poetry
  • Literature in the Metaverse Context by Mazdak Panjei, a poet, journalist, and literary critic from Iran, was published by Dovvat Moaser Publications in Fall 2024.
مزدک پنجه ای متاورس ادبیات در وضعیت متاورس دوات معاصر
مزدک پنجه ای

نگاهي به مجموعه شعر «گزارش ناگزيري» اثر «شمس آقاجاني»

شنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۲، ۸:۴۱ ب.ظ

درگذشت شاعر و منتقد ارجمند جناب شمس آقاجانی، بسیار تلخ و دلهره‌آور است. صبح‌ها که هنوز کتری نجوشیده و خواب از سر نپریده، سراغ خبرها می‌روم و عجیب اینکه امروز صبح تلخ‌تر از چای تلخ آغاز شد. برای رویا تفتی نوشتم، چه صبح کریهی را آغاز کردیم. و متاسفانه مدت‌هاست که هر چه بر پیکر زندگی دستمال می‌کشیم، این کراهت پاک نمی‌شود. مرگ با امید انسان به زندگی چه می‌کند. با قلب‌های عادت کرده‌ی ما، با چشم‌های متحیر، با آرزوهایی که میل پرواز داشتند، مرگ با آدم چه می‌کند....
متن زیر را به مناسب انتشار کتابش و نقد و بررسی آن در اوایل دهه‌ی 90 در خانه‌ی فرهنگ گیلان نوشتم، آن روز به همراه همسرش در نشست حضور یافت. متن را خواندم و با پوزش برای انجام کاری مهم نشست را ترک کردم، با خنده گفت کجا می‌روی، بنشین پاسخ دهم. نشد که بمانم، رفتم و تا به امروز هم نشد که پاسخش را بشنوم، شاید جایی دیگر بنشینیم و او در حالی که پوکی عمیق به سیگار می‌زند و من چای تلخم را می‌نوشم، از گذشته حرف بزنیم، از آرزوهای‌مان، از گزارش ناگزیری!

نگاهي به مجموعه شعر «گزارش ناگزيري» اثر «شمس آقاجاني»
مزدک پنجه‌ای – شمس آقاجانی از جمله شاگردان کلاس‌های شعر دکتر رضا براهنی در سال‌های گذشته بوده است. او به اعتقاد برخی از منتقدانش رویه‌ای محافظه کارانه نسبت به دیگر شاگردان دکتر براهنی و البته همنسلان خود در یکی، دو دهه اخیر داشته است. آفرینه «گزارش ناگزیری» عنوان دومین مجموعه شعر شمس آقاجانی است که نسخه چاپی آن توسط انتشارات بوتیمار و نسخه الکترونیک آن توسط نشر ناکجا در سال 1391 منتشر شده است. در بخش اول این کتاب که اختصاص به دو شعر با مضمون سفر دارد شاعر سعی کرده سویه‌ای دیگر از سفر را پیش روی مخاطب قرار دهد. زبان روایی عنصر غالب شعرهای این مجموعه را تشکیل می‌دهد. برای نمونه در شعر «آفریقا» شاعر تلاش دارد تا روایتگر مشاهدات عینی خود از مفهومی تحت عنوان «آفریقا» باشد. در این شعر (آفریقا) نه به عنوان یک سنبل و نماد بلکه صرفا به عنوان یک اسم خاص کاربرد یافته است. شاعر در نظر دارد سفرنامه‌ای را به رشته تحریر درآورد البته سفرنامه او بیانگر حرکت فیزیکی شاعر نیست حتی این حرکت در ذهن مخاطب نیز صورت نمی‌گیرد. شاعر از ویژگی‌های پیرامون سرزمینی چون «آفریقا» بهره لازم را نمی‌برد. حتی هیچ اطلاعاتی در حد مشاهدات یک توریست هم به مخاطب نمی‌دهد.
چنین رویکردی وقتی اتفاق می‌افتد که شما موقعیت توصیفی خود را به خوبی نشناسید، در واقع موقعیتی که از آن حرف می‌زنید با شما بسیار بیگانه است و حکایت از عدم شناخت شما از وطنی دیگر دارد. ما در بستر فرهنگ مالوف خود و نیز در جهان زبانی مادریمان احساس امنیت می‌کنیم، چرا که هم گوشه و کنارهای آن زبان را نیک می‌شناسیم و هم به خوبی می‌توانیم از آن برای بیان درونیات خود بهره بجوییم. وقتی که فرد با فرهنگ و زبان بیگانه سر و کار دارد، گویی در مه قدم می‌زند، به درستی نمی‌داند که در پس پیچ فلان تعبیر، لحن، کنایه یا استعاره دقیقا چه نهفته است. این ابهام و مه آلودگی فرد را در «وضعیت تردید» و سوءتفاهم مداوم نگه می‌دارد و احساس امنیت و آرامش، نیز امکان صداقت و آشکارگی را از او سلب می‌کند
شاعر، صرفا از ویژگی‌های این سرزمین (آفریقا) به لحاظ جغرافیایی و تولید معنایی چندگانه از برخی واژگان و در ‌‌نهایت کارکردهای زبانی در سویه ارائه‌های حقیقت و مجاز بهره ببرد به واقع ما شاهد کوشش او در راستای خلق معانی حقیقی و مجازی از واژه مثلا شیر هستیم. امری که در شعر کلاسیک، علوم بلاغی و خاصه شاعران معاصر چون رویایی، براهنی، باباچاهی بسیار می‌توان سراغ گرفت.
از جمله نکاتی که در این شعر توجه مخاطب را به خود جلب می‌کند عدم توجه شاعر به «قاره آفریقا» است چرا که در شعرش آن را «شهری تاریک» خطاب می‌کند در حالی که پیش‌تر آفریقا را قاره می‌پنداشتیم.
در این شهر تاریک/ شیر می‌خواهم و… (آفریقا ص 9)
در سطری دیگر از این شعر با جمله‌ای مواجه می‌شویم که به لحاظ معنایی فاقد رسانگی لازم است یا آنکه شاعر نتوانسته منظور خود را به خوبی توصیف کند. (ضعف تالیف(
آسانسور هتل شرایتون، | مناسب‌ترین جا برای مردن است | چه خوب که در تقاطع با نازک‌ترین خط استوا مانده‌ای و… (آفریقا ص 9)
و اما در شعر ترکیه که سفرنامه‌ای دیگر است با وجود انتظار مخاطب برای مواجه شدن با سفرنامه‌ای که بر بستر روایت‌های عینی پایه گذاری شده است، شاعر مخاطب را با تصاویری ذهنی (Subjective) مواجه می‌سازد. به نوعی آقاجانی می‌خواهد در شعر «ترکیه» با شکل ذهنی شعر، شکل ظاهری آن را ایجاد کند. در این فرآیند طرز حرکت و احساس‌ها و اشیا، مسیر حرکت و شکل ظاهر را تعیین می‌کند. در این روش شاعر از نظام استعاری زبان به کرات بهره می‌برد اما‌‌ همان طور که از نام سفرنامه پیداست هرکجا که نیازمند تغییر فضا و لحن است مغایر این تئوری و رویکرد عمل کرده و از تصاویر عینی و حوادث واقعی استفاده می‌کند. از همین منظر می‌بینیم که از نرم و قواعد یک سفرنامه حتی مدرن خارج شده و پا به عرصه روزمرگی و روایت حوادث ژورنالیسی می‌گذارد. وقتی شعر «ترکیه» به سرانجام خود می‌رسد مخاطب پس از اندکی درنگ می‌پرسد از این همه تصاویر ذهنی چه چیزی در ذهن من مانده است و در ‌‌نهایت این پاسخ نقش می‌بندد که شخصیت «سیاوش» نه به خاطر نوع به کارگیری‌اش در شعر بلکه به خاطر تحشیه تراژیک سرگذشتش ذهن خواننده را به چالش می‌خواند. شعر مطول «ترکیه» برخلاف نرم کوتاه‌نویسی امروز با آن رفتار شده، شاعر از دغدغه‌ای به نام «خیانت» با مخاطب صحبت می‌کند. البته نه تا این اندازه واضح و صریح بلکه با آوردن مطلعی چون: به صداقت محض‌ات قسم رویا | که صداقت محض خسته کننده است و… (ترکیه ص ۱۱). قصاریه و ادای فلسفیدن با شروعی جذاب که با رجوع به مرکز شعر و خروج از آن وضعیت «سفر در سفر» پدید آید، به نوعی روش سفرنامه‌نویسان و شگرد داستان نویسان مدرن بهره می‌گیرد و این می‌شود همه تلاش او برای دگرنویسی در شعر! در سراسر

این شعر مطول مخاطب با واژه «رویا» مواجه می‌شود که در پاره‌ای از اوقات نمایانگر «رویای» حقیقی شاعر و «رویای» مجازی اوست.
مهم ذکر این نکته است که بیشترینه توان شاعر صرف بازسازی نمایه‌های مختلفی از وسوسه «خیانت» می‌شود. در واقع «خیانت» صدای زیرین یا به تعبیری موسیقی متن شعر است که در سراسر این سفرنامه به گوش می‌رسد.
شاعر رندانه مخاطب را به ورطه تصاویر اروتیک نمی‌کشاند بلکه از نشانه‌ها به نفع روایت استفاده می‌برد.
در پاره‌ای از مواقع گزاره‌ها خبری و گزارشی از حوادثی خبر می‌دهند که در واقع هیچ ارتباطی به سفر ندارند بلکه موید آن است که شاعر دغدغه‌ها و خاطرات گذشته خود را به سفر حال کشانده و از آن‌ها با معشوق خود سخن می‌گوید و‌گاه با سایر معشوقه‌ها. شاعر در صفحه ۱۷ از هدف خود برای این سفر می‌گوید و به سخنرانی‌اش پیرامون «گسست شعر فارسی» اشاره می‌کند. شاید این جملات بیش از آنکه در سویه بررسی جریان‌های ادبی بیان شوند دغدغه اشاره به تئوری شکل گیری این شعر در ایجاد «وضعیت تردید» دارد.‌‌ همان طور که می‌گوید: «در ذهن من سوالاتی‌اند که نمی‌دانم پاسخشان را می‌دانم یا نه! بعضی وقت‌ها که آن‌ها را می‌پرسند، به هر زحمتی که شده پاسخ می‌دهم. اما تازه آن وقت که دیگران قانع می‌شوند نمی‌دانم خودم هم شده‌ام یا نه؟ نمی‌دانم اسم این وضعیت را تردید بگذارم. (دقت کنید خانم‌ها و آقایان!) و… (ترکیه ص ۱۷(
نزدیکی زبان شعر به نثر از جمله آرزوهای دیرین نیما یوشیج بود. امری که به تعبیر برخی از منتقدین در پاره‌ای از اشعار نیما محقق شد. در این مجموعه خاصه در شعر «ترکیه» گویا دغدغه آقاجانی نیز بر مدار همین تئوری و البته دیگر تئوری‌هایی که به رشته تحریر رفت، می‌چرخد. در چنین مواقعی باید شاعر بسیار زیرکانه حرکت خود را به پیش ببرد چرا که غفلت، حاصلی جز از ورطه شعر به نثر کشیده شدن در بر نخواهد داشت. هر چند همه این پیش فرض‌ها بر می‌گردد به نوع لحن و زبانی که شاعر انتخاب می‌کند. پر نمایان است که در بخش «ریشه یابی موسسه فرهنگی هنری آنیسه نما» به لحاظ پاره شدن نخ روایی از شعر دور شده افزون بر آنکه مولف نیز با تغییر فضا بدون هیچ پیش درآمدی این وضعیت را دو چندان کرده است، در این بخش شاعر بیش از آنکه شهروند شعر باشد، شهروند نثر شده است.‌گاه شاعر از ترکیباتی استفاده می‌کند که به لحاظ تصویری نیز امکان همذات پنداری و درک موقعیت معنایی و مفهومی آن برای مخاطب می‌سر نشده است.
نمونه: «موهای اصولی» ترکیبی ناقشنگ است که هیچ مفهوم و تصویری را در ذهن مخاطب ایجاد نمی‌کند. شعرهای دفتر دوم نیز رنگ و زبانی همچون شعرهای دفتر اول این مجموعه دارند اما به لحاظ گزینش یک دست نیستند. افزون بر اینکه شاعر به شدت در اوهام محصور خود و شخصی نویسی به سر می‌برد که چنین رویکردی چه بسا سبب ابراز دغدغه‌های فردی در قالب ذهنیت شود، امری که در دراز مدت می‌تواند مخاطبین اشعار او را به ورطه تکرار بکشاند. کتاب «گزارش ناگزیری» اثری متفاوت در کارنامه شعری آقاجانی به شمار می‌رود. شاید شعر «ترکیه» با وجود تمامی محاسن و معایبی که به شمار رفت بتواند یکی از مصادیق متفاوت در خلق سفرنامه‌های روایی در زمان خود باشد. شعری که در میان امواج اشعار ساده نویسی مذموم، خود را تعرفه کرده است، اما به نظر برای ارتباط پذیری بیشتر با مخاطبان نیازمند درک و جهان بینی متفاوت تری است.


برگرفته از روزنامه اعتماد

مزدک پنجه ای شمس آقاجانی گزارش ناگزیری روزنامه اعتماد
مزدک پنجه ای

تجربیات شاعرانه‌ یک وکیل در «کیفرخواست»

یکشنبه ۹ بهمن ۱۴۰۱، ۶:۱۳ ب.ظ

گفتگوی آرش عندلیب با مزدک پنجه ای

تجربیات شاعرانه یک وکیل در کیفرخواست

روزنامه آرمان

شماره 1478پنجم بهمن 1401

آرش عندلیب: مزدک پنجه‌ای، شاعر، روزنامه‌نگار و وکیل دادگستری است و این موقعیت‌های متفاوت، بعضا می‌توانند در مراحل مختلف زندگی؛ خصوصا در ثبت و خلق یک اثر شاعرانه از یکدیگر تاثیر بگیرند؛ اتفاقی که در تازه‌ترین مجموعه شعر او با عنوان «کیفرخواست» رخ داده است. پنجه‌ای درباره تلاقی تفاوت و تغایرهای زیستی‌اش در این مجموعه می‌گوید: «در این مجموعه شما با دو شخصیت مواجه هستید؛ یکی دارای روحیه‌ای لطیف و حساس و دیگری که می‌رود در صبحی رخوتناک، شاهد اعدام یک مجرم باشد.» او در بخش‌هایی از این مجموعه، تلاش کرده تا با تشریح تجربیات خود، این دو دنیا را در ذهن مخاطب، بهم نزدیک کند: «سعی کرده‌ام موقعیت کاری خودم را در دادگاه به گونه‌ای ترسیم کنم که مخاطب با تمام وجود آن را حس و استشمام کند. سپس مخاطب در وضعیتی قرار می‌گیرد که باید حق را به یکی بدهد.» شرح این تعاریف را در متن گفت‌وگو بخوانید.

شما قبل از شاعر بودن - شاعري با پنج مجموعه شعر- فعاليت‌هايي در زمينه فرهنگ و هنر و ادبيات از جمله مديريت مسئولي نشريه دوات، مديريت هنري انتشارات دوات معاصر، عضويت در هيات‌مديره خانه فرهنگ گيلان، همچنين حضور به عنوان منتقد در نشريات معتبر، را در کارنامه ادبي داريد. همچنين قبل از همه اينها فرزند شاعري نام‌آشنا نيز هستيد. آيا فکر مي‌کنيد که شاعر به دنيا آمده‌ايد؛ يا با زندگي در خانواده يک شاعر و تحت تأثير ارتباطاتي که زندگي اغلب شاعران در جريان آنها شکل مي‌گيرد، شاعر شديد؟ و در ادامه توضيح بدهيد بنا به قول خودت (در يکي از شعرهاي همين مجموعه که پيرامون آن گفت‌وگو مي‌کنيم؛ يعني «کيفرخواست») با اين‌همه وظيفه (چون وکيلي موفق و پرکار هستيد) چطور هنوز شاعر مانده‌ايد؟

حقيقتش اين است که من گمان نمي‌کنم شاعر به دنيا آمده باشم و اساساً با اين نوع تعابير و مفهوم‌سازي نيز رابطه‌اي ندارم. من نيز مانند بسياري از فرزندان اين مرز و بوم، متأثر از فضاي زيستي و پيراموني‌ام جذب حوزه‌ هنر و ادبيات شدم. اما شاعر شدنم ارتباط نزديکي به مراودات و فضاي هنري منزل داشت. به هر صورت روابط خانوادگي ما متأثر از ارتباطات هنري و ادبي پدرم بود، وقتي دور و بر يک کودک از خردسالي کتاب باشد و اشخاصي را ببيند که هنرمند هستند، خيلي بعيد است که جذب اين فضا نشود و نخواهد آن را تجربه کند. من در حشر و نشر با شاعران و شنيدن و آموختن از آنها فهميدم که براي شاعر شدن بايد درست نگاه کرد. شعر در همه‌ اطراف ما حضور دارد. فقط کافي است سوژه را از درون آن بيرون بکشي، فرم دهي و با زبان و لحن خودت بنويسي! و اما درباره اينکه چطور مي‌توان هم به شغل پر زحمت و وقت‌گير وکالت در کنار باقي مراتبي که برشمرديد، پرداخت و شاعر هم بود! بايد عرض کنم، خيلي سخت است که بين وظيفه و هنر تعادل برقرار کني. در واقع من هنگام کار و انجام وظيفه به نفع شعر تحصيل سوژه مي‌کنم. نخستين گام براي من خوب ديدن است. عبور، براي من تجربه‌ زيستن است. هر روزِ من، در دادسرا يا دادگاه مساوي با يک رخداد اجتماعي است. داستان‌هاي مردم خود بهترين سوژه براي نوشتن هستند. من مي‌توانستم از کنار همه اينها رد شوم اما ديدم شعر برايم در جايي اتفاق مي‌افتد که بيش‌ترين زيست روزانه را دارم. پس بايد از زيستنم مي‌نوشتم؛ از جايي که سوژه مي‌آيد و جهان متعلق به آنجاست.

همه شاعران قبل از شاعري کردن، قطعاً مخاطب آثار هنري به‌ويژه شعر بوده‌اند. امروز اما همه‌ ما در جايي ايستاده‌ايم که الگوهاي استاتيک خلاقانه و نو، وظايف مخاطب را در قبال شعر تغيير داده است. مخاطب شعر امروز براي کشف آنچه که لذّت متن ناميده مي‌شود بايد دانش هرمنوتيک عقلاني يعني حالتي از ارزيابي، سنجش و نقادي را جايگزين نگاه ذوقي و مبتني بر واکنش‌هاي پيش از نقد خوانندگان سابق شعر بکند. نظرت چيست؟ وظايف و ويژگي‌هاي يک مخاطب راستين شعر را در قبال اثر چه مي‌دانيد چگونه قلمداد مي‌کنيد؟

من معتقدم براي ارتباط با شعر حتما نبايد دانش هرمنوتيک داشت. دانش هرمنوتيک مي‌تواند بر ميزان لذت و فهم مخاطب بر شعر بيفزايد. مردم بر اساس روحيات و شرايط زيستي خود شعر را فهم مي‌کنند و يا از آن استفاده ابزاري خواهند کرد. ما دچار يک نوع نخبه‌گرايي در ادبيات هستيم و فکر مي‌کنيم شعر را بايد براي مخاطب خاص سرود؛ 11درحالي که وقتي شعر در جامعه پخش مي‌شود هرکس به تناسب زيست و تجربه امر زيبايي، از اثر هنري (شعر) لذت مي‌برد. مخاطب از نظر من به راستين و غيرراستين تقسيم نمي‌شود، مخاطب، مخاطب است. هرکس به اندازه سطح و آگاهي خود از چشمه‌ شعر آب مي‌برد. اما اگر پرسش شما را درست فهم کرده باشم، براي نقد ادبي که به کيفيت کار يک شاعر کمک مي‌کند و موجب پيشرفت او مي‌شود، نيازمند منتقديني است که داراي سبک هستند و مسلط به دانش هرمنوتيک! در واقع در اين تناسب وقتي قرار است اثر يک شاعر به لحاظ فرم، ساختار و ساير عناصر سازنده شعر تحليل شود، نيازمند دانش نقد هستيم که هرمنوتيک نيز يکي از ملزومات آن است وگرنه با نقدي سليقه‌اي مواجه خواهيم بود که در فضاي مجازي و برخي از انجمن‌ها مصداق آن کثير است.

شعر عبارت از زباني‌ است که در نقش زيباشناختي‌اش بيان مي‌شود. ما در شعر با کاربرد زبان سروکار نداريم؛ همان‌طور که اصوات و رنگ به هر شکلي که به کار گرفته شوند، موسيقي و نقاشي به وجود نمي‌آورند؛ بلکه لازم است «نقش ارتباطي» که هم در زبان مشترک و هم در زبان عاطفي وجود دارد به نفع نقشي که نقش زيباشناختي‌اش مي‌ناميم، کمتر شده و به حداقل برسد. همچنين شعر همواره با پوشيده سخن گفتن و پنهان کردن سروکار داشته؛ نه با افشاي امور خفيه و خصوصي که ممکن است پاسخگوي هيجانات اقشار عام جامعه باشند. مگرنه اينکه شعر راستين هميشه پرسشگر بوده؛ نه پاسخگو؟ بحث پيرامون نقش زيباشناختي شعرهايي است که به ويژه در دفتر اول اين مجموعه - ولو اندک و قابل چشم‌پوشي- تحت‌الشعاع نقش ارتباطي خود چنان که در بالا گفتم قرار گرفته‌اند. آيا فکر نمي‌کنيد اينها همه به علت توجه به آن خواننده‌ عام - با مراجعه به آن بخش از سخن که گفتيد اعتقادي به مخاطب نخبه نداري- و پاسخگويي به ديگران بوده است؟

من هنگام سرايش شعر به مخاطب فکر نمي‌کنم؛ براي همين به عام و خاص بودن مخاطب هم به لحاظ امر زيبايي‌شناسي توجهي ندارم. در واقع اين تعمد وجود ندارد که به گونه‌اي بنويسم تا فرد فرد جامعه با آن ارتباط برقرار کنند. بنابراين فکر مي‌کنم در اين بين برداشت شما از سخنان من اشتباه است، يا من نتوانسته‌ام منظورم را درست بيان کنم. اينکه گاهي فرم شعري به لحاظ بيان، سهل و ممتنع مي‌شود، به معني کاهش و يا تنزل سطح زيبايي‌شناسي شعر به منظور برقراري ارتباط بهينه با هر نوع مخاطب نيست. من در شعر با هر مخاطب به شکل خود حرف مي‌زنم. وقتي سوژه در شعر، همسرم است يا فرزندم و...، بايد فرم بياني شعر را متناسب با کاراکتر انتخاب کنم. من با هر شخص در شعر متناسب با نقشي که برايش در نظر گرفته‌ام، حرف زده‌ام و اين وضعيت مي‌تواند منجر به آن شود که سطح زبان، در وضعيت‌هاي مختلف، متفاوت باشد. اين به منزله توجه ويژه به مخاطب عام نيست! وضعيت احساسي و هيجاني هر شخص در موقعيت‌هاي مختلف، سطح زباني خود را مي‌طلبد. درست مانند خود زندگي. شما با همکار اداره يک مدل حرف مي‌زنيد، با ارباب‌رجوع يک مدل و با رئيس اداره نيز مدلي ديگر! در واقع لحن شما براي اين سه شخصيت مي‌تواند متفاوت باشد و من از اين جهت معتقدم متناسب با فضا، سوژه و لحن اقدام به انتخاب کلمات مي‌کنم و براساس چنين پارامتري، زبان شعرهايم شکل مي‌گيرد. حال ممکن است در يک شعر سطح زبان، مخاطب خاص را جذب کند و در يک شعر، مخاطب عام بيشتر ارتباط بگيرد.

شعر، چگونه به شما رخ مي‌نمايد؟ آيا ساختاري موسيقايي يا فرمي ذهني است؟ تصوري کلي از معنا و مفهوم را در نظر داريد؟ يا تصويري، نمادي، حال و هوا و مضموني به فرض؟ از اين لحظات کشف و شهود و سرودن بگوييد.

من سوژه را کشف مي‌کنم. آن‌وقت سراغ چگونه نوشتنش مي‌روم. در مسير کشف سوژه، مکان، زمان و شکل روايت در ذهنم متجلي مي‌شود. گاهي ماه‌ها اين سوژه را در ذهن مرور مي‌کنم. گاهي نيز به محض برخورد با سوژه آن را با همان حس اوليه‌اي که در من ايجاد شد، مي‌نويسم تا از خاطرم نرود. سوژه‌هايم همه واقعي هستند و البته بر روايت مادر، مي‌افزايم تا آن را مال خود کنم. بعد مي‌نشينم و مي‌نويسم و مدام در اين نويسش پرداخت شکل مي‌گيرد. اگر به مجموعه شعر «کيفرخواست» نيز بنگريد اين روش کاملاً محسوس است. در واقع شعرهاي من داراي سوژه داستاني هستند. عنصر روايت، داستان را پيش مي‌برد. شخصيت‌ها به‌طور ناملموس روي صحنه مي‌آيند و بعضا نيز لحن و صداي مميزه خود را دارند. فضاسازي‌ها اکثراً عيني و واقعي است، مخاطب بارها آن را به اشکال مختلف تجربه کرده است. استعاره، کنايه و آرايه‌ تشخيص يکي از ابزارهايي است که در شعرهاي «کيفرخواست» بسيار ديده مي‌شود و اين ميل بازي زباني ناشي از نگاه استعاري من به وضعيت جامعه است. در چنين وضعيتي نمي‌توان لخت و عريان حرف زد. مدام بايد کلمه را زيور کرد تا راهي يافت. مانند متهمي که مدام در حال انکار وضعيت و اتهام انتسابي به خود است. مدام بايد کلماتي را استخدام کند که بتواند از خطر بگريزد و اين مساله خود در چند شعر اين مجموعه مشهود است.

شعرهاي کيفرخواست نسبت عجيبي با فضاي اجتماعي اين روزها دارد؟

من اين شعرها را پيش از شهريور نوشته‌ام و تقريبا به جز دو شعر انتهاي کتاب، باقي مربوط به سال قبل از سال 1401 است. اما به هر روي گفتمان امروز، گفتمان يک شبه نبوده، در گذشته هم بوده و من اين مسأله را به‌طور محسوسي استشمام کرده‌ام. حتي از اين وضعيت آزار مي‌ديدم هيچ‌جايي مطمئن‌تر از شعر برايش نيافتم که مي‌توانست مرا به آرامش برساند. بنابراين شعرهاي «کيفرخواست» نسبت نزديکي با حال و حال‌هاي ما دارد.

در پنجمين مجموعه شعر با عنوان «کيفرخواست» با دو دفتر که شعرها را مجزا کرده‌اند طرف هستيم: اولي «باران دوستت‌دارمي هميشگي است» و ديگري همين «کيفرخواست.» اولي ما را به ديدار شاعري فرا مي‌خواند که «وساطت سخن» و «معنا» را وسيله قرار داده و در بهترين نمونه‌هايش چون «مهرباني تو»، «پايان» و «آغوش» از طريق خلق پرسونايي راوي- شاعر، همدلي با خود و عامه انسان‌هاي پيرامون خويش را مي‌جويد و به عبارتي انطباعات معناشناختي را به انطباعات زيباشناختي ترجيح داده است. درست برخلاف دفتر دوم «کيفرخواست» که با شاعري متفاوت و پيشرو مواجه هستيم که توانسته براي درک زندگي و مناسبات زيستي ميان انسان‌ها مفاهيمي چون قانون، عدالت، مجازات و... وارد شعر کند و نيز از طرفي به افشاي امور خفيه‌اي مبادرت کند که خاص ژورناليسم است و در شعر هرگز نديده‌ايم.

شعرهاي دفتر اول شامل حال و هواي شخصيت مزدک پنجه‌اي شاعر، روزنامه‌نگار، همسر و پدر يک خانواده است. شعرهاي کيفرخواست اما محصول کنشگري صادق پنجه‌اي وکيل پايه يک دادگستري است که هر روز بر حسب وظيفه کيفش را برمي‌دارد و به ديدار دستبند و پابند مي‌شتابد. در واقع در اين مجموعه شما با دو شخصيت مزدک و صادق مواجه هستيد. شخصيتي که گاه در تنافر يکديگر قرار دارند. يکي داراي روحيه‌اي لطيف و حساس و ديگري که مي‌رود در صبحي رخوتناک، شاهد اعدام يک مجرم باشد. جمع اين دو شخصيت و تعامل و تعادل برقرار کردن، خـــــود صعوبت بسيار مي‌طلبد. من در واقع سعي کردم اين تضاد را به نوعي نمايش دهم. البته در هر دو دفتر اشتراکاتي به لحاظ ديدگاه و عقيده وجود دارد و تنها فرم روايت متفاوت است و هرکدام سازوکار زباني و لحني خود را دارند. به زعم من فضاي شعرهاي دفتر کيفرخواست تاکنون توسط ديگران تجربه نوشتاري نشده است و از اين حيث مي‌توانم مدعي باشم که فضاي جديدي را به شعر امروز پيشنهاد داده‌ام. کشف و نوشتن از فضاي تعاملي قاضي با متهم، وکيل، افسر، سرباز، نمايش فرمي به نام زندان، دادگاه و کلانتري از آن دست تجربياتي است که کمتر در اشعار شاعران چند دهه‌ اخير مشاهده کرده‌ام و اميدوارم به لحاظ نوبودن اين تجربيات توانسته باشم به تغيير فضاي شعر امروز کمک کنم. چراکه متأسفانه شعر ما در چند دهه اخير به لحاظ فضاي نوشتاري دچار رخوت، تکرار و تقليد شده بود. تغزل‌گرايي، احساسي‌گري، رجعت به زبان و تجربيات فرمي شاعران دهه‌هاي سي و چهل از آسيب‌هايي بوده که در حدفاصل بين دهه هشتاد تا 1400 نمود بسيار داشت.

در دو شعر «کيفرخواست» و «شيشه‌بند» مي‌بينيم که شاعر در جهت بيرون کشيدن نشانه‌هاي اغلب نامنظم زندگي از واقعيت و در جهان اثر، نظمي دوباره به آنها بخشيدن، به شناخت زندگي گروهي از انسان‌ها در محيط‌هايي ايزوله مبادرت کرده که تا پيش از اين شناختي از آن‌ها نداشتيم. تحليل روانشناختي شکلي از زندگي که موجب آفرينش نوعي از جهان شعري شده که در متن آن فقط اينطور نيست که با تکنيکي به‌نام چندصدايي مواجه شويم؛ بلکه فراتر از آن به کشف صدا دعوت مي‌شويم. صداهايي دور و مرموز، که ما را به شناخت خود فرامي‌خوانند. صداهايي سراسر متني: صحن دادگاه، صحن جامعه و صحن شعر هرکدام در عين استقلال کنار ديگري حضور يافتهاند و يکي شده‌اند. آنگاه مخاطبي که در پايان جهان حق آزادي و انتخاب دارد: به‌واسطه‌ يک ويرگول، يک لحن، يک نوع خواندن و در يک کلام به يک دليل وجودي يعني زبان؛ آزاد است که انتخاب کند. بنابراين کمي پيرامون چگونگي فرم اين شعر بگوييد.

اگر دقت کرده باشيد در دفتر کيفرخواست، مخاطب با مسأله‌اي به‌نام قضاوت مواجه مي‌شود. اين روزها قضاوت کردن چه در محيط دادگستري و چه خارج از اين محيط امري مرسوم است؛ گويي انسان مدام در حال قضاوت کردن ديگران و قضاوت خود توسط ديگران است. بنابراين يکي از ارکان مهم اين دفتر که شعر کيفرخواست هم يکي از شعرهاي آن است، پرداختن به مسأله قضاوت است. در شعر کيفرخواست، مخاطب به نوعي در وضعيتي داستاني قرار مي‌گيرد و شعر روايتي توصيفي دارد. موقعيت‌سازي به صورت صحنه‌آرايي انجام مي‌شود و مخاطب گام به گام با من شاعر وارد محيط دادگاه، راهرو و اتاق مي‌شود. در واقع سعي کرده‌ام موقعيت کاري خودم را در دادگاه به گونه‌اي ترسيم کنم که مخاطب با تمام وجود آن را حس و استشمام کند. حتي مخاطب را در موقعيت لايحه‌نويسي قرار دهم و او را وارد يک گفت‌وگوي حقوقي کنم که از منظر شاعرانه روايت مي‌شود. سپس مخاطب در وضعيتي قرار مي‌گيرد که بايد حق را به يکي بدهد. مرسوم است که قاضي حکم دهد اما ظاهرا در شعر نه قاضي، نه وکيل و نه متهم توان انتخاب را ندارند، بنابراين مخاطب را وارد کار مي‌کنم و حق انتخاب را به او مي‌دهم. در واقع شريک کردن مخاطب در بازي قضاوت! همه‌ مسأله اين شعر اين است. درباره‌ شعر شيشه‌بند که خودم آن را بسيار دوست دارم، بايد عرض کنم اين شعر روايت من از زندان است. جايي که به فراخور شغلم براي ملاقات با موکلينم بسيار مي‌روم. در اين شعر هم اگر چه راوي يک نفر است و کل جريان روايت را به دوش مي‌کشد اما در واقع يک راوي يا داناي کل کلاسيک نيست. داناي کلي مدرن است که روايت‌هاي متعدد را از زبان موکلش بيان مي‌کند و موکل نيز راوي روايت‌هاي ديگر زندانيان است. روايت در روايت، ساختار اين شعر را مي‌سازد.

هراس برافراشته نبودن پرچم. اين عدم اعتماد که به‌طور مشخص در شعر «آلبوم خانوادگي» نمود مي‌يابد ناشي از چيست؟ اينکه سرزميني براي زندگي فرزندانمان پيدا نشود؟ راوي اتفاقا دغدغه‌ بي‌دنباله بودن ندارد و بيشتر به نظر مي‌رسد که نگران حضور ديگران است. فوبياي آوارگي و هجوم بيگانگان که در طول تاريخ ديده‌ايم. من اينها را تا حدود زيادي معلول دخالت سياست در زندگي فردي آدميان مي‌بينم. شايد تا حدودي بشود گفت که شما در شعرهاي اين مجموعه نيم‌نگاهي هم به «سياست ادبيات» داشته‌ايد. لطفا از تاثير سياست بر ادبيات بگوييد. چون اين تاثير چنان که اغلب ديده‌ايم ممکن است مخرب باشد اما همچنان که نمونه‌هايش موجود است، ممکن است موجب ارتقاي خلاقيت نويسنده و شاعر بشود.

من فرزند زمانه خويش هستم و نمي‌توانم بي‌نسبت با وضعيت جامعه باشم. در حال حاضر از همه نظر مشکلات معيشتي در جامعه موج مي‌زند؛ بنابراين چه طور مي‌توان نگران مردم و نگران ايران نبود. به هر صورت تاريخ را سياستمداران مي‌نويسند و من نگران آن هستم که اين روزگار سخت، به صفحات تاريخ نرسد. به نظر من آلبوم‌هاي خانوادگي تنها جايي است که تاريخ تحريف نمي‌شود.

مزدک پنجه ای شعر کیفرخواست روزنامه آرمان ملی
مزدک پنجه ای

مزدک پنجه‌ای در گفت‌وگو با «آرمان ملی» : شعر آینده، شعر «دیجیتال» است

شنبه ۳ دی ۱۴۰۱، ۴:۴۹ ب.ظ

مزدک پنجه‌ای در گفت‌وگو با «آرمان ملی» :

شعر آینده، شعر «دیجیتال» است

روزنامه آرمان27 آذر 1401 شماره 1446 ص 7

آرمان ملی- هادی حسینی‌نژاد: در دهه‌های اخیر، شاهد گسترش و مطرح شدن تعاریف و ایده‌های تازه‌ای در قالب شعرهای دیداری- شنیداری بوده‌ایم؛ آثاری که در واقع زیر عناوینی چون شعر «کانکریت» و شعر «اجرایی» دسته‌بندی می‌شوند و معادل‌های مختلفی برای آنها در زبان فارسی مطرح شده است؛ از «شینما» و «عکاشی» بگیر... تا «خواندیدنی و «فتوشعر» و... مزدک پنجه‌ای، شاعر و روزنامه‌نگاری که در سال‌های اخیر، به تالیف کتاب «جریان‌شناسی شعر دیداری- شنیداری» همت گمارده معتقد است با توسعه فناوری‌های دیجیتال و فضای مجازی، جریان تولید و انتشار گونه‌هایی چون «شعر مستند»، «شعر رنگ»، شعرهای «شنیداری»، «شنودیداری»، «ویدئوهایکو»، «فتوشعر»، «شعرگرافی» به لحاظ کارکرد دیداری- شنیداری در فضای مجازی افزایش یافته است؛ آنچنان‌که او شعر آینده و آینده شعر را، شعر «دیجیتال» می‌داند. آنچه در ادامه می‌خوانید، مشروح گفت‌وگویی است که به بهانه انتشار ویراست و چاپ دوم کتاب مزدک، با او داشته‌ایم.

چاپ و ویراست دوم کتاب «جریان‌شناسی شعر دیداری- شنیداری» به‌تازگی روانه بازار کتاب شده است. نخست درباره فرایند نگارش و انگیزه‌‌ای که به انتشار آن انجامید توضیح دهید و اینکه در ویراست دوم، چه تغییراتی در آن اعمال شده است؟
ضرورت نگارش چنین کتابی را در اوایل دهه هشتاد احساس کردم، با توجه به اینکه در دهه هفتاد شاهد رشد و پیشنهاددهندگی چندین جریان شعر در حوزه اشعار دیداری - شنیداری بودیم. خاصه اینکه در اوایل دهه هشتاد به دلیل توسعه امکانات فضای مجازی و همه‌گیر شدن آن (وبلاگ‌نویسی) موجب شده بود تا شاعرانی که گرایش به چنین اشعاری دارند، بیشتر دیده شوند و بحث‌هایی که پیرامون این دست از اشعار مطرح می‌شد نیز غالبا در همان فضای مجازی شکل می‌گرفت یا در برخی از نشریات پیشرو منتشر می‌شد، بنابراین وقتی گام به دهه نود گذاشتیم، متوجه شدم بخشی از جریان فکری دانشگاهی به این حوزه علاقه‌مند هستند و مقالاتی در این راستا نگارش شده است. بر این اساس بعد از انتشار دو مقاله در این حوزه با عناوین «دیداری از شعرهای دیداری» در نشریه ویژه فرهنگ، هنر و ادبیات نشریه گیله‌وا و «شعر دیداری معاصر» در سایت ادبی دکتر لیلا صادقی اقدام به جمع‌آوری مقالات، کتب و نمونه‌هایی کردم که در ارتباط با این جریان شعری نوشته شده بودند. در دوران کرونا با تعطیلی‌های متعددی که پیش آمد، توانستم از فرصت استفاده کنم و حاصل همه آن تلاش‌ها چاپ نخست این کتاب شد. بعد از انتشار چاپ نخست که البته با کاستی‌هایی نیز همراه بود، برخی از اغلاط کتاب و غفلت‌های سهوی را پوشش دادم و در این فاصله به برخی گونه‌ها و منابع تازه‌تری دسترسی پیدا کردم که سبب شد، چاپ دوم این کتاب حدود 40 صفحه بیشتر از چاپ اول آن باشد. ضمن اینکه بر مقدمه کتاب نیز افزودم و در آن توضیحاتی را پیرامون برخی انتقادها دادم.
پرداختن به پیشینه‌ تاریخی شعر دیداری و انواع آن، از ویژگی‌های این کتاب به‌شمار می‌آید. مختصری درباره این ویژگی کتاب در مقایسه با سایر کتاب‌های منتشر شده توضیح دهید و اینکه مستند کردن ارجاعات کتاب، چه فرایندی را می‌طلبید؟
شعر دیداری در شعر سنتی ما دارای سوابقی است که در این کتاب، تاریخوار و مصداقی به نمونه‌های متعدد آن اشاره کرده‌ام که برای هر محققی می‌تواند جذاب باشد. فارغ از بحث نمونه‌های شعر سنتی که رویکرد دیداری و بعضاً شنیداری نیز داشته‌اند، با مدرنیته شدن جهان، گرایش به شعر دیداری و شنیداری در غرب رشد و نمو پیدا کرد و به دلیل اینکه غالبا تکنولوژی و فنآوری از غرب وارد سایر کشورهای در حال توسعه می‌شود، هنرمندان و شاعران غربی به مراتب بیشتر از سایرین، ضرورت سرودن چنین اشعاری را درک کردند و در این راستا نیز تولیدات افزونتری داشته‌اند و منابع متعددی نیز در این راستا وجود دارد. در واقع بعد عبور از شعر سنتی، شاعران معاصر متأثر از غرب یا در تلفیق عناصر دیداری در شعر سنتی با ابتکارهای شعر دیداری - شنیداری غرب، جریان‌ها و گونه‌هایی را پیشنهاد دادند که برخی از این گونه‌ها هنوز حضور دارند و برخی نیز به واسطه تقلیدگری صرف خالقانشان، معطوف به همان دوره دهه‌های هفتاد و هشتاد ماندند و اما روش کار من در این کتاب چنین بوده که ابتدائا مخاطب را با تعریف شعر مواجه سازم چراکه نخستین واکنش مخاطبان عام حوزه شعر، در برخورد با این جریان، چنین است که شعرهای دیداری - شنیداری را شعر نمیدانند یا آن را تفنن شاعران قلمداد می‌کنند. بعد برای اینکه ذهن مخاطب را معطوف به جدیّدت این جریان شعری کنم، روی به نگارش چگونگی پیدایش شعر، به لحاظ تاریخی در این حوزه آوردم. سپس به هر یک از گونه‌هایی که ویژگی‌های دیداری - شنیداری داشتند، پرداختم و نمونه‌ای از آنها را برای آشنایی مخاطبان نشر دادم. در این بین به واسطه محدود بودن محققان، علاقه‌مندان و شاعران این حوزه و نوظهور بودن آن در ایران، منابع دست اول بسیار کم بود، بنابراین ضمن بهره‌بردن از منابع خارجی، از یادداشت‌ها، مقالات دانشگاهی و مصاحبه‌های شاعران این حوزه و یادداشت‌های آنها در فضای مجازی و... استفاده کردم که همه این منابع نیز در کتاب ذکر شده است و قابل دسترسی است. اما شاید حُسن این کتاب نسبت به برخی از کتاب‌ها در این حوزه که اتفاقاً توسط دغدغه‌مندان شعر دیداری- شنیداری نگارش شده، در این است که این کتاب تخصصا به حوزه شعر دیداری- شنیداری پرداخته و سایر جریان‌ها را از شمول خود خارج کرده است و نیز وقتی به یکی از کتاب‌ها که اتفاقا توسط کسی که خودش خالق شعرهای دیداری- شنیداری است، مراجعه کردم متوجه شدم کتاب فاقد منبع است. در واقع نویسنده محترم، وقتی اقدام به تاریخ‌نگاری در حوزه گونه‌های شعر دیداری یا شنیداری می‌نماید، به هیچ منبعی اشاره نمی‌کند، گویی که تمامی آن نوشته‌ها دریافت، تحلیل و استدلال ایشان است. به هر روی اگر چه کتاب جریانشناسی شعر دیداری- شنیداری یک کتاب آکادمیک و علمی به روش دانشگاهی نیست و من نیز چنین مدعایی ندارم، اما سعی کرده حداقل‌های یک کتاب قابل ارجاع را در خود داشته باشد. در مقدمه تاکید کرده‌اید که این کتاب، صرفا به‌دنبال جریان‌شناسی است و در نگارش آن، بی‌طرفانه به سراغ تعاریف مختلف از شعر دیداری در نوشتار و کلام شاعران مختلف رفته‌اید. ولی می‌خواهم بپرسم به نظر شما دلیل و اهمیت طرح عناوین و معادل‌های مختلف (نظیر شینما، خواندیدنی، فتوشعر، عکاسی و...) معاصر و تلاش آنها برای تئوریزه کردن تعاریف خود چیست؟ ببینید، چه بخواهیم و چه نخواهیم عناصر دیداری- شنیداری در زندگی روزمره ما جریان دارد، اگر بپذیریم که شاعر متأثر از پیرامون شعر می‌نویسد، بنابراین زیست او با عناصر دیداری- شنیداری غیرقابل انکار است. ضرورت پرداخت و نوشتن شعر دیداری- شنیداری و یا ایجاد معادل‌های فارسی و نامگذاری به‌منظور همسازی و ایرانیزه کردن است- منظور مونتاژ شعر نیست! مانند آنچه که بر سر صنعت خودروسازی ما آمده است- بلکه تلفیق ابزارهای دیداری – شنیداری با ابزارهای شعری است. اینکه چرا صرفاً دنبال جریان‌شناسی رفته‌ام، به این خاطر بوده که این کتاب مقدمه است و می‌تواند بعد از آشنایی، پیش‌درآمد تحلیل‌های علمی باشد. در واقع من سعی کردم بازتاب دهنده جریانی باشم که نزدیک به نیم قرن است که در کنار سایر جریان‌های مهم ادبیات، زیست کرده است، هر چند اوقاتی در حاشیه بوده اما نمی‌توان وجود و حضورش را انکار کرد. اگر شما به فهرست شاعرانی که در این حوزه فعالیت کرده‌اند و در این کتاب نامشان ذکر شده، نگاه کنید می‌بینید که چه در جهان خارج و چه در ایران، چهره‌های ممتاز و برجسته‌ای که اتفاقا پیشرو و تاثیرگذار بوده‌اند، در این عرصه تجربه‌گرایی کرده‌اند. دلیل نامگذاری نیز فارغ از بحث ثبت آن به نام خود، تشخّص‌بخشی و پلاک‌گذاری است. به هر شکل حالا وقتی عنوان«خواندیدنی» را می‌شنوید یاد مهرداد فلاح می‌افتید، همین‌طور وقتی عنوان «عکاشی و شینما» را می‌شنوید یاد افشین شاهرودی خواهید افتاد و سبک دیداری- شنیداری این شاعران با عناوینی که تعرفه کرده‌اند، یادآور شده و متمایز می‌شود، هر چند که شاید گاهی این انتقاد وارد باشد که برخی از گونه‌ها بسیار شبیه گونه‌های خارجی آن باشند.
قبول دارید که انواع شعر دیداری و کانکریت و... در یک مقطع (دهه هفتاد و شاید اوایل هشتاد) در صدر توجه‌ها قرار گرفت و کم‌کم از این توجه‌ها کاسته شد؟ در سال‌های اخیر، کمتر شاهد انتشار چنین اشعاری هستیم. چرا؟
من موافق نیستم، چراکه افت وخیز یک جریان شعری به منزله کم توجهی به آن نیست. بعد از گونه‌های اولیه شعر دیداری- شنیداری در دهه‌های هفتاد و هشتاد، گونه‌های دیگری ظهور کردند. ضمن اینکه حضور شعر دیداری- شنیداری با حضور نرم‌افزارهایی چون اینستاگرام و... بسیار بیشتر به چشم آمد. بسیاری از گونه‌های مطرح در این کتاب، مربوط به یک دهه اخیر است. در واقع امکانات فضای مجازی به این جریان در دو دهه اخیر بسیار کمک کرده است تا هم با ایده‌هایی نو و هم بسیار جدی‌تر و تکنیکال‌تر از گذشته حضور داشته باشند. همه این کتاب، روایتگر مساله اخیری است که عرض کردم.
با توجه به ظرفیت‌ها و امکانات تکنیکال چاپی و گرافیکی، آینده شعر دیداری را در شعر فارسی، چگونه می‌بینید؟ خصوصا که این نوع اثر فرهنگی- هنری توامان هم در حوزه شعر و هم در حوزه گرافیک، تعریف‌پذیر شده است.
من می‌خواهم حرف شما را جور دیگری پاسخ دهم. شعر آینده، متعلق به شعر دیجیتال است. در جهانی که «مارک زاکربرگ» و دوستانش در پی ایجاد جهان متاورس (فراجهان) هستند، قطعا دنیا و رویای انسان‌ها متأثر از فناوری‌های برسازنده این جهان خواهد بود. زیست انسان در جهان متاورس(فراجهان) قطعا نه تنها هویت انسان، که بسیاری از مفاهیم این جهانی را دستخوش تغییر خواهد کرد. من در همین راستا در حال نگارش کتابی تحت عنوان «ادبیات در وضعیت متاورس» هستم که اتفاقا به آن از دریچه شعر پرداخته‌ام، وقتی جهان متاورس شکل بگیرد، چه بر سر تخیل، زبان، روایت، تصویر و... خواهد آمد. باید بپذیریم که عناصر چاپ، گرافیک و نیز فناوری‌های جهان مجازی نقش بسزایی در وضعیت ادبیات خواهند داشت. در کتاب جریان‌شناسی شعر دیداری- شنیداری شما شاهد تعرفه شعرهای «ژازه تباتبایی» هستید، شخصی که او را «پیکاسوی ایران» خطاب می‌کردند، هنرمندی که مجسمه‌هایش بی‌نظیر بود و با شناختی که از جهان گرافیک داشت، شعرهایی را متاثر از این جهان - گرافیک- نوشت که البته در دوره خودش فهم نشد و بعد از آن هم به او به چشم یک گرافیست نگریستند. افشین شاهرودی نیز که در حوزه عکاسی از چهره‌های مطرح است با نگاهی که به این عرصه داشته، آن را وارد جهان شعر کرده است و کتاب‌های شعرش می‌تواند نمونه بسیار خوبی برای این مدعا باشد. وقتی صحبت از گونه «ویدئو شعر» یا «مستند شعر» می‌شود، می‌بینید که عناصر تصویری، ابزار فیلمبرداری، صدابرداری و... چقدر در ایجاد چنین گونه‌هایی موثر است. می‌خواهم این را بگویم که شعر آینده، صرفاً شعر با ابزار کلمه نیست. شعر در یک همزیستی با سایر امکانات سروده می‌شود و انسان خود در روایت شاعرانه‌ای که ایجاد می‌کند، زیست خواهد کرد، نه تنها او بلکه یکایک مخاطبانش در آن فرم روایی زیست خواهند کرد. زیستنی که عین خود زندگی است و این خاصیت جهان موازی است! بنابراین بهره‌وری بسیاری از هنرمندان خاصه شاعران از فضای مجازی و انتشار گونه‌هایشان از این امکانات، بیانگر این است که چشم‌ها را باید شست و جور دیگر باید دید!
در این میان، توسعه شبکه‌های اجتماعی و بهره‌مندی از امکانات فضای مجازی و انتشار الکترونیک آثار در جامعه، چه نقشی می‌توان در میزان استقبال شاعران و مخاطبان به شعر دیداری داشته باشد؟
همان‌طور که در پرسش قبل اشاره شد، گونه‌های بسیاری نظیر «شعر دیجیتال»، «شعر مستند»، «شعر رنگ»، شعرهای «شنیداری»، «شنودیداری»، «ویدئوهایکو»، «فتوشعر»، «شعر گرافی» به لحاظ کارکرد دیداری- شنیداری خود و بهره‌مندی از صوت و گرافیک در فضای مجازی منتشر می‌شوند. در واقع با افزایش قیمت کاغذ و هزینه چاپ، مخاطب به‌طور رایگان و شاعر بدون ممیزی و بسیار سریع در چرخه پخش گسترده‌تری هنگام انتشار اثرش در فضای مجازی قرار می‌گیرد و بسیاری از این آثار بیش از 1000 بار دیده می‌شوند در حالی که تیراژ کتاب به زیر 200 نسخه رسیده است. زنده بودن فضای مجازی و هیجانی که دارد، سبب می‌شود امروزه بسیاری از هنرمندان روی به انتشار آثارشان در این فضا بیاورند، در واقع گویی حضور در این فضا برای هنرمندان یک اجبار است، چراکه به سهولت می‌توانند دیده شوند. ضمن اینکه امکانات نرم‌افزارهای اجتماعی آنقدر حرفه‌ای و گسترده است که بعضاً بر خلاقیت و ایده‌گرایی شاعران و هنرمندان افزوده است. ضمن اینکه به زودی جهان با کتاب‌های فیزیکی خداحافظی خواهد کرد، همان‌گونه که با روزنامه‌ها در حال خداحافظی هستیم و کمتر نسخه کاغذی آن را تهیه می‌کنیم!
با تمام این تفاسیر، شعر دیداری هیچ وقت به‌عنوان یک جریان اصلی مورد توجه جامعه قرار نگرفته است. چرا؟
بله حق باشماست، برای تسری یک جریان، نیازمند ایجاد یک گفتمان عمومی هستیم. برساخت هر مقوله‌ای، نیازمند پشتوانه قدرتمند است. بخشی از این نقیصه به فقدان نقد و منتقد حرفه‌ای بازمی‌گردد. ضمن اینکه این جریان در ایران بسیار نوظهور است. سبک و سلیقه مخاطب ایرانی هنوز پایبند سنت شعر است. هنوز آنقدر حضور عصر دیجیتال را باور نکرده‌ایم اما این عصر خود را با شاخصه‌هایش به ما تحمیل می‌کند. اینترنت و فضای مجازی، به عنوان یک اَبَر فرهنگ، زبان و مراودات ما را دستخوش تغییر قرار داده است. به نظر نیازمند زمان بیشتری برای باور کردن این جریان و حضورش در زندگی هستیم. همچنین برای عبور از یک سبک به سبک دیگر باید زیبایی‌شناسی مخاطب نیز تغییر کند. اینکه چطور می‌توان از گونه‌های دیداری- شنیداری لذت برد، نیازمند تئوریزه شدن است. نیازمند، تحلیل و آموزش است. در فضایی که دست به فیلتر فضای مجازی می‌زنند، نمی‌توان توقع داشت که یک جریان شعری وابسته به فضای مجازی، عمومیت پیدا کند.
به نظر شما مخاطبان اصلی این کتاب چه طیفی می‌توانند باشند و کاربردهای آن چیست؟
در حال حاضر مخاطبان این جریان بیشتر خود شاعران، گرافیست‌ها، عکاسان و چهره‌های دانشگاهی هستند که به لحاظ زیبایی‌شناسی می‌توانند با عناصر ایجاد کننده این دست از گونه‌ها ارتباط بگیرند. باید به این نکته توجه کرد که هرگونه شعری تئوری، زبان، فرم و ساختار خود را دارد و اگر نگاه مخاطب به شعر بر اساس کلمه باشد، قطعا ارتباط و همذات‌پنداری سخت خواهد شد.

مزدک پنجه ای شعر شعر دیداری شعر دیجیتال
مزدک پنجه ای

به بهانه انتشار کتاب جریان شناسی شعر دیداری شنیداری گفت و گو با مزدک پنجه ای

پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰، ۹:۲۶ ق.ظ

گفتگوی روزنامه ی ایران با مزدک پنجه ای 

فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید

روزنامه ایران

سه‌شنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۰، شماره ۷۶۹۱

گروه فرهنگی: شناخت سنتی ما از شعر، محدود به تعریف پدیده ای متکی به زبان است اما در جهان برساخته امروز می توان از مناظری دیگر به این تعریف توجه کرد و به گواه نوشکل های شعری و هم افزایی هایی با دیگر هنرها در آن متمرکز شد. در روزگار ما، پیشنهادهای شعری متعدد و متکثری که محصول خلاقیت ها، الگوپذیری هایی از تجربیات شعر جهان و تولید بر اساس تئوری های ادبی می باشند؛ ارائه شده است که مورد توجه برخی از پژوهشگران ادبی قرار گرفته است. «مزدک پنجه ای» شاعر و پژوهشگر ادبی با تجمیع مستنداتی و ارائه استدلال هایی از چیستی و چرایی وقوع این وضعیت، پژوهشی به نام «جریان شناسی شعر دیداری شنیداری» منتشر کرده است که در این مجال با او پیرامون این اثر و دامنه های ادبی آن  به گفت و گو نشسته ایم.

ایران: اگر مقصد شعر را انتقال معنا و لذت بدانیم، شعر دیداری‌شنیداری را چگونه می‌توانیم معرفی کنیم؟ 

مزدک پنجه‌ای: اگر بخواهم از زاویه‌ی سنتی و کهن به پرسش شما پاسخ دهم باید عرض کنم، نصرت رحمانی می‌گفت: «ذاتِ هنر، بیانِ زیبایی است» (نقل به مضمون). هر اثر هنریای در ذاتِ خود امر زیبایی را به‌دنبال دارد. رابطه‌ی انتقال معنا و  لذت نیز بی‌ارتباط با رابطه‌ی دال و مدلول نیست. اینکه میزان لذت چه‌قدر باشد بستگی به مخاطب دارد، هر چه زیبایی‌شناسی مخاطب مترقی‌تر باشد، قطعاً لذت بیشتری هم حاصل خواهد شد. اما اینکه شعر دیداری- شنیداری را چگونه معرفی کنیم، در واقع باید دست به تعریف آن بزنیم. در کتاب «جریان‌شناسی شعر دیداری-شنیداری»، من از ارایه‌ی تعریف هر گونه جریان شعری یا ایده‌ای پرهیز کرده‌ام چرا که معتقدم شعر تعریف‌ناپذیر است و ما صرفاً با تعابیر یا مصادیقی مواجه هستیم که هر بار در مواجهه با آن مصادیق، تعابیر خود را از آنچه درک می‌کنیم، بیان می‌داریم؛ البته اگر شخصی تعریفی ارایه داده است، آن را در کتاب منعکس کردهام تا مخاطب با نظرات مختلف آشنا شود، ولی به‌نظر بهتر است که شعر تعریف نشود و هر شعر تعریف خود را داشته باشد، اگر شعر را تعریف کنیم بعد می‌خواهیم تمام ایده‌ها و تجربیات را بر مبنای آن تعاریف مورد سنجه قرار دهیم. و چون شعر موجودی زنده است که در ذهنِ مخاطب نفس می‌کشد، بنابراین پس از تعریف، دچار مانع و حدود خواهیم شد و بعد از مدتی دچار کلیشه می‌شویم. چون می‌خواهیم از قواعد آنچه تعریف کرده‌ایم، بیرون نزنیم. وقتی از شعر دیداری حرف می‌زنیم باید توجه کنیم که این نوع از شعرها در ذات خود تلفیقی از هنرِ گرافیک، عکاسی، نقاشی، خطاطی و .... را دارند و در شعرهای شنیداری نیز تکنولوژی و عناصر ارتباط جمعی و سایر عناصر هنری تأثیر به‌سزایی در هندسه‌ی ساختاری این نوع از شعرها را تشکیل می‌دهند. شعرهای دیداری-شنیداری صرفاً از سوی شاعران آفریده نمی‌شوند، بلکه ممکن است یک گرافیست، مستندساز، عکاس و یا هنرمندان بینارشته‌ای دست به آفریدن شعرهایی با این رویکرد بزنند. اگر از زاویه‌ی سنتی به شعر نگاه کنید و شعر را هدیه‌ای از سوی خدایان به شاعر بدانید؛ و شاعر را کسی بشناسید که شعر به او الهام می‌شود و یا شعر را صرفاً چیزی بدانید که بر اساس نوشتار(کلمه) حیات می‌گیرد، نمی‌توانید از شعرهای دیداری-شنیداری لذت ببرید. ارتباط مخاطب با هنر دیداری-شنیداری دقیقاً رابطه‌ای مستقیم با زاویه‌ی نگاه و زیبایی‌شناسی مخاطب دارد.

حال اگر از مقدمه‌ی ابتدایی عدول کنم، باید بگویم به نظرم همان‌گونه که زندگی امروز تفاوت‌های فاحشی با زندگی در صدسال اخیر یا پنجاه سال اخیر دارد، فرم، شکل و زبان زندگی نیز تغییر کرده است، به تناسب این مسئله نیز، زبان گفت‌وگو در آثار هنری متفاوت شده است. شعری که در عصرِ دیجیتال سروده می‌شود باید مختصات و مولفه‌های زمان خود را به همراه داشته باشد وگرنه کارکرد و اثربخشی لازم را نخواهد داشت. تغییر و فهم شرایط، یک ضرورت تاریخی است. بر اساس این ادراک است که شاهد انقلاب‌ها می‌شویم، و انقلاب نیما یا کودتای شاملو بر اساس همین دست ضرورت‌های بنیادین شکل گرفت. دنیای مدرن و پست‌مدرن، سبک ِ زندگی، زبان و ابزارهای خود را دارد. بنابراین الگوها و خواسته‌ها در این دنیا تغییر می‌کند چرا که ذائقه‌ها نیز دستخوش تغییر شده است. با این توضیحات باید گفت: گاه شعر از قالبِ هنری خود خارج شده و تبدیل به رسانه می‌شود، یک رسانه‌ی چند وجهی که به‌خاطر وجود امکانات نرم‌افزاری و سخت‌افزاری نحوه‌ی اثرگذاری‌اش نیز متفاوت است. دنیای دیجیتال این امکان را به هنرمند (شاعر) میدهد تا از همه‌ی ظرفیت‌های عصر تکنولوژی برای اثربخشی و ایجاد التذاذ هنری بر اساس مختصات و ساختار منحصربه خود استفاده کند. می‌بینید! شکل التذاذ نیز دیگر متکی به کلام و واژه نیست، فقط کافی است به اطراف خود نگاه کنید و واقعیت عصر اینترنت، فضای مجازی را در دنیای هنر بپذیرید!

 

ایران: چه پیشینه‌ای در تاریخ هنر ایران می‌تواند موید هم‌افزایی شعر و هنرهای تجسمی باشد که بتواند موید الگوی شعر دیداری‌شنیداری شعر فارسی باشد؟ 

مزدک پنجه‌ای: به این پرسش به‌طور مفصل در خود کتاب با بررسی روند تاریخی شعر ایران در عرصه‌ی شعر دیداری- شنیداری پاسخ داده‌ام و پیشنهاد می‌کنم در این راستا مخاطبین محترم به خود کتاب مراجعه کنند چرا که بحث مفصلی دارد و نیازمند اشاره به ریشه‌هاست،در این راستا نیز منابعی چون «المعجم فی معاییرالاشعار العجم» اثر «شمس‌قیس رازی» و «ترجمان البلاغه» اثر «محمدبن عمر رادویانی» و «حدائق السحر فی دقایق الشعر» اثر «رشیدالدین وطواط» وجود دارد که نمونه‌هایی از آنچه به آن تجربیات شعر دیداری‌می‌گویند، اشاره شده است. فقط یک نکته در این میان مبرّز است، هر شعری که به نوشتار می‌رسد و با هنجارگریزی همراه است،لزوماً شعر دیداری نیست.

از این مطلب که بگذریم در پاسخ به پرسش شما در این بخش، به این نکته می‌توانم اشاره کنم که شعر بدون گرافیک وجود ندارد، گرافیک همیشه همراه با شعری بوده است. شما به سطربندی‌ها در شعر معاصر هم که نگاه کنید، گرافیک را میبینید، همچنین هر کلمه نیز گرافیک (شمایل) منحصربه‌خود را دارد و اما شعر در ادوار گذشته بیشتر با نقاشی، خطاطی و تذهیب همراه بوده است. حتی شعر گذشته از وجوه دیداری طلسم و دعانویسی نیز بهره برده است. منتها استفاده از این ظرفیت‌ها بیشتر جنبهی زینت‌بخشی و تفنن داشته است. برای نمونه «توشیح» که یکی از صنایع تزئینی سرایش شعر بوده از سه عنصر نوشتار، گرافیک و خوشنویسی تشکیل شده است. 

  

ایران: بنا به ذائقه‌ی مخاطب ایرانی و بر اساس غوطه‌وری در هزارسال ادبیات مکتوب فارسی؛ وجوه دیداری‌شنیداری را در کلیت شعر فارسی چگونه ارزیابی می‌کنید؟

مزدک پنجه‌ای: شعر دیداری- شنیداری هنوز آن چنان که باید و شاید در سطح مخاطب عام جایگاهی ندارد، چرا؟ چون هنوز بسیاری شعر موزون و نهایتاً شعر نوشتاری معاصر را شعر تلقی می‌کنند. این البته جای تاسف و نگرانی ندارد، زیرا شعرهای پیشرو قدری دیرتر در نظر مخاطب رنگ می‌گیرند. هوشنگ ایرانی و بسیاری از شاعران پیشرو با گذشت چیزی حدود 80 سال هنوز مهجور هستند و آن‌طور که شایسته و بایسته است، مورد توجه و نقد قرار نگرفته‌اند. اما دنیای مجازی و اندیشه‌ی دیداری-شنیداری وجود دارد و در زندگی روزمره‌ی ما مشهود است. از تبلیغات محیطی گرفته تا نرم‌افزارهای ارتباط جمعی جملگی در حال ارایه‌ی ظرفیت‌هایی از آثار دیداری- شنیداری است. همین چند روز پیش با «شعر مستند»، «اسلاید شعر» و «کاردستی شعر» مواجه شدم که برای نخستین بار تجربه می‌شدند. جامعه‌ی اروپا و امریکا به واسطه‌ی درک و تجربهی به موقع مظاهر مدرن و پست مدرن، نیز پیشتاز بودنشان در کشف تکنولوژی‌های جدید، توانسته‌اند بسیار بر شعرهای دیداری- شنیداری اثر بگذارند و ما متاسفانه هنوز در پارهای اوقات مقلد آنها هستیم، البته گاهی تلاش می‌شود تا از تلفیق تکنولوژی و ظرفیت‌های شعر ملی و بومی به تجربه‌ای نوین و بدیع برسیم یا به تعبیری آثاری در این حوزه بیافرینیم که ایرانیزه باشد اما در این حوزه هنوز به مانند حوزهی «خودرو» وابسته به عناصر غیربومی هستیم. ما هنوز ابتدای راه هستیم. شاید باور نکنید اما پس از انتشار کتاب «جریان‌شناسی شعر دیداری- شنیداری» با کتابی مواجه شدم که 400 صفحه است و در سال 2021 منتشر شده و کل کتاب به تجربیات افرادی پرداخته که در حوزه‌ی ویدئو شعر اثر خلق کردهاند. در ایران این دست تجربیات را نادیده می‌گیرند و تفنن می‌دانند در حالی که به زعم من، اگر قرار باشد در شعر آینده شاهد انقلابی باشیم این انقلاب، در حوزه‌ی شعر دیجیتال اتفاق میافتد. لطفاً با این حرف نخندید! در دنیایی که بچه‌ی سه ساله تبلت در دست دارد و با انواع نرمافزارهای ارتباطی آشناست، قطعاً در ادوار بعد، قلم نیز کالایی سنتی تلقی خواهد شد و به مرور کتاب به سرنوشت نشریات دچار خواهد شد و فرهنگ مطالعه سمت‌وسویی دیجیتالی خواهد گرفت. کما اینکه مظاهر آن را در حال حاضر می بینید. کتاب‌هایی که به صورت پی‌دی‌اف تولید می‌شوند و مجلات اینترنتی و پادکست‌های صوتی جملگی نشانه‌های صدای پای این انقلاب در ایران و جهان است. پس تا دیرنشده باید جنبید!

برگردم به سوال شما، حتمن یادتان هست وقتی قرار بود جایزه‌ی شعر کارنامه را به نامایاد «عباس صفاری» بدهند، هیات داوران جایزه را به آن بخش از شعرهای غیر دیداری ایشان دادند و مشخصاً این دست تجربیات او را جدی نگرفتند. در حال حاضر نیز شعردیداری- شنیداری بیشتر در سایت‌ها و گروه‌های مجازی ارایه میشود. اگر چه در ایران این حوزه، شاعر و مخاطب کم دارد اما نمی‌توان این تجربه‌گرایی را انکار کرد. مشکلی که بسیاری از شاعران ما دارند، عدم دانش استفاده از نرم‌افزارهای مربوط به خلق اینگونه شعرها است. عموماً خودشان مجری نیستند و تکنیسین‌هایی را دارند که ایده‌ی آنها را اجرا میکنند مگر آن دسته از اشخاصی که گرافیست هستند و در استفاده از نرم‌افزارهای طراحی تبحر دارند یا مهندس قلمداد می‌شوند. خُب، به نظرم این دوران مقدماتی سپری خواهد شد و به کمک همین صفحات فیسبوک، اینستاگرام و... سطح زیبایی‌شناسی مخاطب نیز با آثار دیداری- شنیداری رشد خواهد کرد. 

 

ایران: چقدر معتقدید که تلاش‌های صورت گرفته در تسری پیشنهاد شعر دیداری‌شنیداری در این روزگار بر اساس نیاز ادبی و مطالبه‌ی مخاطب و واقعیات اجتماعی می‌باشد و آیا می‌توان این تنوع در گونه‌های شعر فارسی را محصول معاصرت انسان امروزی دانست؟

مزدک پنجه‌ای: همان‌طور که در پرسش فوق پاسخ دادم، رشد سریع و چشمگیر تکنولوژی و تغییر الگوهای شاعری و همچنین تعابیری که از کار شاعری ارایه می‌شود، آن‌قدر هست که مخاطب شعر فارسی به زودی ضرورت این‌گونه از شعرها را درک کند! ما بدون اینکه بخواهیم، باران می‌بارد. من معتقدم خیلی وقت است که قطار شعر دیداری-شنیداری حرکت کرده است. شاید در ایران به خاطر بدیع بودنش کمتر مخاطب داشته باشد اما به واسطه‌ی استفاده مخاطب از تکنولوژی‌های نوین، سبب خواهد شد که ذهن، چشم و ذائقه‌ی مخاطب کم‌کم به این‌گونه اشعار و تجربیات عادت کند. هنوز هستند برخی که جلوی دکه‌ی روزنامه‌فروشی می‌روند و یک نسخه روزنامه می‌خرند، اگر چه تعدادشان بسیار قلیل شده است اما هنوز افرادی که وابسته به سنت باشند، حضور دارند اما من به عنوان روزنامه‌نگاری که اتفاقاً نشریه‌ام را به‌خاطر مشکلات اقتصادی تعطیل کردم؛ بیشترین مطالب نشریات را در همان فضای مجازی می‌خوانم! چرا؟ چون سهل‌الوصول است. سریع‌تر به خبر و تحلیل می‌رسم. مدام سرم توی گوشی است. مدام در حال چک کردن اینستاگرام، تلگرام و واتس‌آپ هستم، بیشترینِ ارتباطاتم در فضای مجازی شکل می‌گیرد. اگر تا دیروز کتابخوانی در خرید کتاب از کتابفروشی و در دست گرفتن کتاب خلاصه می‌شد، امروز عرف تغییر کرده است. امروز از بسیاری فروشگاه‌های اینترنتی نسخه پی‌دی‌اف کتاب را به قیمت ارزان‌تر تهیه می‌کنم و به جای خواندن چهارصد صفحه کتاب، به فایل صوتی آن گوش می‌دهم. وقته‌ای مرده‌ام را نیز به مطالعه اختصاص می‌دهم. می‌بینید! این موارد در زندگی یکایک ما اتفاق افتاده و دهه‌ی هفتاد به بعد بیشتر مخاطب چنین زندگی‌ای هستند تا من و قبل از من! بنابراین جذابیت‌های زندگی مدرن و رفاه و راحتی که به همراه دارد، سبب می‌شود تا کمی آسان‌تر تن به پذیرش این مناسبات بدهیم. شعر هم موجود زنده است، بر گرفته از فرهنگ و زندگی انسان است! اگر می‌خواهیم که شاهد مرگِ شعر در سال‌های آتی نباشیم، ناگزیریم تن به تلاقی شعر با عناصر دنیای دیجیتال بدهیم. اگر قرار باشد شعر همچنان کارکرد گذشته‌ی خود را داشته باشد و به مانند گذشته از طریق نوشتارِ صرف، به ایجاد لذت بپردازد، مخاطب خود را به کلی از دست خواهد داد. فکر می‌کنید دلیل بحران مخاطب کتاب شعر چیست؟ صرفاً هرج‌و‌مرج و حضور تعداد کثیر ناشاعر یا ناشر؟! خیر، مخاطب! جذب هنرهای دیگر می‌شود، زیرا آن هنرها به لحاظ جلوه‌های بصری، نرم‌افزاری و سخت‌افزاری روزآمد هستند. چرا سینما جذاب است؟ چرا موسیقی پرطرفدار است؟ شعر که قدمت بیشتری از همه‌ی هنرها دارد! یکی از دلایل آن هم‌زیستی سینما و موسیقی با مظاهر تکنولوژی است. من معتقدم اگر قائل به این تعریف سنتی هستیم که زبان، ابزار ارتباط است و ذاتِ هنر، ایجاد التذاذ و زیبایی است، پس از هر زبانی که بتواند بر گستره‌ی زیبایی و التذاذ ادبی بیفزاید، می‌توان استفاده کرد.

 

ایران: بر اساس گزارش کتاب، چه دلایلی می‌توان برای تکثّر گونه‌های شعری در چهار دهه‌ی اخیر شعر امروز ذکر کرد که هم توجیه منطقی و هم توازن ادبی در آن مراعات شده باشد و بتوان به‌طور قطع آن را در سعادت و سلامت ادبیات امروز دخیل دانست؟  

مزدک پنجه‌ای: ما در ادبیات دنبال سعادت نیستیم! حداقل من برای شاعر جماعت چنین نقشی را قائل نیستم. ادبیات در نهاد خود با افراط وتفریط همراه بوده است. حتمن به یاد دارید که چه رخدادهای ادبی و جریان‌هایی در شعر دهه‌ی موسوم به دهه‌ی هفتاد اتفاق افتاد، محصول آن همه افراط‌وتفریط این بود که امروز آن دهه را جزء پویاترین دهه‌های شعری قلمداد می‌کنیم. اگر تکثر آرا، تجربیات و آن همه صدا نبود، امروز شعر ما به لحاظ ظرفیت‌های زبانی و فرمی تا این حد رشد نمی‌کرد. ضرورت تاریخی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی شاخصه‌های تغییر را شکل می‌دهد. تا این ضرورت ایجاد نشود، هیچ گفتمانی پدید نمی‌آید. درست است که بسیاری از این گونه‌های نوپدید در حد ایده و تجربه باقی مانده‌اند اما جرقه‌ی تغییر با اینها شروع شده است. امروز فضای دانشگاهی به مراتب بیشتر از فضای حرف‌های شعر سراغ جریان‌های نوپدید دیداری-شنیداری می‌روند، چرا؟ چون فضای دلبسته‌ی دانشگاه به سنت‌های شعری به مرز کلیشه‌شدن رسیده است و جامعه‌ی جوان دانشجو می‌خواهد از این ذهنیتِ قالب‌بندی شده عبور کند. تعداد شاعرانی که در این حیطه کار می‌کنند، بسیار کم است، حداقل در همین حد است که در کتاب جریان-شناسی شعر دیداری-شنیداری گروه شده‌اند. این کتاب آیینه‌ی تمام این تلاش‌ها بوده است. البته برخی از اجراها و تجربیات را نمی‌شد در کتاب ارایه کرد و نیازمند فضای مجازی بود.

شعر پیشرو دنبال ایجاد توازن نیست، دنبال منطق و قالب نیست. ذهن پیشرو حتی به اظهارنظر و نقد هم توجه نمی‌کند.

مثلا برای ژازه تباتبایی یا هوشنگ ایرانی چه فرقی می‌کرد اگر می‌گفتند این چیزها که می‌نویسید اصلاً شعر نیست، آیا نگفتند؟ آیا به نیما نگفتند؟! شاعر پیشرو، شاعر شعرهای دیداری- شنیداری، جلوتر از مخاطب و منتقد حرکت می‌کند. او آمده تا کلیشه‌ها را از نگاه خود تغییر دهد. من سخت معتقدم که شعر امروز نیازمند تغییر از هر نظر است. شعر ما شعر پویایی نیست. شعرما محافظه‌کار است، شعری است که مبتنی بر احساس و تصاویر مخیل رفتار می‌کند به جای ضرورت و ایجاد وضعیت زبانی، زبان‌بازی میکند. عناصر و ظرفیت‌های روایی شعر ما بسیار کم شده است. گاهی از این همه فرم و لحن تکراری شاعران باید خجالت کشید. اگر قرار است توازنی اتفاق بی‌افتد باید در روند جریان کلیشه و مسموم شعر غیرپیشرو رقم بخورد. 

ایران: با این اوصاف نگاه انتقادی شما به شعر امروز چگونه است؟ نقش منتقدان را در بررسی این گونه‌های شعری چگونه ارزیبابی می‌کنید؟

مزدک پنجه‌ای: اگر تحلیل و بررسی پیرامون شعرهای دیداری-شنیداری انجام بگیرد، محصول کار خود همان چهره‌هایی است که میل به ارایه‌ی چنین تجربیاتی دارند و کمی هم شاهد توجه دانشگاه هستیم. این به هیچ عنوان کافی نیست؛ جریان‌های نوظهور به شعر معاصر کمک خواهند کرد اما چه کسی باید این اتفاقات را به مخاطب بشناساند و موجب ارتقای سطح زیبایی‌شناسی شود! متاسفانه شعر امروز ما شعر بدون حادثه است، بدون جهانبینی، شعری پر از عبارتهای قشنگ در ساختارهای بی در و پیکر! ذهنیت‌گرایی صرف و تقلید از زبان دهه‌ی سی و چهل! هنوز باور نکردهایم باید از بسیاری از تجربیاتِ گذشته عبور کنیم، این عبور با انکار همراه نیست، من قائل به نگاه احترام‌آمیزم. در جامعه‌ای که منتقدین جریان‌ساز نداریم، نمی‌توان سراغ تغییرات رفت. نام ِ منتقدان معاصر شعر را باید گذاشت منتقدانِ سکوت! من به خاطر پرهیز از حاشیه از این اسامی نام نمی‌برم وگرنه بسیار منتقد داریم که در دو دهه‌ی اخیر هیچ نقشی در پیشرفت جریان شعر نداشته‌اند و اتفاقاً بسیار هم تریبون دارند. شاهد این همه جریان و کتاب از دهه‌ی هفتاد به این سو هستیم، 20 سال است که هزاران کتاب منتشر شده اما هنوز صحبت از نظرات براهنی است! صحبت از دستاورهای نیماست! نتیجه‌ی این همه شرح و توضیح چیست؟ جامعه‌ی دانشگاه نیز هنوز درگیر شعر سنتی است و اگر هم نقد ِنو می‌شود، کمتر کمکی به شعر معاصر می‌کند، چون مباحث پراکنده است و کاربردی نیست؛ بیشتر شارح ِنظرات خارجی‌ها هستیم. شعر ِامروز نیازمند مباحث شناختی و کارگاهی است، نیازمند منتقدینی که روش نوشتاری و کارگاهی رویایی، براهنی و ... را داشته باشند. خنده‌دار است که هنوز مرجع ما بعد از این همه سال درباره‌ی شعر معاصر کتاب‌های نظری براهنی، رویایی، شفیعی کدکنی یا حرف‌های نیماست. به نظرم تا جامعه‌ی ادبی دچار منتقدینِ سکوت و رسانه‌های غیرجریان‌ساز است، شاهد تحول شگرف نخواهیم شد. دچار گفتمان ِتغییر نخواهیم شد. این نقد را به نشریات تخصصی ادبی هم می‌توان وارد کرد که به جای جریان‌سازی هنوز در پی نبش ِقبر جریان‌های گذشته‌ی ادبی هستند و در پی واکاوی شاعران پوپولیست! سکوت تا چه وقت! ندیدن تا کی؟! جوایز شعر هم متاثر از همین تفکر کلیشه‌شده است.    

 

ایران: انتشار این پژوهش ارجمند در یک بازه‌ی زمانی نزدیک به پژوهش دکتر بهمن ساکی به نام «گونه‌های نوپدید در شعر معاصر فارسی» که در آن جزیی‌ترین رخدادهای نوپدید شعری و توجه به واکنش‌های ادبی به حوادث پیرامونی بررسی و ثبت شده؛ صورت گرفته است. با مبارک دانستن این هم‌زمانی و امیدواری به افزایش بسامد چنین پژوهش‌هایی، وجه ممیزه‌ی این دو پژوهش را چه می‌دانید؟   

مزدک پنجه‌ای: اگر در اینترنت سرچ کنید از من چندین مقاله و یادداشت، گفتگو درباره‌ی جریان‌های شعر دیداری- شنیداری در سایت‌ها و نشریات منتشر شده است. در این مقالات به تحلیل، بررسی و معرفی این دست جریان‌ها پرداخته‌ام. مقالهی «شعر دیداری معاصر» در سایت خانم دکتر «لیلا صادقی» در اوایل دهه 90 و «دیداری از شعرهای دیداری»که سال 1386 در ضمیمه‌ی فرهنگ، هنر و ادبیات نشریه گیله‌وا منتشر شد یا یادداشتی که درباره‌ی عکاشی، شعرهای دیداری افشین شاهرودی یا شعرتوگراف و شعرهای فلاح نوشته‌ام و در نشریاتی چون شرق و اعتماد در دهه‌ی 90 منتشر شده است، جملگی نشانگر این مسئله است که من از همان سال‌ها در فکر نوشتن چنین کتابی بودم و منابع مختلف را بر اساس اسامی شاعران و یا گونه‌های جمع‌آوری شده، فهرست کرده‌ام. حتی برخی از گونه‌ها در کتاب من است که در کتاب دوست عزیزم دکتر ساکی حضور ندارند. به هر ترتیب، ایام ماندن در خانه به دلیل کرونا این فرصت را به من داد تا بیشتر به این کتاب بپردازم.

من بخش قابل توجهی از این کتاب را نوشته بودم که دوست خوبم دکتر «علی یاری» کتاب جناب دکتر «بهمن ساکی» را به من معرفی کرد و اتفاقاً با توجه به اینکه بخشی از گونه‌ها را ایشان فهرست کرده بود، در تکمیل فرایند کتاب به کمکم آمد و به آن نیز استناد کردم اما آنچه کتاب «جریانشناسی شعر دیداری- شنیداری» را از سایر کتابها در حوزه‌ی گونه‌شناسی و جریان‌شناسی متمایز می‌کند این مسئله است که من به جستجوی ریشه‌ها رفتم و سعی کردم بسیار تخصصی و تحلیلی به این گونه‌ها بپردازم، صرفاً اقدام به معرفی گونه‌ها نکرده‌ام. در این کتاب برای نخستین بار مخاطبان با بیانیه‌ی شعر کانکریت یا شعر صوتی مواجه می‌شوند، در این کتاب سعی شده تا نگاه تطبیقی به برخی گونه‌ها داشته باشم و شباهت‌ها را گوشزد کنم. به هر شکل هر کتابی تکمیل کننده‌ی کتاب دیگر است و به گمانم کتاب «فرهنگ گونه‌های نوپدید شعر معاصر» یکی از ارزشمندترین کتاب‌های دوره‌ی معاصر است که هم به جامعه‌ی دانشگاهی کمک خواهد کرد و هم به بدنه‌ی جریان مستقل شعر معاصر و هر کتاب حرف ،گفتار و تأثیر خود را خواهد گذاشت! 

 

ایران: امیدواریم این فرصت فراهم شود که به همت جنابعالی، در این صفحه، مروری بر گونه‌های دیداری‌شنیداری که به شناخت بیشتر شاعران و گونه‌های شعری منتهی شود داشته باشیم و از شما به خاطر استقبال از این گفتگو قدردانی می‌کنیم.

روزنامه ایران شعر دیداری مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

جریان‌شناسی شعر دیداری - شنیداری نقد شد

شنبه ۱۲ تیر ۱۴۰۰، ۵:۵۵ ب.ظ

نشست نقد و بررسی کتاب جریان‌شناسی شعر دیداری - شنیداری برگزار شد.

به گزارش ایسنا، نشست نقد و بررسی کتاب جریان‌شناسی شعر دیداری- شنیداری مزدک پنجه‌ای چهارشنبه نهم تیرماه ۱۴۰۰ در فضای مجازی(Sky Room) آکادمی شعر معاصر حلقه‌ی نقد ادبی انجمن ترویج زبان و ادب فارسی برگزار شد.

 

«جریان‌شناسی شعر دیداری - شنیداری» نقد شد

 در این نشست که سه ساعت و نیم به‌ طول انجامید، پیشینه‌ی شعر دیداری ذکر و کتاب مذکور نقد و بررسی شد.

 دکتر فرخ لطیف‌نژاد مدیر آکادمی و پژوهشگر شعرشناسی شناختی پس از معرفی برنامه به نقد ساختاری کتاب پرداختند و به این نکته اشاره کردند که درج نام پدیدآور در شناسنامه‌ی کتاب الزاماتی را پدید می‌آورد. از جمله اینکه نویسنده باید با استفاده از منابع دست اول و تقسیم‌بندی علمی به صورت‌بندی مناسب کتاب بپردازد و پس از تعریف جریان‌ها و ذکر تشابه و تمایز گونه‌های مختلف شعر دیداری- شنیداری با تحلیل‌‌های علمی خود حدود و ثًغور گونه‌های مختلف را مشخص و متمایز کند، در‌حالی که در کتاب به منابع دست دوم و سخنان شاعر صاحب‌سبک و احیاناً مقالات دیگران درباره‌ی او بسنده شده است. این کار اثر را بیشتر به مجموعه مقالات نزدیک می‌کند تا کتاب. علاوه بر آن استفاده‌ی مستقیم از عین مطالب به یکدستی کار لطمه زده است. متن‌هایی که از لحاظ سبک نگارش و وضوح مطالب با هم فرق دارند، در کنار هم آمده‌اند و سبک شخصی نویسنده در میان آنها گم شده است.

نکته‌ی دیگری که در نگارش آثار پژوهشی ضرورت دارد، ذکر ارجاعات درون‌متنی است. در کتاب مذکور ارجاعات صرفا به صورت پانوشت بوده که در کتاب‌نویسی فعلی رایج نیست و ذکر ارجاعات برون‌متنی (منابع و مآخذ) هم با استانداردهای امروزی مطابقت ندارد.                                

در ادامه محمد آزرم شاعر و منتقد با بیان این نکته که از تعریف شعر دیداری و شنیداری در کتاب، اجتناب شده است، گفت: تعریف، حدگذاری است و کمک می‌کند تا قواعد و معیارهای یک گونه‌ی شعری را دقیق‌تر بشناسیم. در این کتاب با مثال‌هایی به عنوان شعر دیداری مواجه‌ایم که شعر دیداری نیستند بلکه تصویر و نوشتار را کنار هم قرار داده‌اند و فرم واحدی از آن نساخته‌اند. شاعر شعر کانکریت در کار ساختن چیزی‌ست که پیش و بیش از خواندن شعر ادراک شود و می‌تواند رویکرد بازنمایی داشته باشد اما شعر دیداری به‌ویژه در زمان حاضر رویکردی غیر بازنمایانه دارد و به پدید آوردن آبستره نزدیک شده است. به بیان کلی‌تر، شعر دیداری، هنری میان ژانری‌ست که با تکیه به قواعد سنتی و رایج شعر مکتوب، نمی‌توان آن را نقد کرد؛ درحالی که بسیاری از مثال‌های این کتاب هنوز به این قواعد وابسته‌اند.

آزرم در این خصوص تاکید کرد: بهتر بود مولف کتاب سرفصل جدیدی تحت عنوان شعر نوشتاری را به کتاب می‌افزود و تمامی مثال‌هایی را که صرفا در نوشتار خود وجهی دیداری هم لحاظ کرده‌اند، ذیل آن رده‌بندی می‌کرد.

وی در ادامه‌ی سخنان خود بین منابع الهام شعر دیداری و سابقه‌ی شعر دیداری تمایز قائل شد و گفت: در بررسی سابقه‌ی شعر دیداری لزومی ندارد هر آنچه را که شعر دیداری نبوده اما می‌توانسته ایده‌ی ساختن شعر دیداری به شاعر بدهد، به عنوان شعر دیداری لحاظ کنیم. شعر دیداری مدرن به کالیگرام‌های آپولینر، شعرهای فوتوریستی مارینتی و تا حدودی به ایدئوگرام های ازرا پاوند بر می‌گردد هرچند به احتمال زیاد نمونه‌های کلاسیک آن در شعر فارسی مثل مشجر رشید وطواط که در کتاب المعجم شمس قیس آمده، منبع ایده برای گیوم آپولینر بوده است.

محمد آزرم یادآور شد: برخی سابقه‌ی شعر دیداری را به یونان باستان می‌رسانند و رواج آن در قرن بیستم را به علت بروز بحران نشانه‌ها می‌دانند که بازنمای بحران فرهنگ و درک آن از حقیقت و در نتیجه تشکیک و تردید نسبت به آن است. بنابراین شعر دیداری پرسشی از بحران نشانه‌ها و بحران فرهنگ است و از آنجا که از منظر بصری و زبانی از حالت متعارف رویگردان است، مخاطب را در وضعیتی بینابینی به تامل در این پرسش وامی دارد. 

آزرم، چاپ کتاب جریان‌شناسی شعر دیداری- شنیداری را اتفاقی خوب برای شعر فارسی دانست که باعث جلب نظر مخاطبین بالقوه به این حوزه می‌شود.

در ادامه مجری از افشین شاهرودی، شاعر، عکاس و گرافیست که به عنوان مهمان در نشست حضور داشت، دعوت کرد تا به ذکر نکاتی پیرامون کتاب جریان‌شناسی شعر-دیداری شنیداری بپردازد.

شاهرودی با اشاره به مغفول ماندن ارتباط میان شعر دیداری و گرافیک گفت: شعر دیداری با گرافیک ارتباط تنگاتنگی دارد که این مهم در طول سال‌ها از دید منتقدان و نظریه‌پردازان مغفول مانده است. دلیلش هم به‌نظر من این است که معیار ما برای نقد  شعر دیداری کماکان درک سنتی‌ای است که ناشی از شناخت ما از شعر بعنوان یک ساختار متکی بر زبان معیار است در حالیکه شعر دیداری به دلیل ساختار گرافیکی خود مقدار زیادی از ظرفیت‌های بیانی بر اساس زبان استعاری تصویر بهره می‌برد.

 

او در ادامه با اشاره به اینکه شاعر شعر دیداری باید تصویر و کلام را توأمان بشناسد گفت: قطعا شاعر و ناقد شعر دیداری باید هم تصویر را بشناسد و هم کلام را. شاعر شعر دیداری قطعا باید گرافیک شعر خود را هم خود اجرا کند نه شخص دیگری که در آن صورت، آن شعر کار مشترک بوده و مولف جمعی خواهد داشت.

سپس مجری از علی‌رضا پنجه‌ای، شاعر، منتقد و روزنامه‌نگار دعوت کرد تا به عنوان شاعر شعرهای دیداری- شنیداری پیرامون این کتاب ابراز عقیده نماید.

علیرضا پنجه‌ای با اشاره به اینکه ابتدا باید دید که کتاب پژوهشی است یا کتابی در حیطه‌ی نقد و نظر است.

وی در ادامه افزود: نوشتن پیرامون یک اثر بسیار راحت‌تر از آفرینش یک اثر است. فراهم کردن مطالب برای شاعران در امر پژوهش مشکل‌ترین قسمت است. کاش در این کتاب در مقدمه به صورت کلی درباره‌ی موضوع کتاب صحبت می‌شد و در مورد آثار جمع‌بندی می‌شد و کارهایی که جدی‌تر بودند، انتخاب می‌شد.

پنجه‌ای در ادامه با اشاره به اینکه منشأ شعر بیداری در شرق است، افزود: منشأ اشعار دیداری در شرق اتفاق افتاده و زبان و ادبیات فارسی از پیشتازان این عرصه است. شعر دیداری در ذات شاعران کهن ما وجود دارد.

این شاعر در ادامه با اشاره به استفاده از شعر کانکریت در غرب گفت: غربی‌ها با استفاده از شعر کانکریت، استفاده‌ای ابزاری از آن کردند. یعنی در تبلیغات از شعر و هنر برای رفع حوائج مادی خود استفاده می‌کردند. کانکریت در این حوزه تلاش‌های بسیاری کرده است.

در ادامه‌ی این نشست مجازی، سعید جهانپولاد پیرامون چگونگی شکل گیری شعر دیداری در آثار هندی‌ها، چینی‌ها و برخی ادیان سخرانی کرد و به ریشه‌های آنان از بعد الهیاتی پرادخت. 

  در ادامه‌ی برنامه سینا جهاندیده، شاعر و منتقد با اشاره با اینکه شعر کانکریت و بسیاری از شعرهای غرب ریشه در الهیات دارد گفت: جهان ما با جهان الهیات ارتباط مستقیم دارد و ما نمی‌توانیم از جهان الهیاتی خودمان عبور کنیم مگر اینکه دچار نوعی انحطاط و گسست شویم. بنابراین دو پیشینه می‌توان برای شعر کانکریت جستجو کرد پیشینه آنتولوژیک  و پیشینه تبارشناختی. در پیشینه وجودشناختی می‌توان درک کرد که چگونه در عهد باستان تصویر و کلمه را با هم ترکیب می‌کردند. طلسم در جهان پیشامدرن گرافیک نیست اما در جهان مدرن می‌تواند گرافیک فرض شود بنابراین شعر کانکریت در واقع باید هستی را با نشانه‌های دیداری بازنمایی کند.

در پیشینه تبارشناختی مسأله گسست برجسته می‌شود به همین دلیل شعر کانکریت از دهه پنجاه به بعد را نمی توان ادامه همان ساخت‌هایی دانست که در جهان پیشا مدرن مطرح بود

در الهیات کلمه مقدس است کلمه مقدس با اسطوره تبدیل به تصویر می‌شود به همین دلیل در معماری اسلامی دیداری کردن معنا با خط و نقشی اهمیت می‌یابد. اما در جهان مدرن از کلمه قدسی زدایی می‌شود

الهیات نقد یعنی من شعری را می‌سازم و این شعر ذخیره‌ی چه سنت‌ها و اندیشه‌هایی در گذشته است و از کجا عبور کرده‌ام و بعد شعر را به کجا رسانده‌ام و بعد چه فلسفه‌ای پشت شعر کانکریت است. 

جهاندیده در ادامه با اشاره به اینکه زبان ساختار جبریتی دارد افزود: اگر شاعری ساخت جبری زبان را تقطیع کند به شعر کانکریت می‌رسد؟  اینکه برخی از  شاعران شعر دیداری گزاره‌ای را با برش‌های مختلف به شکل جدولی  بازنمایی می‌کنند ربطی به شعر کانکریت دارد؟ آیا با دایره‌ای نوشتن یا در یک شکل را با کلمه پر کردن ما به شعر کانکریت می‌رسیم ؟

 شعر تصویری از کدام رسانه‌ها  استفاده می‌کند؟ باید ببینیم رسانه‌ی تصویر چه است و آیا با رسانه‌ی زبان یکی است یا نه؟ 

این منتقد در ادامه تأکید می‌کند: مک لوهان  در کتاب برای درک رسانه‌ها بحثی را مطرح می‌کند و می‌گوید خود پیام رسانه است؛ یعنی هیچ پیامی بدون رسانه نیست و و هیچ رسانه‌ای بدون پیام نیست. هیچ رسانه‌ای پیام محض نیست. هیچ رسانه‌ای تک‌رسانه نیست. یعنی وقت رسانه‌ی شعر داریم، رسانه‌ی دیگری در آن است. آن رسانه‌ها را نمی‌بینیم. وقتی سینما را داریم، چندین رسانه با هم ترکیب شده‌اند و رسانه‌ی سینما را به وجود آورده‌اند. رسانه‌ی سینما یک رسانه‌ی مضاعف است. مثلاً شعر- ویدیو، فتو- شعر، شعر- نقاشی درست می‌کنیم، یعنی یک رسانه را در دل رسانه‌ی دیگر قرار می‌دهیم، ولی رسانه‌هایی که در آن است را متوجه نیستیم و نمی‌فهمیم چه کار می‌کنیم. رسانه‌ی تصویر رسانه‌ی کلمه نیست. بنابراین زبان رسانه‌ای است که با تصویر فرق دارد. شما دو رسانه‌ی مختلف را به هم وصل می‌کنید. وقتی این دو به هم وصل می‌شوند، ناسازگارند، ولی شما می‌خواهید سازگارش کنید.

جهاندیده در ادامه با اشاره به اینکه شعر کانکریت در ایران دو پیشینه‌ی معاصر و سنتی دارد افزود: در پیشینه‌ی سنتی ایراداتی وارد کردند. گفتند هرگاه شعر سنتی دچار شعرهای الزامی و لفاظی شد، مانند المعجم، رشیدالدین وطواط، رادویانی، زمانی که شعر ایران بدیع‌‌زده شد، از جوهره‌ی شعر خودش فاصله گرفت. همان زمان که صناعت را تشخیص دادیم، به تعبیر هایدگر، رابطه‌ی وجودی ما با شعر قطع شد. اما کسانی مثل مولانا و حافظ به شکل وجودی  شعر می‌گویند. ساختار گرافیکی شعر حافظ می‌تواند حتی به شعر توگراف معاصر کمک کند. ما بسیار می‌توانیم از حافظ کمک بگیریم. 

او در ادامه‌ی سخنانش گفت که حالا باید دید این گسست معاصر چه زمانی به وجود آمد و در اینجا تقابل دو نظر آقای جهان‌پولاد و آقای آزرم پدیدار می‌شود: آقای آزرم می‌گویند که شعر کانکریت معاصر است و آقای جهان‌پولاد ریشه‌های گذشته را برای آن جست‌وجو می‌کنند. شعر دیداری سابقه‌ی طولانی در تاریخ ما دارد. اما وقتی شعر انتزاعی و شعر کانکریت معاصر را از زمان خانم صفارزاده بررسی می‌کنیم، یعنی از دهه‌ی چهل به این طرف، ایشان تعریف بسیار عالی‌ای از شعر کانکریت ارایه دادند. شعر صفار زاده آغاز یک تحول بزرگ در شعر کانکریت بوده است. اما کسانی مانند احمدرضا احمدی به یک سری بازی‌های تجربی درباره‌ی شعر کانکریت دست زدند. از آغاز دهه‌ی 40 با شعر حجم و موج نو اتفاقی افتاد و باید ببینیم آن اتفاق در چه ساختاری بود.

 این منتقد در ادامه با اشاره به اینکه شعر نو دو سازه دارد افزود: شعر نو دو سازه دارد که با هم مخالفند. سازه‌ای که در دهه‌ی 70 پیروز می‌شود، همین سازه در دهه‌ی 40 شکست می‌خورد. بنابراین شعر دهه‌ی 40 در دهه‌ی 70 پیروز شد. اما شعر متعهد در دهه‌ی 70 شکست خورد و شعر حجم پیروز شد و شعر در این دهه سیاست‌زدایی شد. در این سیاست‌زدایی است که شعر کانکریت به وجود می‌آید.

 بنابراین یکی از ریشه‌های تبارشناختی شعر کانکریت، سیاست‌زدایی از شعر است و این سیاست‌زدایی شعر را به انتزاع و بازی‌های کلامی می‌کشاند. جهاندیده با تأکید بر اینکه بخشی از شعر کانکریت، امروزه مربوط به پیشرفت اینترنت است افزود: وقتی در اینستاگرام شعر می‌گذاریم، عکسی هم در بالا می‌گذاریم. این همان شعر دیداری است. آیا این شعر دیداری جبریت زمان نیست، جبریت تکنولوژی نیست؟ بنابراین زیبایی‌شناسی با هنر فرق دارد. شعر رابطه‌ی عجیبی با وجود دارد. هیچ هنری به اندازه‌ی شعر با وجود رابطه ندارد. کاری که در شعر کانکریت انجام می‌دهیم، زیبایی‌شناسانه کردن شعر است. یعنی از وجود فاصله می‌گیریم و نوعی تکنولوژی را واردش می‌کنیم. این شعر معطوف به تکنولوژی است و بدون آن وجود ندارد. شعر در ابتدا چیزی سماعی و شنیداری است. وزن دارد و بنابراین دیداری نیست

سینا جهاندیده در پایان با اشاره به اینکه نقد نویسنده را ورزیده می‌کند گفت: مزدک با شتابی که داشت، باعث شد اتفاقی که قرار بود دیر بیفتد، زودتر انجام بگیرد. تحصیلات نویسنده‌ی کتاب حقوق است و بیشتر روزنامه‌نگار است تا پژوهشگر و می‌توان از منظر دانشگاهی به کار او نقد وارد کرد.

در پایان مزدک پنجه‌ای، نویسنده‌ی کتاب از سخنرانان تشکر کرد و خاصیت نقد را به چالش کشیدن دانست و از وجود چنین جلساتی برای بهتر شدن کیفیت کار پژوهشگران ابراز امیدواری کرد و گفت: من قائل به تعریف شعر نیستم و در مقدمه هم توضیح دادم که شعر تعریف‌پذیر نیست و به‌نوعی تعریف‌پذیری‌اش مانع خلاقیت‌های آتی شعر می‌شود. شعرهای دیداری و شنیداری مبتنی بر گرافیک و تکنولوژی است و امکان دارد هر آن تعریف جدیدی بیاید که در تعریف قبلی نگنجد و مدام باید از تعریفی که ارائه داده‌ایم، عدول کنیم.

همین حالا که دارم با شما حرف می‌زنم گونه‌هایی به شعر دیداری‌-شنیداری اضافه شده که در فاصله‌ی اتمام کتاب تا انتشار آن، توسط برخی در فضای مجازی ارایه شده که در کتاب نیامده است و این نشان از سرعت و پیشرفت این نوع از شعر دارد. 

او در پایان با اشاره به اینکه برخی ژازه تباتبایی را شاعر نمی‌دانند و آغازگر شعر کانکریت در ایران را طاهره صفارزاده می‌نامند، گفت: من مخالف این نظر هستم چرا که امروزه گرافیست‌ها بخشی از جریان شعر کانکریت را رهبری می‌کنند و اساسا هیچ شعری بدون گرافیک نیست. همانطور که جریان شعر شنیداری با تجربیات تکنیسین‌های عرصه‌ی دیجیتال و فن‌آوری شکل می‌گیرد.

مزدک پنجه‌ای در پایان به واسطه‌ی مطول شدن برنامه، پاسخ‌های خود را پیرامون برخی از انتقادات به بعد موکول کرد و  گفت: از آنجا که بسیاری از شعر دیداری ما را گرافیست‌ها رقم می‌زنند، حتی اگر نام تکنسین به آنها بدهیم، یعنی بگوییم که آنها جوهره‌ی شعر را لحاظ نمی‌کنند، باز هم نمی‌توانیم منکر نقش و جایگاه آنان در ارتقای سطح زیبایی‌شناسی شعر دیداری شویم.

مزدک پنجه ای کانکریت محمد آزرم فرخ لطیف نژاد
مزدک پنجه ای

درباره کتاب جریان شناسی شعر دیداری- شنیداری

سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ۸:۵ ب.ظ

درباره کتاب جریان شناسی شعر دیداری- شنیداری

آیینه ای برای شعر امروز

امید نقیبی نسب/ شاعر

روزنامه ایران چهار‌شنبه ۲ تیر ۱۴۰۰، شماره ۷۶۵۹: کتاب دیداری شنیداری مزدک پنجه ای اولین کتاب فارسی زبان است که به نوعی آرشیو کاملی از افراد، جریانات و اتفاقات معاصر شعر آوانگارد در این حوزه زبانی را  در اختیار مخاطب می گذارد که از این جهت بسیار حائز اهمیت است. کتاب با تعریف شعر و بعد از آن تعریف شعر دیداری و کانکریت آغاز می شود و سپس به سراغ تک تک افرادی که در این حوزه دست به تجربه های تازه زده اند می رود و به روش پژوهش کتابخانه ای و نمونه گزینی اقدام به جمع آوری آثار و اتفاقاتی که در این حوزه زبانی قلم و رقم خورده است می کند ،هرچند برخی از تجربیات دیجیتالی، صوتی  یا چند رسانه ای قابلیت چاپ کاغذی نداشته و نیازمند درج بر لوح فشرده ای در کنار کتاب بوده که فقدان آن برای مخاطب و پژوهشگر احساس می شود، اما این موضوع نمی تواند از ارزش کتاب بکاهد و از طرفی ذائقه و سلیقه مزدک پنجه ای به عنوان پژوهشگری مستقل در گزینش اشعار، تعاریف و نقدها خوانش کتاب را جذاب تر کرده است و می توان براحتی دغدغه او را به عنوان یکی از شاعران فعال در این حوزه لمس کرد که جای تقدیر دارد، از طرفی برکسی پوشیده نیست که شعر دیداری امروزه در جهانی که شاید بتوان آن را جهان بصری نامید چقدر می تواند حائز اهمیت باشد، جهانی که در آن چشمان انسان روزانه چهل میلیون ترابایت تصویر مصرف و آنالیز می کند، چشمانی که اصطلاحا قبل از مغز می توانند عاشق شوند، اعتماد کنند، رفاقت کنند، درک کنند، تحلیل کنند و پیام صادر کنند، پس بدون شک شعرهای دیداری دیجیتالی آینده نوشته های اندیشه محور و زیبا خواهند بود، چیزی که شالوده ادبیات و کتاب های دیجیتالی و چندرسانه ای آینده خواهند بود.

اثر حاضر تحلیلی هدفمند و جامع از شعر شاعران پیشرو در عرصه شعر دیداری و شنیداری است و از این رهگذر، ما را با اقسام زیرمجموعه های این گونه از اشعار آشنا می کند.

شعر دیداری، شعرگرافی، کانکریت، شعرتوگراف، شعر نرم افزار- فرازبان، فتوشعر حجمی، سینما، عکاسی، خواندنی،  توشیح، شعرپستال، شعر کلاژ، مربع جادویی، چهارجوابی، وسط چین، دموکراسی صدا در شعر، شعر رنگ، لغز- چیستان دیداری، شعر چندرسانه ای، شعر دیجیتالی، ویدئو شعر، ویدئو هایکو، هایپرتکست، شعر اجرایی، شعر شنیداری و شعر شنودیداری عناوین این کتاب هستند.

احمدرضا احمدی، ژازه تباتبایی، هوشنگ صهبا، عباس صفاری، علیرضا پنجه ای، مهرداد فلاح، علی عبدالرضایی، فرزین هومانفر، محمد آزرم، لیلا صادقی، عباس حبیبی بدرآبادی، امید نقیبی نسب، سمیه طوسی، مزدک پنجه ای، باوند بهپور، فرهاد فزونی، حبیب پیام، علی خیزاب، مهرگان علیدوست، ایرج زبردست، زهره برقچی، محسن کریمی، داریوش معمار، کورش کرم پور، کیوان مهرگان، آنیما احتیاط، سولماز نراقی، مراد قلی پور، مهتاب رشیدیان، کیومرث منشی زاده، طاهره صفارزاده و... از کسانی هستند که نمونه شعرشان در این کتاب آمده است.

گفتنی است این کتاب در ۳۵۰ صفحه و با قیمت ۶۵ هزار تومان توسط انتشارات دوات معاصر منتشر شده است.

امید نقیبی نسب شعر دیداری مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

«جریان‌شناسی شعر دیداری-شنیداری» نقد می‌شود

سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰، ۶:۲۵ ب.ظ

 

«جریان‌شناسی شعر دیداری-شنیداری» نقد می‌شود

نشست نقد و بررسی کتاب «جریان‌شناسی شعر دیداری-شنیداری» برگزار می‌شود.

به گزارش ایسنا، این نشست آکادمی شعر معاصر حلقه‌ نقد ادبی انجمن ترویج زبان و ادب فارسی در روز چهارشنبه (۹ تیرماه ۱۴۰۰) از ساعت ۲۰:۳۰ به نقد کتاب مزدک پنجه‌ای اختصاص دارد که با حضور  سینا جهاندیده و محمد آزرم به عنوان منتقد، در فضای مجازی و از طریق اسکای روم برگزار خواهد شد. 

همچنین در این نشست سعید جهانپولاد درباره پیدایش شعر دیداری در جهان  سخنرانی خواهد کرد. 

«جریان‌شناسی شعر دیداری_شنیداری» در بهار ۱۴۰۰ توسط انتشارات دوات معاصر به قیمت ۶۵۰۰۰ تومان منتشر شده است. 

در این کتاب شعر دیداری، شعرگرافی، کانکریت، شعرتوگراف، شعر نرم‌افزار- فرازبان، فتوشعر حجمی، شینما، عکاشی، خواندیدنی، طراشعر، توشیح، شعرپستال، شعر کلاژ، مربع جادویی، چهارجوابی، وسط‌چین، دموکراسی صدا در شعر، شعر رنگ، لغز- چیستان دیداری، شعر چندرسانه‌ای، شعر دیجیتالی، ویدئوشعر، ویدئو هایکو، هایپرتکست، شعر اجرایی، شعر شنیداری و شعر شنودیداری مورد بررسی قرار گرفته است. 

همچنین احمدرضا احمدی، ژازه تباتبایی، هوشنگ صهبا، عباس صفاری، علیرضا پنجه‌ای، مهرداد فلاح، علی عبدالرضایی، فرزین هومانفر، محمد آزرم، لیلا صادقی، عباس حبیبی بدرآبادی، امید نقیبی نسب، سمیه طوسی، مزدک پنجه‌ای، باوند بهپور، فرهاد فزونی، حبیب پیام، علی خیزاب، مهرگان علیدوست، ایرج زبردست، زهره برقچی، محسن کریمی، داریوش معمار، کورش کرم‌پور، کیوان مهرگان، آنیما احتیاط، سولماز نراقی، مراد قلی‌پور، مهتاب رشیدیان، کیومرث منشی‌زاده، طاهره صفارزاده و... از کسانی هستند که نمونه شعرشان در این کتاب آمده است.

 

مزدک پنجه ای محمد آزرم سینا جهاندیده سعید جهانپولاد
مزدک پنجه ای

جریان شناسی شعر دیداری - شنیداری

سه شنبه ۳۱ فروردین ۱۴۰۰، ۱۲:۲۳ ب.ظ

جریان شناسی شعر دیداری- شنیداری

مزدک پنجه ای

انتشارات دوات معاصر

به زودی منتشر خواهد شد

سال­ ها بود در عرصه­ ی مطبوعات و فضای مجازی باگونه ­هایی از شعر مواجه می ­شدم که رویکردی دیداری یا شنیداری داشتند. این موضوع به شکل برجسته ­ای از دهه ­ی هفتاد بیشتر شد و مخاطبان خاصی را به خود معطوف کرد، مخاطبانی که بخشی از آن­ ها را دانشجویان و اساتید حوزه ­ی ادبیات و البته مخاطبان حرفه ­ای شعر تشکیل می ­دادند. در این میان نیز کتاب ­هایی در قالب جریان­ شناسی شعر معاصر منتشر شده که نویسندگان آن کتاب­ ها در روند بررسی آن جریان ­ها به برخی از گونه­ ها یا روش­ های نوشتاری شعر دیداری با رویکرد هنجارگریزی نوشتاری پرداخته ­اند. بنابراین جای خالی کتابی که به ­طور همه جانبه به انواع شعرهای دیداری- شنیداری پرداخته باشد، احساس می ­شد.

بنابراین در این کتاب سعی شده است علاوه بر بررسی گونه ­های شعر دیداری- شنیداری، به معرفی آن دست از شاعرانی که در ارایه ­ی این نوع فرم از شعر به صورت حرفه­ ای تلاش کرده ­اند یا دغدغه ­مند بوده­اند، پرداخته شود.

در زیر بخش هایی که در این کتاب آمده است را از نظر می گذرانید:

شعر دیدای/ شعرگرافی/کانکریت/ شعرتوگراف/ شعر نرم افزار- فرازبان/ فتوشعر حجمی/ شینما/ عکاشی/خواندیدنی/طراشعر/توشیح/ شعرپستال/ شعر کلاژ/ مربع جادویی/ چهارجوابی/ وسط چین/دموکراسی صدا در شعر/ شعر رنگ/لغز- چیستان دیداری/شعر چندرسانه ای/ شعر دیجیتالی/ ویدئو شعر/ ویدئو هایکو/ هایپرتکست/ شعر اجرایی/شعر شنیداری/ شعر شنودیداری/

احمدرضا احمدی/ ژازه تباتبایی/هوشنگ صهبا/عباس صفاری/علی رضا پنجه ای/مهرداد فلاح/علی عبدالرضایی/فرزین هومان فر/محمد آزرم/ لیلا صادقی/ عباس حبیبی بدرآبادی/ امید نقیبی نسب/ سمیه طوسی/ مزدک پنجه ای/ باوند بهپور/ فرهاد فزونی/ حبیب پیام/ علی خیزاب/ مهرگان علیدوست/ایرج زبردست/ زهره برقچی/ محسن کریمی/ داریوش معمار/کورش کرمپور/ کیوان مهرگان/آنیما احتیاط/سولماز نراقی/ مهتاب رشیدیان و...

 

 

جریان شناسی شعر شعر دیداری شعر شنیداری مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

یادداشتی پیرامون شعر عباس صفاری و درگذشت نا به‌هنگامش

چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۹، ۹:۱۹ ق.ظ

‍ شاعری ناتمام
مزدک پنجه‌ای


روزنامه شرق، 8 بهمن 99:عباس صفاری را با مجموعه‌ شعر دوربین قدیمی‌اش شناختم. بعدها مراوداتم با او از طریق نامه شکل گرفت. کمی که گذشت یک بار در نامه برایش نوشتم بهتر نیست به جای نامه‌نگاری سنتی و این انتظار طولانی برای دریافتش، از ایمیل استفاده کنیم. مهربانانه برایم نوشت که نامه به دستخط نویسنده، نشان‌دهنده شخصیت و هویت راقم آن است. بعدها دستخط آدم‌ها به لحاظ تاریخی خاصه پس از مرگشان ارزشمند می‌شود. تجربه زندگی در آمریکا و آشنایی‌ صفاری با ادبیات جهان سبب شده بود تا به دور از هیجانات رایج و موج‌سواری‌های مرسوم، شعرش را بسراید. «دوربین قدیمی» اگرچه نخستین کتابش نبود اما به‌واسطه اینکه مورد توجه داوران جایزه کارنامه قرار گرفته بود، سهم بسزایی در تعرفه و مطرح‌شدن او بین مخاطبان داشت. شعرهای صفاری بوی زندگی، عشق و اسطوره، حسرت و دلتنگی می‌داد. او توجه ویژه‌ای به شعرهای کانکریت (دیداری) نیز داشت و این مسئله را در همان مجموعه شعر «دوربین قدیمی»‌ می‌توان سراغ گرفت. شعر او اگرچه به‌ لحاظ ساختار زبانی و فرمی سهل و ممتنع بود اما به‌مراتب با سایر شاعران ساده‌سرا توفیر بسیار داشت. در واقع آنچه او را از سایرین متمایز می‌کرد جهان‌بینی و نگاه متفاوتش به مقوله انسان و مسئله اسطوره بود. می‌گویند انسان زمانی به اسطوره پناه می‌برد که دلتنگ باشد. صفاری از معدود شاعران مهاجر به شمار می‌رود که جلای وطن موجب فاصله‌اش با مخاطبان داخل کشور نشد. او بسیار جدی، پُرتلاش و حرفه‌ای بود. این را من نمی‌گویم بلکه کتاب‌های منتشر‌‌شده‌اش و بازخوردشان در رسانه‌ها می‌گوید. خبر رسیده که او در ۶۹سالگی بر اثر کرونا در کالیفرنیا ترک دنیا کرده است. حالا این ما هستیم که در فقدانش مویه خواهیم کرد.

عباس صفاری کرونا روزنامه شرق مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

یادداشتی بر شعر بلند «ترجیع بند یا برج بلند شهری در سال سیاه اسفند» سعید اسکندری

دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۱:۴۵ ب.ظ

شعر عصیانگر

مزدک پنجه ای، روزنامه شرق، 27 مرداد 1399:«ترجیع بند یا برج بلند شهری در سال سیاه اسفند» عنوان شعر بلندی از سعید اسکندری است که در سال ۱۳۹۹ توسط نشر خوزان منتشر شده است.آنچه در همین ابتدای امر به نظر می رسد، فرم نوشتاری این شعر بلند شباهت به شعر بلند «سرزمین هرز» اثر تی اس الیوت دارد؛ شعری با مختصات ارجاعات متعدد تاریخی، سیاسی، اجتماعی که رویکردی اعتراضی به مسائل و اتفاقات روی داده در مسیر زندگی شاعر دارد. اسکندری در ابتدای این شعر بلند می نویسد: «اسفند/ افسون سالی افسرده است/ این سان سیاه پوش/ که این ماه سالخورد/ افسانه های سرد، فراوان دارد/ بر گیسوی نداشته اش اینک/ برف است یا نمک/ که نمی بارد» و کتاب را به ابوالفضل حسنی تقدیم می کند. با نگاهی به شعر تی اس الیوت نیز می بینیم که مطلع شعر این چنین است: «آوریل ستمگرترین ماه هاست/ گل های یاس را/ از زمین مرده می رویاند، خواست و خاطره را به هم می آمیزد و ریشه های کرخت را/ با باران بهاری برمی انگیزاند و...» و البته شعر را به استاد خود ازرا پاوند تقدیم می کند.

غرض از اشاره به شعر تی اس الیوت نه متهم کردن شاعر به تقلید، بلکه تاثیر مثبتی است که از فرم، ساختار و روایت یک شاهکار ادبی گرفته است و اگر از تاسی شاعر در ساختار و فرم روایت بگذریم، می بینیم که اسکندری بسیار خوب با این زمانی و این مکانی کردن شعر و تلفیق آن با تجربیات فرهنگی، مطالعاتی و زیستی توانسته اثری قابل توجه را عرضه کند.

در بحث نشانه سازی ها برخی معتقدند: «نشانه ارجاعی، از یک سو بعضی از ویژگی های مرجع را داراست و از سوی دیگر بعضی از ویژگی های تولیدکننده نشانه را داراست»۱. در این اثر نیز ۲۹ ارجاع بیرون متنی وجود دارد که در انتهای کتاب درباره آنها توضیحاتی بیان شده است. البته یک نکته اینکه به واسطه فضای متنوع، هماهنگ و ساختارمند تصاویر، بدون توجه به پانوشت ها نیز می توان به طور طبیعی با شعر ارتباط برقرار کرد. به تعبیری زبان نشانه ای شاعر، عینی و ملموس است؛ کنایات و استعارات شعر، ساختارشکن و دور از تصور نیست. خاصه نشانه سازی های شاعر به واسطه برخی ارجاعات ملموس درون شعری، مخاطب را با مدلول هایی مواجه می کند که عینیت آنها را می تواند در تجربیات شخصی خود نیز سراغ گیرد. شعر او از مظاهر و تعاریف مطرح پیرامون شاخصه های شعر سمبولیستی برخوردار است، به همین دلیل معتقدم اهمیت شعر او به واسطه خودنویسی و تولید نشانه هایی است که پیوند درونی با شخصیت، موقعیت زندگی شاعر دارد. به تعبیری او فرزند زمانه خود است. اسکندری در این اثر بر نشانه های تعرفه شده می افزاید برای همین جدای از همذات پنداری، مخاطب به واسطه این افزونه، با پدیده ای عادت ستیز نیز مواجه می شود که الگوهای ذهنی او را به بازی گرفته است. او، مخاطب را در مقابل ناکامی ها، سرکوب ها و تاراج ها قرار می دهد و در این سیر و سیاحت اشاراتی به گذشته، سپس به حال و برعکس دارد.

شعر اسکندری عصیانگر است و این عصیان ناشی از شخصیت شاعر نیز هست؛ شاعری با روحیات آرمان گرایانه که چون همه چیز را مغایر اصول آرمانی و اندیشه روشنفکری خود می بیند، به پرسش گری دست می زند. به قول شارل بودلر: «دنیا جنگلی است سرشار از اشارات، حقیقت از چشم مردم عادی پنهان است و فقط شاعر می تواند به رمز و راز این اشارات پی ببرد».

با این توضیح اگر به این اثر بنگریم، می بینیم شاعر با ایجاد روایت هایی تودرتو، فضاسازی و ایجاد پاگردهای متنوع، خروج از نرم زبان (زبان معیار)، به کار بستن سویه آرکائیک زبان یا لحاظ کردن معانی ای با کارکرد در وجه باستانی اش و ایجاد موسیقی درونی کلام، علی رغم بلندبودن اثر، به لحاظ ارتباطی در محور افقی و عمودی، موفق عمل کرده است. «از انتهای زنجیر/ در زاری های هر شنبه نی زار/ در ناله های زار/ زیبایی را شنیدم/ رنگین کمان زیبایی را/ با هفت قوس سرد و سیاه مرگ/ با هفت قوس قرمز/ در قتل ارغوان/ رنگین کمان زیبایی را/ در نعره های مردان/ ضجه های زنان/ همراه کودکان گل سرخ/ که پرپر کردند/ آتش زدند و خاکستر کردند/ زیبایی را شنیدم...».

شاعرانی که سویه ای محقق گونه دارند، به تعبیری «محقق شاعر» خطاب می گیرند؛ شعر برای این دست از شاعران صرفا حادثه ای نیست که در زبان اتفاق بیفتد، یا حادثه ای باشد که بر اساس یک احساس یا صرفا فرم یا تجربه شخصی شکل بگیرد، این دست شاعران تلاش دارند تا جهان مطالعات ادبی خود را وارد روابط بینامتنی اثر کنند، برای اینان شعر در اندیشه اتفاق می افتد، بنابراین بسیاری از اشعارشان بر اساس مطالعات فرهنگی نوشته می شود. به همین منظور فرهنگ مداری و تمدن نویسی یکی از شاخصه های شعری این دست شاعران است که احمد شاملو از سردمداران آن قلمداد می شود.

در این اثر، سعید اسکندری نیز همچون سلف خود، شعرش را سرشار از مباحث فرهنگی، تمدن، جنگ، تاریخ و مباحث سیاسی-اجتماعی کرده است. «نوروز باستانی/ نوروز/ دست تو دور را/ ای جشن پاک و روشن انسانی/ نام تو نور را/ نوازش می کرد/ نور تو روز را/ نوروز را/ مام قدیم ما/ تا بشکفد شکوفه/ از زهدان زمینی زایش/ جوانه زند یحیی/ بر عظام رمیم ما/ و...».

۱. «نشانه- معناشناسی دیداری»، حمیدرضا شعیری، نشر سخن، چ دوم ۱۳۹۷، ص ۵۲.

شعر روزنامه شرق سعید اسکندری مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

یادداشتی پیرامون مجموعه شعر "شادی من" اثر سعید اسکندری

سه شنبه ۳ تیر ۱۳۹۹، ۱۱:۳۳ ق.ظ

روزنامه ایران، مزدک پنجه ای - 99/4/2: "شادی‌ من" عنوان مجموعه شعر سعید اسکندری است که در سال ۱۳۹۸ منتشر شده است. در نخستین مجموعه‌ شعر سعید اسکندری که سال‌ها قبل (دهه هشتاد)منتشر شده، رگه‌هایی از زبان طرز شاملویی و دلبستگی به آن شاخصه‌ها در شعرش وجود داشت. اما در مجموعه‌ی "شادی من" کمتر از آن زبان می‌توان سراغ گرفت. زبانِ شعرهای اسکندری در عین سادگی رویکردی سهل و ممتنع دارند. یکی از کارکردهای شعری او گرایش به موصوف و صفت‌‌سازی یا مضاف و مضاف‌‌الیه است. در واقع رویکرد توصیفی او مانع از گسترش تخیل و تصویرسازی و ایجاد موقعیت‌های تصویری می‌شود.
شعرهای این مجموعه شعرهایی است عاشقانه که البته به  سانتی‌مانتالیسم نمی‌رسد و اما گاه نگاهی عارفانه به عشق و رمانتیک در شعرهایش جریان می‌گیرد. مجموعه‌ی "شادی من" می‌تواند نقطه‌ی پرتاب "اسکندری" باشد برای ایستادن در منظره‌ای که پیشتر مخاطب را قرار نداده است. همیشه یک دریچه‌ی جدید می‌تواند زوایای تازه‌تری از توانایی‌های خالق ایجاد کند. شاید چیزی شبیه هوای تازه! تجربه‌گرایی، عنصر جسارت و اعتماد بیشتر به تخیل در این راه کارساز و چاره‌ساز باشد.

دور از درخت رخوت

بگذار تا نهال نازک غزلی باشم
تنها نهال و
از محال این قصیده‌ی لامیه بگذرم
در قامت درختی از رخوت
قصیده‌ای به قصد غمگین بودن
در رخت سال نو سرودن
آسان نیست
دور از درخت رخوت
بگذار تا نهال نازک غزلی باشم
بر پیراهن سیاه سالی سرد
از نور و رنگ بگذار
شعر عاشقانه بپاشم.

شعر روزنامه ایران مزدک پنجه ای سعید اسکندری
مزدک پنجه ای

مفهوم و کارکرد توسعه در شعر معاصر ایران

جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۳۹۹، ۱۰:۴۹ ق.ظ

مفهوم و کارکرد توسعه در شعر معاصر ایران

 

مزدک پنجه ای- فصلنامه فرهنگی اجتماعی قاف، بهار 99، سال سوم، شماره نهم: لفظ توسعه بیش از آنکه در حوزه ی ادبیات کاربرد داشته باشد در حوزه اقتصاد، سیاست و ... استعمال می شود. مفهوم توسعه از ابتدای آشنایی بشر با آن، مدام دستخوش تغییر شده است. البته در این فرصت هدف نگارنده پرداختن به مفهوم توسعه در ساختار ادبیات ایران به طور کوتاه است و شاید بررسی آن در همه ی ابعاد نیازمند فرصت بیشتر و مجالی دیگر باشد. برای آن که وارد این بحث شوم اجازه می خواهم در ابتدا به مفهوم توسعه بپردازم.

توسعه و در لغت به‌معنای خروج از لفاف و پوشش، وسعت دادن، فراخ کردن، بهترشدن و قدرتمندشدن است.[1]در تعریفی دیگر توسعه، ارتقاء مستمرّ کل جامعه و نظام اجتماعی به‌سوی زندگی بهتر و انسانی‌تر است.[2] اما همه ی این تعاریف ریشه در حوزه علوم اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دارد. برای این که به مفهوم توسعه در ادبیات پرداخته شود و چگونگی پدیدآمدن این اتفاق را در این حوزه تشریح کنیم، باید قدری به گذشته برگردیم؛ به دوره ای که ایرانیان در سفر به اروپا متوجه ی پیشرفت، توسعه و تغییرات آنها و عقب ماندگی شدید خود شدند. دوره ای که امیرکبیر و افرادی چون او پی بردند برای ایجاد تغییر و توسعه باید دست به تغیرات ساختاری در امر آموزش و مدیریت کشور بزنند. برای همین، برخی افراد به منظور کسب علم به کشورهای خارجی فرستاده شدند. در واقع اوج این تغییر زمانی اتفاق افتاد که شبکه حمل ونقل، مخابرات، دانشگاه و ... ایجاد شد و از همه مهمتر صنعت چاپ و ترجمه به ایران راه یافت و مفهوم رسانه (نشریه)، روشنگری، روشنفکری در ایران جان گرفت.

بقیه مقاله را در بخش ادامه بخوانید:


[1] كرباسيان، قاسم، توسعه، پژوهشکده ی باقرالعلوم (ع)

[2] همان

ابزارک تصویر

ادامه مطلب ..
شعر دهه هفتاد شاملو براهنی
مزدک پنجه ای

فروغ فرزند زمانه‌ی خویش بود، آیا بسیاری از شعرهای امروز فرزند زمانه‌ی خویش است؟

پنجشنبه ۱ اسفند ۱۳۹۸، ۵:۵۸ ب.ظ

 

 

مزدک پنجه ای: شعر فروغ فرخزاد برای من همیشه یک الگو بوده است. توجه‌ی ویژه‌ی او به مفهوم زندگی و اشتراک تجربه‌های خصوصی‌اش با مخاطب، و تلفیقش با جسارت در دوره‌ای که زن سرزمین استعمار بود، بی‌مانند و فراموش ناشدنی است. نصرت و فروغ دو ناهنجار شعر معاصر فارسی، به واسطه‌ی شکل رفتارشان در زندگی خصوصی و ادبی به شمار می‌آمدند. مطالعه‌ی گفت‌وگوها، شعرها، یادداشت‌ها و نامه‌های فروغ برای من همیشه درس‌های بسیاری داشته است. روایتگری او، تصویرسازی، لحن متفاوتش، تخیل شگرفش از او شاعری ساخت که موجب شاخصه‌مندی‌اش در تاریخ ادبیات شد. نوشتن از زنانگی و ترویج نگاه خاص زنانه -بعضا اِروتیک‌وار - زوایایی از شعر و شخصیت فروغ را به نمایش گذاشت که او را در سپهر شعر ایران پیشرو و متمایز کرد. بعد از فروغ، بسیاری از حرکت‌ها، رفتارهای شعری متاثر از جسارت او، آن قدر تقلید شد که تبدیل به امری «کلیشه» شود. امروز «زنانه‌نویسی» یکی از وجوهات بارز شعر زنان ایران به شمار می‌رود. در پاره‌ای اوقات نیز متاسفانه زنان از این امکان کمترین بهره را می‌برند. یکی از آسیب‌های شعر معاصر و البته چند دهه‌ی اخیر شاید این باشد که مخاطب نمی‌تواند تشخیص دهد که فلان شعر را یک زن سروده است یا یک مرد. در واقع اکثر اشعار به وجوه زبان و تکنیک‌های پیش‌روی شاعر توجه کرده‌اند تا اندیشه‌ی برآمده از نگاه، زیست و تجربه‌ی زنانه. شاید برخی معتقد باشند که شعر باید شعر باشد و زنانه و مردانه کردنش، پنداری غلط است اما در پاسخ می‌توانم بگویم آنچه بین فروغ و سیمین بهبهانی، پوران فرخزاد، پروین اعتصامی و بسیاری از هم‌نسلان او فاصله‌ی کهکشانی ایجاد کرد، همین بازتاب اندیشه و نگاه زنانه در شعر بود. یک نوع شخصی‌نویسی برآمده از تنگناهای سیاسی اجتماعی برای زنان که در آن روزگار و البته امروز مسئله شمرده می‌شود. ممکن است آنچه دیروز تابو بوده امروز تابو نباشد اما قطعا شاعران امروز در پیش‌روی خود تابوهای بسیاری را متصور هستند که در شعر می‌توان بستری برای عدول از آنان فراهم کرد. فروغ فرزند زمانه‌ی خویش بود، آیا بسیاری از شعرهای امروز فرزند زمانه‌ی خویش است؟


 

فروغ فرخزاد مزدک پنجه ای شعر سیمین بهبهانی
مزدک پنجه ای

یادداشتی پیرامون زبان شعر امروز

پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۱۱ ب.ظ

یادداشتی پیرامون زبان در شعر امروز 
زبانِ خلاق، زبانِ کلیشه
مزدک پنجه ای


روزنامه‌ی شرق-۱۲ خرداد ۹۸:وقتی صحبت از زبان شعر می‌کنیم از چه چیزی صحبت می‌کنیم. تعاریف مختلفی درباره‌ی زبانِ شعر ارایه شده اما به تعبیری، هرکس از ظنّ ِخود اقدام به تعریف زبانِ  شعر کرده است. در واقع به همان دلیل که خود شعر تعریف واحدی ندارد، زبان ِشعر نیز تعریف‌ناپذیر است یا حداقل دارای تعاریف متعددی است که هر یک نواقص و ویژگی‌های مربوط به خود را دارد. 
به هر روی «زبان» در تعریف عام، امکانی است که به وسیله آن بشر می‌تواند با دیگران ارتباط برقرار کند، در واقع بشر روابط عمومی را مدیون زبان است. زبان ابزار بیان اندیشه و آنچه که زیست شما در مواجهه با پیرامون می‌شود، است. زبان ابزار بیان احساس، تخیل، تصویر و هر چیزی است که انسان برای ایجاد یک مفهوم یا مضمونِ زیبا متوسل به آن میشود. در واقع به شکلی زبان ایجاد کننده‌ی موقعیت‌هاست. هر چه توانایی و چیره‌گی افراد در استعمال کلمات و چینش واژگان در کنار هم در موقعیت‌های مختلف بهتر باشد،می‌گوییم ارتباط موثرتری ایجاد شده است یا لذت بیشتری را نصیب مخاطب کرده‌ایم. در اینجا روی بحث ما زبان شعر است. وقتی صحبت از زبان می‌کنیم دقیقاً مراد ما از آن چیست؟ اینکه می‌گوییم زبان یکی از اجزاء اصلی شعر است اما همه‌ی شعر نیست در واقع ادعای غلطی نکرده‌ایم؛ چرا که زبان به عنوان مهمترین ابزار شعر به شمار می‌رود. زبان، آن دَم، روح و نَفَسی است که در کالبد شعر دمیده می‌شود.
«یدالله رویایی» در کتاب «مسائل شعر» داستانی را از فردی روایت می‌کند که می‌تواند شاهد مثال ما در این بحث باشد. او می‌گوید: «شاعری در یکی از کوچه‌های لندن روزی گدای کوری را می‌بیند که پلاکی بر گردن خویش آویخته است. از او می‌پرسد: «روزی چقدر درآمد داری؟» گدا می‌گوید: «روزی 2 دلار.» شاعر پلاکی را که به گردنِ گدا بود بر می‌گرداند و چیزی بر آن می‌نویسد و به سائل توصیه می‌کند تا از این پس، این روی پلاک را به گردن بیاویزد. دو ماه دیگر وقتی که باز شاعر از آن کوچه می‌گذرد، به همان سائل بر می‌خورد، از او می‌پرسد: «از وقتی که آن روی  پلاک را بر گردن انداخته‌ای درآمد روزانه‌ات چه‌قدر شده است». سائل پاسخ می‌دهد:«پانزده تا بیست دلار» و ضمن سپاسگزاری اصرار می‌کند که شاعر بگوید بر پشت پلاک چه نوشته است. شاعر می‌گوید: «من کار بزرگی نکردم، تو نوشته بودی: «من کور مادرزادم، به من رحم کنید». من روی آن نوشتم: «بهار از راه می‌رسد، من تماشایش نخواهم کرد.»
 وقتی صحبت از زبان شعر می‌کنیم یعنی  موقعیت و وضعیتی که تنها توسط زبان ایجاد خواهد شد. در واقع عبارت‌های «من کور مادرزادم، به من رحم کنید» و «بهار از راه می‌رسد، من تماشایش نخواهم کرد» بیان یک موضوع در دو فرم است. اولی اشاره‌ی مستقیم به کوربودن دارد اما به واسطه‌ی آن گدا مخاطبانش را در وضعیت و موقعیتی متفاوت قرار نمی‌دهد چرا که برای بسیاری عبارتش کلیشه‌ای است. به تعبیری آن موقعیتی که گدا برای مخاطبانش ایجاد کرده به لحاظ عاطفی و حسی موقعیتی خلاقانه، بکر نبوده است. اما در سویی دیگر، اندیشه و نگاه متفاوت منجر به زایش کلماتی شده که برای مخاطب جلوه و نوآوری را به همراه آورده است و این یعنی در آن موقعیت،آن شاعر توانست روابط بهتر و موثرتری را برای گدا و مخاطبانش ایجاد کند چرا که به قول سوسور: «اندیشه از طریق زبان ظهور می‌کند.1»
بنابراین با مثال فوق می‌توان به این بحث اینگونه پرداخت که یک شاعر مانند جادوگر، باید مدام از طریق خلاقیت‌های زبانی و ذهنی، مخاطب را در موقعیت جدیدی قرار دهد که تاکنون قرار نگرفته است. شاید از این نظر است که می‌توان مدعی شد بسیاری از اشعاری که در فضای مجازی و مکتوبات می‌خوانیم برآمده از موقعیت‌های زبانیِ کلیشه شده است. دال‌هایی که منتهی به مدلول‌های لو رفته می‌شوند. 
شعر امروز و شعر هر زمان دیگر که دچار کلیشه شدگی در عرصه‌ی فرم و زبان شود، شعری است که ایجاد موقعیت نخواهد کرد. جریانی را به وجود نخواهد آورد مگر جریانی که خوش‌آیند عوام گراها باشد. شاعران پوپولار زبانی را برای ارتباط بر می‌گزینند که مخاطب به واسطه‌ی نشانه‌ها و آن مولفه‌ها در موقعیت معنایی تجربه 
شده‌ای قرارگیرد. بنابراین می‌بینید که به میزان مخاطبانی که علاقه‌مند به چنین ویژگی‌های ساختاری زبان هستند، بر تولیدکنندگان این آثار نیز افزوده می‌شود.
 «محمد مختاری» در کتاب «چشم مرکب» به شکلی به این موضوع از نگاهی دیگر پرداخته است، با این تفاوت که او به شعر و اندیشه‌ی سیاسی می‌پردازد که به نوعی آن نیز درگیرعوام‌گرایی است. 
او معتقد است:«بخشی از شعر، به ویژه از راه روزنامه‌ای شدن به تولید انبوه می‌رسد.1» واقعیتی که در دوره‌ی اکنون به واسطه‌ی فضای مجازی در حال روی دادن است. به تعبیر مختاری ما با انبوهی از تولیدکنندگان و در حقیقت الگوبرداران از ابدعات اولیه، به تولیدکنندگان انبوه مواجه هستیم. از خصایص شعر روزنامه‌ای و البته شعر دوران فضای مجازی آن است که از حدود ادراک عام فراتر نمی‌رود و زبان سخت تحت تاثیر این فضا قرار می‌گیرد. در این اوضاع حتی کارکرد تخیل به پیدا کردن استعاره‌های سهل‌الوصول تقلیل می‌یابد.
در چنین نحوه‌ی برخوردی با زبان می‌بینیم که «زمینه‌ی گسترده‌ای برای بروز کلیشه‌های تصویری، جملات قصار، ساخت‌های توصیفی، بافت‌های خطابی و انشائی و ... فراهم می‌آید2» شاید بگویید چه اشکالی دارد، هر گلی بوی خود را می‌دهد و هیچ‌کس جای دیگری را تنگ نکرده است. در پاسخ باید مخاطب را متوجه این خطر کرد، اگر چه پهنه‌ی ادبیات عرصه‌ی وسیعی است اما معضل اینجاست که شاعر برای بیان اندیشه‌ی خود روی به زبانی از جنس زبان آن گدا بیاورد، نه زبانی که برآمده از خلاقیت و رفتارهای مرسوم باشد.
امروز بسیاری از شاعران سطحِ  اندیشه، زیبایی‌شناسی و زبانِ خود را برای فهم آسان مخاطب به حدی تنزل می‌دهند که گویی کار شاعر تنها بیان احساس است. در این موقعیت است که می‌بینیم شعرهایی متاثر از این گفتمان کلیشه شده که صرفاً برای مخاطب عام و چنین ذهنیتی تعریف شده، سروده می‌شود و به صورت کتاب‌های شعر به دست مخاطبان می‌رسد. 

 

روزنامه شرق مزدک پنجه ای زبان شعر
مزدک پنجه ای

مجموعه شعر با من پرنده باش مزدک پنجه ای منتشر شد

دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۷:۵۵ ب.ظ

مجموعه شعر با من پرنده باش مزدک پنجه ای منتشر شد

​​

«با من پرنده باش» عنوان تازه­ ترین مجموعه شعر مزدک پنجه‌­ای است که در اسفند ۱۳۹۷ توسط انتشارات دوات معاصر در ۷۰ صفحه به قیمت ۱۰۰۰۰تومان منتشر شده است.

مزدک پنجه ­ای از شاعران و روزنامه ­نگاران ادبی است که پیش از این سه مجموعه شعر به نام‌­های «چوپان کلمات»، «بادبادک­های روزنامه­ای»، «دوست داشتن اتفاقی نیست» و نیز یک آنتولوژی از شاعران سپیدسرای گیلان به «نام همه درخت­ها سپیدارند» را منتشر کرده بود.

این مجموعه شامل ۲۰ قطعه شعر است. در این مجموعه نیز مخاطب با اشعاری زبان محور با رویکردی فرم گرایانه مواجه می­شود. وجه دیداری و شنیداری برخی از اشعار که برگرفته از شخصیت شغلی و زندگی کاری این شاعر است، از نکات برجسته­‌ی این مجموعه می­تواند به شمار آید.

شعری از این مجموعه را می­خوانید:

 

قیامتی به پا کرده باران

که سهمی از دلواپسی رودخانه بود

به چشمه بگو

غزالی که با چشم هایش از گوشه ی تو آب بر می دارد

دلش را در کوهستان جا گذاشته

به چشم هایش بگو بهار را خواهد دید!

بگو مسیر عشق از سنگلاخ های مرتفع می گذرد

 

گاهی پروانه ای چرخ زنان عاشق قطره ای می شود

در چشم های منتظران به زیبایی می نشیند

 

تند بار نباش

آهسته

متین

بر فراز دشت فرو کن حیات را

ببین چگونه رنگ دانه ها جان می گیرند

قد می کشد شاخه ای که امید ِ پرواز داشت

آن بالا!

آن جا!

که انگشت به اشارت                سراغ از نگاه می گیرد

 

آشیانه می نشیند به انتظار

تا دمی باز دم گیرد

فراخ شود این آرزو

 

چه آوایی سر خواهد داد فاخته

کوکو

–         می آید

–         کو؟

–         کو؟

چه سوزی دارد کوهستان

چه نغمه ای ساز کرده جنگل

مه رد پای گرگ و میش را گم کرده است.

با من پرنده باش مزدک پنجه ای انتشارات دوات معاصر شعر
مزدک پنجه ای

نگاهی به مجموعه شعر «آلیس در دل شیطان کوه» مهرگان علیدوست

دوشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۷:۵۲ ب.ظ

نگاهی به مجموعه شعر
«آلیس در دل شیطان کوه» مهرگان علیدوست

شک می­کنم، چرا هستم؟

مزدک پنجه­ ای

روزنامه شرق، 13 اسفند 1397: شاعران بسیاری در شعر معاصر ایران حضور دارند که شعرشان آیینه است. آیینه از این نظر که مقابلش می­ ایستند و تمام­ نما و تمام قد خود را می­ نویسند. در آیینه زل می­ زنند و هر چه که در صورت و سیرت دارند، آشکار می­ کنند.

شاعرانی که این رفتار را بدل به نوعی سبک در سرایش کرده­ اند، کم نیستند. نصرت رحمانی و فروغ فرخزاد دو مصداق بارز این گفتار محسوب می­ شوند. خودویرانگری و به نوعی اعتراف
نوشت­ هایی که با چاشنی جسارت و هنجارشکنی در جامعه همراه بوده از آن­ها چهره­ ای متمایز ساخته است.

در ادبیات داستانی نیز صادق هدایت چنین حکایتی دارد. نصرت رحمانی معتقد بود، بوف کور هدایت‌، شعر امروز ایران‌ است‌. بوف‌ كور‌ شعر ناب‌ معاصر است چرا که چیزی را در ساختار بوف کور می­ دید که خود در جست­ و جوی آن بود و آن را زندگی می­ کرد. به تعبری می­ توان گفت: نصرت و فروغ، شاعران زندگی بودند. فروغ می­ گفت: من همان­ طور که زندگی می­ کنم شعر
می­ نویسم (نقل به مضمون) و البته نصرت هم چنین رویکردی را داشت. در واقع همه­ ی شعرهای آن­ها برگرفته از هویت و زندگی شخصی بود. در این رابطه شاملو عبارت­ سازی ویژه­ای کرده است، او برای چنین رویکردی عبارت «شعر زندگی»را پیشنهاد کرده بود. در واقع این اصطلاح برساخته­ ی شاملو بود. شاملو معتقد بود:«شعر، برداشت‌هایی از زندگی نیست، بلکه یک‌سره خود زندگی است!»

شاعران زندگی، شاعرانی هستند بی­ پروا که زوایای تاریک و روشن زندگی و هویت فردی خود را بدون آن که بپندارند، از سوی جامعه قبیح یا غیر عرفی و غیر عقلی به شمار آید، بیان می­ کنند.

آن­ها نگران قضاوت نیستند، بلکه از چیزی الهام می­ گیرند که آن را با پوست و خون تجربه کرده­ باشند.  با این مقدمه به سراغ مجموعه شعر شاعری خواهم رفت که شعرهایش از چنین رویکردی برخوردار هستند. یعنی شاعری است که مدام خودش،گذشته، حال و آنان که با او زندگی

کرده­ اند یا آن مفهوم از زندگی را که برایش تعریف کرده­ اند، می­ نویسد.

مجموعه شعر «آلیس در دل شیطان کوه» منتخبی از شعرهای سال 86 تا 95 مهرگان علیدوست است که توسط انتشارات مایا در سال 97 منتشر شده است.

یکی از رفتارهای متکثر در این مجموعه ایجاد پرسش توسط شاعر است. شاعری که مدام لحنی استفهامی دارد. می­ پرسد و رد می­ شود و منتظر پاسخ نمی­ ماند. در واقع او در پس این پرسشگری به نقد اتفاقات و اشخاصی که زندگی او را ساخته­ اند می­ پردازد. ساختار شکل­ گیری این پرسش­ ها بدین شکل است که او در ابتدا فضایی را ایجاد می­ کند که بارها مخاطب آن را دیده یا لمس کرده است تا این جای امر، اتفاق شاعرانه­ ای شکل نگرفته است اما هنر شاعری او در جایی شکل می­ گیرد که از تخیل بهره می­ برد. تخیلی که با چاشنی طنز، پرسش، آشنایی­ زدایی و وضعیت استعاری زبان  همراه است.

و زندگی چرخید و/ خرچید چرخ گوشت/ و ما مثل کرم­ هایی از دلش بیرون زدیم/ آیا نشانه­ ی جنگ است یا صلح/ پیش روی آب دریاها/ عقب­ نشینی کردن خانه­ ها/ جلو زدن دخترها از آشپزخانه­ های اُپن/ نشانه­ ی فروپاشی­ ست یا معماری مدرن؟

مهرگان علیدوست در این مجموعه شبیه گنجشکی است که هر لحظه روی سیمی می­ نشیند و بلافاصله موقعیت عوض می­ کند. او نسبت به همه چیز معترض است. تعدد فضا و گستردگی
واژه­ های متفاوت، برایش موقعیتی را پدید آورده است که گویی با شاعری مواجه­ ایم که افسار اسب سرکش در دستش هست اما این اسب است که او را به هر سو می­ برد.

او به طور لحظه­ ای موقعیت عوض می­ کند. از قایق کاغذی به هزار پا، خرمگس، دمپایی، سیگار، قضاوت، شمع تولد، کنتور برق و ... می­ رسد و از معنای حقیقی همه­ ی این دست واژگان عبور
می­ کند تا مخاطب را به مجاز برساند. کلماتی که هر یک قابلیت ایجاد تولید فضا و مفهوم متفاوتی را دارند و در ظاهر هیچ سنخیتی نیز با هم به لحاظ مفهومی ندارند. البته معتقدم در این فرآیند او به انسجام ساختاری می­ رسد چرا که همه این­ها به فرمی درونی می­ رسند. شاید مهمترین ویژگی شعرهای علیدوست این باشد که شعرش شبیه رفتار شعری دیگران نیست و اگر در کنار شعرهای دیگران قرار بگیرد حتی بدون ذکر نامش می­ توان شعر او را از بقیه تمیز داد.   

اغلب شعرهای علیدوست به واسطه ی رویکرد استفهامی و انتقادی­ اش، مضمونی اجتماعی دارند. او حتی در وضعیتی عاشقانه نیز رویکردی اعتراضی و نقادانه دارد. همه چیز را از پس پرسش به نقد می­ کشد و مخاطب را با شک خود همراه می­ سازد. در واقع شکاکیّت او به تعبری از جنس آنچه است که دکارت می­ گفت، «می‌اندیشم چرا هستم» و «شک می‌کنم چرا هستم».

اگر از منظری انتقادی بخواهم به شعرهای این مجموعه نظری داشته باشم، می­ توانم به تکرار لحن و استفاده همیشگی از تکنیک استفهامی در کل مجموعه اشاره داشته باشم.

خرق عادت­ هایی در به نمایش کشیدن فیزیک کلمه و خلاقیت­ی که باید از آن به نمایش سیمای تصویری کلمه یاد کرد، از جمله ظرفیت­ هایی است که در مجموعه­ ی قبلی علیدوست «اسیر مثل مجسمه آزادی» نیز حضور پر رنگ­ تری داشت.

چگونه ذهنش را پاک کند/ کودکی که پایش را داده است در جنگ/ کودکی که در حال پاک کردن طرس است/ با پاک کنی که پا شکل/ کودکی که جز چرک­ های پاک کن/ هیچ ردپایی از خانواده­ اش نیست.

در شعر فوق شاعر به عمد واژه «ترس» را «طرس» نوشته تا برای مخاطب موقعیت و فضای پاک کردن را بصری کند. در واقع این امر ظرفیتی بوده که علیدوست در این مجموعه کمتر از آن بهره برده است. گاهی شعرهای علیدوست سویه­ ای اروتیک نیز به خود می­ گیرند و به نوعی دال همه­ی آن سویه­ ها خود شاعر می­ شود، سویه­ ای که البته باز سیمای اعتراضی و انتقادی به خود می­ گیرد به نوعی بیش از آن که مخاطب را به بستر معشوق بکشاند، او را به دنیای سر خوردگی­ ها و اُدیپ می­ کشاند. با این وصف اما شعرهایش هیچ­ گاه سویه­ ای غیر هنری به خود
نمی­ گیرند.

رفتار زبانی علیدوست و ساختار مفهومی شعرها به گونه­ ای رقم می­ خورد که مخاطب همیشه در وضعیت استعاری زبان قرار می­ گیرد. در واقع مخاطب مدام در حال تردد از روساخت زبان به سمت ژرف ساخت زبان است. او به نوعی در کلمه زندگی می­ کند.

 

  ‌

 

مزدک پنجه ای مهرگان علیدوست شعر گیلان
مزدک پنجه ای

نگاهی به مجموعه شعر «پشیمانم کن» عباس صفاری

چهارشنبه ۱۹ دی ۱۳۹۷، ۷:۳۹ ب.ظ

جدال با غیاب و اسطوره

مزدک پنجه­ ای

منتشر شده در روزنامه شرق- چهارشنبه 19 دی 1397

یک: «پشیمانم کن» عنوان تازه­ ترین مجموعه شعر «عباس صفاری» است که در سال 1397 توسط انتشارات «چشمه» منتشر شده است.

عباس صفاری را وقتی شناختم که برنده ­ی جایزه­ی شعر کارنامه شده بود. کتاب «دوربین قدیمی»اش، نظرم را از این بابت به خود جلب کرد که می­دیدم با شاعری مواجه ­ام که ذهنیتی آوانگارد دارد، این که چرا دیگر او نتوانست یا سعی نکرد این رویکرد را ادامه دهد، پرسشی جدی است که باید از ایشان پرسید.
 صفاری از جمله شاعرانی است که علی­ رغم دوری از وطن، توانسته ارتباط خود را با جامعه­ ی ادبی به خوبی حفظ کند. البته این ارتباط تنها اختصاص به انتشار مجموعه­ ی شعر ندارد بلکه در نشریات و برخی خبرگزاری­ ها نیز مقالات، یادداشت­ ها و نظراتش را پیرامون اتفاقات و جریان­ های ادبی می­ توان از نظر گذراند.

مجموعه «خنده در برف» صفاری در ادامه­ ی شعرهای «کبریت خیس» بود، با ذکر این مهم که شاعر توانسته بود در عرصه­ ی «روایت» متفاوت عمل کند. اما این بار با مجموعه­ ی دیگری از این شاعر مواجه هستیم. مجموعه­ ای که به تعبیری فضا و ساختاری متفاوت به لحاظ اندیشه با سایر مجموعه­ ی شعرهایش دارد. واقعیت را اگر بخواهید من شعرهای مجموعه­ ی کبریت خیس را بیشتر دوست داشتم که البته دلایل خود را پیشترها در قالب یادداشتی در یکی از شماره­ های روزنامه­ ی شرق منتشر
کرده­ ام.

دو: «پل­ ریکور معتقد است انسان زمانی به اسطوره پناه می­ برد که وضعیت­ های محدود کننده­ ای چون جنگ، رنج، گناه، مرگ را تجربه کند. وضعیتی که در آن فرد یا اجتماع، یک بحران وجودی بنیادین را تجربه می­ کند. بنابراین در چنین لحظاتی کل جامعه زیر سوال می­ رود. فقط هنگامی که جامعه­ ای با ویرانی از خارج یا داخل تهدید می­ شود، ناگزیر از بازگشت به ریشه­ ها و سرچشمه­ های هویت خویش
می­ گردد. شاید دلیل این که بشر به سمت اسطوره بر می­ گردد، این است که ما نیازمندیم از خود درباره­ ی مسائل نهایی مرتبط به سرآغاز و فرجام­ های خویش بپرسیم، از کجا آمده­ایم و به کجا
می­ رویم.»1

اگر این گفته­ ی پل­ ریکور را مبنا قرار دهیم، می­ توان پیرامون جهان­ بینی مطرح در این مجموعه شعر، به موضوع «غیاب» به تعبیری دیگر «نبود یا فقدان» اشاره کرد. «حسرت» و «آرزو» که در بیشتر اشعار این مجموعه بوی­ شان را استشمام می­ کنیم.

برای نمونه شاید عنوان کتاب «پشیمانم کن» و بسیاری از عناوین شعرها بیانگر این مهم باشد. او هر بار این «غیاب» را به شکلی تکرار می­ کند. به قول حافظ «یک قصه بیش نیست غم عشق و این عجب/ از هر زبان که می­ شنوم نامکرر است». گویی این حسرتِ «از دست­شدگی» را هر بار به طریقی به مخاطب نشان می­ دهد. یک بار در سوژه­ای به نام «گاربو» یا اسطوره­ای به نام «اسریس» و گاه هم سنت­ های از دست شده.

نکته­ ی جالب توجه دوری جستن شاعر از عشق و جایگزین شدن آن به «فقدان یا نبود» معشوق است که همراه با حسرت بیان می­ شود، بر خلاف دفترهای گذشته که اشتیاق و عشق، حضوری بیشتر داشتند.

تو نباشی دریا هست/ تو نباشی امواج/ هم­چنان بی­ پروا می­ آیند/ سر به صخره می­ کوبند/ و متلاشی می­ شوند/ و... ص16

پل­ ریکور در بحث اسطوره مبحث دیگری را مطرح می­ کند: «انسان مدرن نه تنها می­ تواند از اسطوره خلاص شود و نه می­ تواند آن را در شکل ظاهری­ اش بپذیرد، اسطوره همواره با ما خواهد بود، اما باید همیشه بدان برخوردی انتقادی داشته باشیم»2

علاقه­ مندی به اسطوره و تاریخ از ویژگی­ های صفاری در چند مجموعه­ ی اخیر بوده است. اما آنچه در این مجموعه کمتر اتفاق می­ افتد نه برخورد نقادانه با اسطوره و تاریخ بلکه برخوردی ستایش گرانه و البته توصیف­ گونه است. توصیفاتی مملو از حسرت و از­دست­ شده­ گی. شعرهای این مجموعه پر از ارجاعات بیرون متنی است، ارجاعاتی که مخاطب باید برای کشف اشارات آن مدام دست به تحقیق بزند. اگر که این کنکاش توسط مخاطب صورت نگیرد، قطعاً ارتباط با مضمون و لذت­ پذیری کمتر خواهد شد؛ چرا که قصد شاعر تنها انتقال حس و عاطفه نیست و او سهم بیشتری برای مخاطب متصور شده است.

نکته­ ای دیگر که پیرامون زبان این مجموعه وجود دارد، حرکت شاعر به سمت ساختار نثر است که به نظر این روند نتیجه­ ی به کارگیری زبان توصیفی است. او به جای تصویرسازی رو به ترکیب­ سازی و ارایه موصوف­ و­ صفت می­ آورد. رویکردی که شاید در شعر شاعران دهه­ ی پنجاه و شصت به کرات می­ توان سراغ گرفت. برای نمونه در شعر «عاشقانه­ ترین شب دنیا» می­ نویسد: «...که در انتهای آن/ چراغ زد نوش خانه­ ای ویکتوریایی/ به افسون شبی کهربایی/ بر سر میزی هزار خاطره/ دعوت­ مان می­ کند و...»ص21

در واقع او در پاسخ به سوال مخاطب که می­ پرسد، منظور کدام افسون شبی کهربایی یا کدام میز هزار خاطره است؟ در چیدمانی علت و معلولی پاسخ را به بند آخر شعر می­ کشاند و گره­ گشایی می­ کند و می­ گوید: «شبی المثنای/عاشقانه­ ترین شب دنیاست.» به نوعی شاعر برخوردی سنتی با مخاطب در ارایه­ ی نگرشش دارد، ضمن این که عنوان شعر تمام چالش­ های مطروحه در محور عمودی را لو داده است.

«مرگ» در کل این مجموعه به عنوان چالش ذهنی شاعر، حضوری همیشگی دارد. گاهی در موضوعات تاریخی رخ می­ نمایاند، گاه نیز در قالب اسطوره و مباحث دینی–عرفانی.

شعر «کل نفس ذائقه الموت» در ص26 به شدت لحن و ساختاری نثری دارد اما تنها چیزی که شعر را در این بین نجات می­ دهد، تخیل مصوری است که از وضعیت مرگ نشان داده است.

یونگ معتقد است، «کلمات بسیار، تباهی معنا است.» (نقل به مضمون) شعر Life goes on شعری­ است که برخلاف گفته­ ی یونگ، به واسطه­ ی عدم رعایت ایجاز، آسیب جدی به پیکره­ ی شعر وارد شده است که البته بخش گسترده­ ای از این آسیب ناشی از نثرگونه­ گی اشعار است که زبان توصیفی آن را ایجاد کرده است، در این وضعیت شاعر به واسطه­ ی مدل گفتاری­ اش کمتر می­ تواند دست به ایجاز بزند.

به این بخش نگاه کنید که شاعر چگونه دست به تکرار یک مفهوم با واژگانی متفاوت می­ زند: «... فرار/ از سر تنهایی که باشد/ انتقال  تنهایی­ ست/ از مکانی به مکان دیگر/ چه بسا از چیزی گریخته­ ای/ که در جسم­ و­ جان خودت/ آشیانه داشته است/ فرار مبتلا به طاعون/ از شهری طاعون زده/ فرار نیست/ انتقال طاعون است/ و ...» ص 35    


1 زندگی در دنیای متن / پل ریکور/ ترجمه بابک احمدی/ نشر مرکز/ ص 100

2 همان ص 101

مزدک پنجه ای پشیمانم کن نشر چشمه عباس صفاری
مزدک پنجه ای

شعر امروز نیاز به گفتمان جدیدی دارد

یکشنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۷، ۶:۱۴ ب.ظ
 

گفت­وگوی بامداد جنوب با مزدک پنجه ­ای- شاعر و روزنامه ­نگار

شعر امروز نیاز به گفتمان جدیدی دارد

وندیداد امین

 97/7/22 نشریه بامداد جنوب- سال پنجم شماره 1057

در ابتدا مایلم بدانم که در جایگاه مولف بی طرف بازخوردهای منتقدان و مخاطبان نسبت به اثر آخرتان «دوست داشتن اتفاقی نیست» را چه طور ارزیابی می کنید؟

راستش نمی ­دانم در این اوضاع بحران مخاطب شعر و اقتصاد که دامن گیر جامعه­ی ادبی نیز شده است باید از فروش کتاب اخیرم خوشحال باشم یا ناراحت. خوشحال از این بابت که چاپ نخست آن به پایان رسیده است؛ ناراحت به این خاطر که  به قول نویسنده­ی ارجمند «مجید دانش­آراسته»، با تیراژ 200 تا 500 نسخه، صحبت کردن و پُز دادن از بابت تجدیدچاپ قدری مضحک و توهین به خود است اما به هر ترتیب اگر از بابت فروش بخواهم پرسش شما را پاسخ دهم، فکر می­کنم با لحاظ کردن تعداد نسخ چاپی و فروش آن در این وضعیت، برای من حداقل رضایت بخش بوده اما از نظر منتقدین که خواسته­اید پاسخ بی­طرفانه­ای بدهم، مجبورم برای برقراری اصل بی­طرفی، به صحبت­هایی که در نشست نقد و بررسی این مجموعه و برخی نقدها و یادداشت­هایی که پیرامون این کتاب در نشریات انجام گرفته است استناد کنم. در سال گذشته که نشست نقد و بررسی مجموعه­ی «دوست داشتن اتفاقی نیست» در «خانه­ی فرهنگ گیلان» برگزار شد، دکتر «سینا جهاندیده» گفته بود:« شعرهای این مجموعه صداها و دیدگاه‌هایی است که هر یک از زاویه دید شاعر بیانگر یک نوع روایت و یا ماجرا هستند. در این کتاب شاعر توانسته است با استفاده از تکنیک چندصدایی پدیدآورنده فرم‌های مختلفی از تیپ‌های شخصیتی، لحن و فونت‌های نوشتاری باشد. شاعر به بازی کلمات بسیار علاقه‌مند است؛ تا حدی که می‌توان اذعان کرد او فقط با کلمات بازی نمی‌کند بلکه به نوعی آنها را به دام می‌اندازد. شاعر در این کتاب به هارمونی صدا فکر می­کند و در بسیاری از اشعار این کتاب بسیار موفق عمل کرده است. مخاطب در این اشعار صدای خود شاعر، همسر، خانواده و حتی یک راننده را می‌شنود. شخصیت‌های مختلف در یک شعر صحبت می‌کنند و شاعر خودش شخصیتی است که این صداها را می‌شنود».  یا  برای نمونه یزدان سلحشور شاعر، نویسنده، روزنامه نگار در «روزنامه ایران» پیرامون این مجموعه به اختصار نوشته بود:«مزدک پنجه­اي هم در آستانه ميان­سالي­اش، ترک شعر سهل کرده است و شايد تفاوت­اش با پدر و «باباچاهي» در اين باشد که آنان به شعر سهل و ممتنع رسيده بودند و خرقه، نو کردند اما او از شعر سهل – و نه سهل و ممتنع- به شعر آوانگارد کوچيده است. «دوست داشتن اتفاقي نيست» تلاش منتقدي ست که نقدش از شعرش، پيشتر بوده و اکنون بر آن است که در اين کتاب، شعرش را به نقدش برساند تا شعرش هم آوانگارد باشد، البته چند دوست منتقد دیگر نیز یادداشت­هایی را پیرامون این مجموعه به رشته تحریر در آوردند که برای جلوگیری از اطاله کلام از بازنشر
آن­ها در این فضا اجتناب می­کنم اما علاقه­مندان را به نشانی وبلاگ من www.pj-m.blogfa.com به منظور مطالعه بیشتر آن مطالب ارجاع می­دهم.

ادامه مطلب ..
مزدک پنجه ای بامداد جنوب شعر امروز نیاز به گفتمان جدیدی دارد
مزدک پنجه ای

شعری کوتاه از مزدک پنجه ای

سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۸:۰ ب.ظ
آنجا که ایستاده ای

اینجا که ایستاده ام

دور از من کجای توست؟

مرداد 97

شعر مزدک پنجه ای شعر کوتاه
مزدک پنجه ای

یادداشتی پیرامون مجموعه شعر «بریم هواخوری» مهرداد فلاح

سه شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۷، ۷:۵۶ ب.ظ

از معنانویسی تا نحوپریشی  

مزدک پنجه ­ای

منتشر شده در نشریه تجربه- تیر 97

Image result for ‫بیا بریم هواخوری مهرداد فلاح‬‎

مقدمه: برای ورود و ارزیابی این مجموعه شعر، به واسطه­ی نزدیکی اجراهای شعری شاعر به نظرات پساساختارگراها می­توان گفت:همان­گونه که پساساختارگراها معتقد بودند«خود ساختار زبان است که «واقعیت» را به وجود می­آورد. ما از طریق زبان است که می­توانیم فکر کنیم، و بنابراین ادراکات و فهم ما از واقعیت تماماً به وسیله ساختار زبان شکل می­گیرد و به واسطه­ی آن تعیین می­شود. بنابراین بی راه نیست اگر مدعی شویم این فلاح است که تصمیم می­گیرید چه بگوید و چه طور خودش موجد معنایی باشد که به  برای نخستین بار در متن به وقوع می­رسند. 

1

مخاطبان شعرهای مهرداد فلاح قطعاً مخاطبانی با زیبایی­شناسی شعر مدرن و پیشرو هستند. او به واسطه­ی نوع رفتارهای زبانی و مهندسی شده، خود را از مخاطبان و علاقه­مندان عام شعر دریغ می­کند.

رفتارشناسی شعر او بدین گونه است که سعی می­کند در بعد زیبایی­شناسی، ساختارشکنی داشته باشد. او در پی تولید محتوای تثبیت نشده است. دست به خود ویرانگری در ساختار فرمی و زبانی می­زند تا شاعر متفاوتی قلمداد شود. او سعی دارد مرجع تمام نشانه­ها، خود شعرهایش باشد و مخاطب را از ارجاع به بیرون پرهیز می­دهد تا به نوعی در این فرآیند ما با کارفرمایی مواجه باشیم که قرار است معنایی تولید کند که نمونه­ی آن را در هیچ کارگاهی نتوان یافت! آیا او توانسته در اجرای آن چه در ذهن دارد، موفق عمل کند؟

 

2

 در شعر نخست کتاب «بریم هواخوری» تمام توان شاعر در ارایه ساختار مهندسی شده زبان، صرف شده است. مخاطب مدام به واسطه­ی نوع چینش و شکست وزن درونی کلمات و عدم ریتم موسیقایی با سرعت کاه­هایی مواجه است.

شعر مذکور بر خلاف سایر اشعار، سخت فهم نیست؛ چرا که در پوسته­ی نخست اگر چه زبان به سمت پیچیدگی می­رود اما به واسطه­ی ارایه­ی نمادها و برخوردهای دال و مدلولی که اتفاقاً می­توان برای آن­ها مابه ازا در پیرامون جست­و­جو کرد، و نیز شکل روایی اثر ، مخاطب ارتباط بهتری برقرار می­کند. خاصه این اتفاق، زمانی رخ می­دهد که شاعر به سمت شوخی می­رود و مخاطب را در موقعیت­های طنز قرار می­دهد.

فرم شعر نخست، مدرن نیست و به این دلیل همذات پنداری برای مخاطب اتفاق می افتد. اگرچه  دستورالعمل کلی شاعر در این مجموعه به گونه­ای است که سعی می­کند سویه­هایی از مصادیق شعر مدرن و آوانگارد را پیش روی مخاطبان خود بگذارد.

شعر «بریم هواخوری» البته از زبانی ساده­تر بررخوردار است و به نظر شاعر به سمت ارایه فرمی چند صدایی و متفاوت می­رود. در قسمت­هایی که صدا به سمت زبان بومی چرخش دارد و پانویس فارسی نیز مشاهده نمی­شود، مخاطب غیر گیلک برای درک مفهوم ارایه شده دچار مشکل خواهد شد. در ادامه البته شاعر برای نمایش تخیلات خود روی به دیداری کردن شعر می­آورد. تصویر ارایه شده، مخیل صرف و عاری از عینیت گرایی است. در واقع شاعر در مقابل مخاطب راهی هذیانی را ترسیم می­کند. راهی که برآمده از راه پر رمز و راز ، فراز و نشیب زندگی شاعر است.

 

3

شعرهای مهرداد فلاح برای درک، نیازمند وقت و تلاش بیشتری است. در وهله اول مخاطب با فضای شعر مواجه می­شود، قدری کلمات را استشمام می­کند، در مرتبه بعد وقتی ساختار شعر را کشف کرد، می­تواند با توجه به داده­هایی که از بارها خوانش نصیبش شده و نشانه­های ارایه شده پی به درونیات و منطق ذهنی شاعر ببرد.

در ادامه باید گفت، فلاح شاعری است که سعی می­کند از ایجاز کلام در محور افقی بهره ببرد. او شاعری است که فضا ایجاد می­کند،موقعیت خلق می­کند و تلاش می­کند خود را آوانگارد نشان دهد.

«بزنامه» عنوان دیگری از شعر این مجموعه است که مخاطب را با جملاتی مواجه می­سازد که مدام ابتر رها می­شوند. در واقع، گویی معنا را به عقب می­راند تا در سطرهای دیگر، جست­و­جوگر آن باشیم. اما به نظر به واسطه­ی غیر هم­جنس و هم­رنگ بودن نشانه­ها این اتفاق رخ نمی­دهد. به عبارتی، مخاطب در ابهام به سرم می­برد و گویی قرار نیست چیزی کشف شود. به نوعی شاعر در حال بازی با مخاطب است و خاصیت بازی نیز تحرک است؛ حال این تحرک می­تواند جسمی باشد یا ذهنی. در این میان نیز، مخاطب با ایده­های تصویری و فرمی مواجه می­شود؛ مانند نقش آفرینی یک جمله با دست خط شاعر به شکل گرافیکی و بعد البته شاعر بدون ایجاد خط رابطه­ای، موقعیت عوض می­کند. برای نمونه به یکباره وارد مجلس اول پرده خوانی می­شود.

[یکی از هزار لای مخفی فاش حتی نمی شود/ زور زیادی هم که فقط عجیب دارد/ دست ها تعطیل/ باری از روی سبک باد بر نمی دارد/ این گوشه بر این نیمکت نوبتی پارک می شوند/ خوراک رعشه تا استخوانی نماند چشم ها! درویش! و ... ] ص 30

مخاطب در چنین فضایی از پرده خوانی وارد فضای بازیچه، چیستان، دراما، اخبار،گزارش، عریضه،Show
می­شود. به گونه­ای که هر بار خود را در موقعیت فرمی جدید می­بیند اما بدون آن که در مسیر ساختارمندی قرار بگیرد. به عبارت دیگر، گویی شاعر مجذوب ایده و اجرای فرمی خود شده است، اجراهایی که هر کدام می­تواند در ساختاری مجزا، هویت شعری دیگری به خود بگیرند.

شعر «آگهی» از این مجموعه نیز شعری است با تصویری در ابتدای آن که در متن تصویر، شاعر کلمات یا مفاهیمی را به زعم خودش در قالب آگهی ارایه می­کند. در «بک گراند» آگهی واژه­ی «الهام» و «اخطار» نقش بسته است. «آگهی»ای که حکایت از مزایده نیز دارد و البته بعد که نگاه گرفته می­شود از کلمات مندرج در آگهی، شعر با مصرع«می­دانید؟ ما همه از همه بر می­داریم/ سر هم آواریم و ...» آغاز می­شود.

شعر «آگهی» با تصویری که در ابتدای آن دارد و شکل درهم کلمات، یا آور گفتمان چندصدایی و چند خوانشی است. وضعیتی که در تمام اشعار دیداری به اصطلاح «خواندیدنی» فلاح می­توان سراغ گرفت. خب پس از روئت این چیدمان، مخاطب می­پرسد قرار است از چه چیز این فرم گرافیکی لذت ببرم؟ شاعر چرا ما را به تماشای کلمات تو در تو می­کشاند؟ ضرورت ساختاری شعر ایجاب می­کند یا موضوع چیز دیگری است؟ آیا ترکیب و چیدمان به کار رفته التذاذ بصری و فرمی ایجاد می­کند!

می­دانیم که کار تصویر رسانگی است. اما ساختار نوشتاری شاعر به سمت ابهام است. مخاطب مدام با جهانی پر از ابهام مواجه است. بنابراین باید عرق بریزد تا بتواند از ارجاعات درون متنی چیزی را کشف کند. لابد شاعر این کارگری را از مخاطب می­خواهد. دستاورد این عرق­ریزان چیست؟ آیا به التذاذ می­رسد؟ سطح التذاذ تا کجاست؟  

اگر قرار باشد نگارنده پاسخ­گوی بخشی از سوالات مطروحه باشم، باید بگویم؛ بله این کنکاش لذت­بخش است اما وقتی تمام اثر می­شود کنکاش و جست­و­جو گری، گویی شاعر، مخاطب را به جشنی دعوت کرده و در مقابلش یک جعبه گذاشته است. مخاطب جعبه نخست را می­گشاید و جعبه دیگری می­بیند و این عمل تا کوچک­ترین جعبه که گشوده می­شود، پیش می رود. در نهایت چیزی درون جعبه نیست. در واقع شما به یک بازی فراخوانده شده بودید، بازی­ای که می­تواند برای برخی انزجار و برای برخی جنبه تفریح را داشته باشد.

حال می­توان پرسید، چرا ذهن مهرداد فلاح تا این حد پیچیده و پر ابهام است؟ آیا زندگی در دنیای مدرن چنین نامکشوف و پر رمز و راز است که او مجبور می­شود هر بار زبان را تا این حد تازیانه بزند و از اصل و ذات خود دور کند؟ خود فلاح در وبلاگش نوشته است:«من قائل به انتقال هیچ معنایی نیستم در شعر! من قائل به آفریدن معنا هستم در بازی مشترک بین من و تو و دیگری.گمان ندارم شعرهای من هرگز معناگریز بوده باشد. من از مفاهیم گریخته­ام اغلب. شعر همیشه معناساز بوده است و هرچه این معناسازی گسترده­تر باشد، به باور من شعرتر است».

به قول براهنی رسیدن به ذات شعر در گرو پرداختن به خود «عمل نوشتن است و نه زبانی که شعر را به مثابه لالایی در خدمت معنی قرار می­دهد.».

بنابراین می­توان مدعی شد؛ تلاش فلاح دوری از منطق نثر و شکستن نحو زبان و اجرای فرم به مانند سلف خود نیما و تولید معناهای بصری و فرمی است. شعر او به شدت دچار نحو پریشی است. بنابراین برای لذت بردن از شعرهای فلاح باید به نکات زیر توجه کرد چرا که رفتار شعری فلاح نشان داده، شعر برای خود و در اختیار خود است و شاعر می­کوشد تا با فاصله­گیری از منطق نثر، خود را به شعر ناب نزدیک کند. مهم اجرای شعر برای اوست. اجرای هنری شعر. او شاعر است که از نوشتن، زیبایی معنای آن را نمی­خواهد، بلکه عملِ خود نوشتن را مهم می داند. او شاعری است که نمی توان توقع داشت، معنی را در خدمت آگاهی اجتماعی قرار دهد».

 

 

مهرداد فلاح مزدک پنجه ای شعر معاصر
مزدک پنجه ای

یادداشتی پیرامون جهان شعری بیژن الهی

پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۶، ۱:۲۱ ب.ظ

یادداشتی بر جهان شعری «بیژن الهی»

شاعر اعجازها

مزدک پنجه­ ای

روزنامه آرمان/ 23/آذر/96

«بیژن الهی» را باید شاعر اعجازها نامید. شاعری که در عرصه­ ی شناخت ظرفیت­ های معنایی کلمات به تبحری بی­ مثال رسیده بود. زبان را به درستی درک کرده بود و پارسی­ نگاری­ هایش چه در آفرینه­ های خود و نیز برگردان­ هایش از سایر مولفان موجب شده بود، تا مخاطب با شاعر/ مترجمی خلاق مواجه باشد. «بیژن الهی» را باید شاعری با دنیایی خاص توصیف کرد. جهان شعری او شبیه هیچ شاعر دیگری نیست، به لحاظ زیبایی­ شناسی نیز حتی شبیه شاعران هم عصر خود نیست. برای نمونه شعرهای او را با شعرهای «م.موید» مقایسه کنید. هر دو ریشه­ هایی عرفانی و معرفتی دارند اما وقتی به ساختارهای زبانی و فرمی اشعارشان نگاه می­ کنید، می­ بینید سر منشاء آن یک چشمه است اما دو رودخانه­ ی جدا از هم هستند. بر این گمان باید «بیژن الهی» را تافته­ ای جدا بافته دانست. معتقدم برخی از شاعران را ویژگی­های فردی و شخصیتی­ شان از دیگر شاعران متمایز می­ کنند. مثلا «نصرت رحمانی» به واسطه­ ی جسارت­ اش در شکستن تابوهای جامعه و نیز «خود ویرانگری»­ بدل به شاعری سیاه­ نویس می­ شود، از سویی دیگر درباره­ ی «بیژن الهی» هم می­ توان گفت که انزاواطلبی، بینش و درک متفاوت­ از جهان پیرامونی و نیز موضوعاتی که ریشه­ های معنوی دارد، او را از سایرین متمایز ساخته است. بنابراین می­ بینیم که می توان او را به واسطه­ ی رفتارهایش در جهان حقیقی و مجازی­ اش به عنوان شاعری عارف با ویژگی­ هایی از «عرفان معاصر» خطاب کرد.

«بیژن الهی»، شاعری باورمند به مفاهیم «الهی» بود و به نظر هر جا که تجربه­ی «الهی» حضور داشته باشد، خود به خود با ریشه­ هایی از عرفان نیز مواجه خواهیم شد. در واقع کنار هر باور «الهی» نگاهی جمال­ شناسانه و هنری نیز به دین و عرفان شکل خواهد گرفت.

بنابراین وقتی به ریشه­ ی تفکر و جهان­ زیستی الهی و شعرهایش از این منظر یعنی «الهیات» دست یافتیم، در مرتبه­ ی بعد می­ توانیم عنوان کنیم، رفتار و گفتار الهی چیزی جز زبان در معنای یک نظام اشاره­ای نیست. مگر نه آن که به قول سوسور «زبان نظامی از نشانه­ هاست». باید افزود الهی از نظر جنبه­ های زبانی به شدت شاعری عاطفه­ مند است که گاه این عاطفه را در ساحت عشق رخ می­ نمایاند، و البته بگذارید به این گفته از «دکتر برکت» که در جایی بیان کرده بود، «الهی شاعری اجتماعی است» نیز بر اساس مصادیق ارایه شده از این شاعر و آن چه از جهان زیستی او تعرفه کردیم، نقد وارد کنم و در پاسخ ایشان بگویم که شعر اجتماعی تعریف اگر نداشته باشد اما مصادیقی از آن در طول تاریخ ادبیات وجود دارد که به استناد آن مصادیق می­ توان گفت، «بیژن الهی» و شعرش را نمی­ توان بر اساس ساختارهای شعر اجتماعی هم­ گروه کرد. یکی از ساختارهای شعر اجتماعی، زبان حماسی و اعتراضی است که به گمان نگارنده با توجه به این که اشعار الهی دارای زبان عاطفیِ برآمده از زبان معرفت است، نمی­ توان او را شاعری اجتماعی قلمداد کرد.

و اما نکته­ ی مهم درباره­ ی تمایز الهی با سایر شاعرانی که در ادوار گذشته روی به «زبان معرفت» آورده­ اند، این است که در اشعار الهی، «زبان معرفت» به سمت گنگ­ گویی و ارجاع به نشانه­ های انتزاعی کمتر می­ رود به گونه­ ای که او در این روی­کرد زبان عاطفی و معرفتی سعی می­ کند بر بسامد تخیل و تصاویر عینی و بکر بی فزاید. همچنین الهی به مرحله­ ای از خلاقیت ذهنی رسیده بود که می­ توانست هر چیز زیست شده را در کارگاه تخیل خویش بریزد.

 چیزی که در اشعار الهی به شدت مخاطب را مجذوب می­ کند، این است که به او برای خود تعریفی از دنیای حقیقی و مجازی داشته است. دنیای حقیقی او حلقه دوستان و انزوای خود بوده و دنیای مجازی او در واقع دنیای بیرون از تفکرش بوده است، جایی که بسیاری از هنرمندان برای ثبت خود صفحات نشریات و رسانه­ ها را قبضه می­ کنند و مشغول بمباران نام خود در این فضاها هستند. البته در این میان برخی سعی دارند، پیرامون عدم حضور الهی در اجتماع ادبی را ربط به سایر شاعران و منتقدان مطرحی چون شاملو، نصرت، براهنی و ... بدهند  در حالی که تاریخ ادبیات نشان می­دهد، هنگامی که او اقدام به انتشار شعر در نشریات می­ کرده، آن­ها اقدام به نقد و بررسی آن اشعار کرده­ اند و هیچ­ گاه زیر سیطره آن نام­ ها نبوده است.

به عبارت دیگر الهی در این میان سعی می­ کرد جهان زیستی انزوا طلب  و حتی سرنوشت بعد از حیات خود را در جهان حقیقی­ اش بازگو کند. جهانی که خاص خود و برخی از دوستان­ اش بود. شاید همین نوع نگرش بود که مثلا وصیت می­ کند او را در سراشیبی کوهی در مرزن­ آباد دفن کنند و روی سنگ مزارش نیز به جز نامش چیزی ننویسند. او شاعری بود که در زمان حیاتش دست نیافتنی شده بود و به نظر هیچ­ گاه هم نخواست تا با صحبت و تبیین جهان فکری و شعری­ اش لایه­ های واقعی شخصیتی­ اش کشف شود. او کلید به کسی نداد جز برخی نشانه­ ها که در شعرش وجود داشت. او شاعری بود که سعی می­ کرد عاشقان واقعی شعر (شما بخوانید مخاطبان حقیقی) را جذب کند.

هنر شاعری «بیژن الهی» غرق کردن مخاطب در تخیل­ اش بود. تخیلی روحانی که در خود چندگانگی، چندمعنایی، رمز و راز را به همراه داشت. او «عارفی معاصر» بود، عارفی که می­ کوشید مخاطب در رهگذر زبان به کشف هستی­ اش برسد. آن چه برای او مهم بود ایجاد جاذبه در روابط استعاری کلمات و جملاتی بود که در ساختار فکری و زبانی او شکل می­ گرفت. او شاید می­ خواست مخاطبش بداند هنر او ایجاد روشنایی در ظلمت است، روشنایی که در پرتو آن مرزهای ناشناخته­ ی رویاهای او را به مدد زبان اعجازگونه­ اش بشناسیم. به قول ویتگنشتاین«مرزهای زبانِ من، مرزهای جهان من است».      

 

مزدک پنجه ای بیژن الهی روزنامه آرمان شعر
مزدک پنجه ای

زندگی یک امکان هنری است

سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶، ۷:۵۲ ب.ظ


گفتگوی وندیداد امین با مزدک پنجه ای شاعر و روزنامه نگار
روزنامه ی "توسعه جنوب"/اهواز (سراسر خوزستان)

توجه شما به عناصر فرامتن به چه شکل است؟ عناصری که در وهله ی نخست، جزئی از متن محسوب نمی شوند اما در جریان واکاوی دقیق تر و منکشفانه، اهمیت آنها را درمی یابیم؟

از نظر من عالم شعر عالم غیر واقعی است، بنابراین با توجه به این که سویه من ، سویه ی واگ گرفتن از پیامدها و پدیده های اطراف است، بنابراین برای شکل گیری آن چه که شما فرامتن می خوانید، از نشانه های دنیای واقعی در دنیای غیر واقع ام یعنی شعر بهره می برم. در واقع مدام زاویه دوربین عوض می شود گاهی روی مولف زوم می کند و گاه با ایجاد ارایه پارادایمی به سراغ نشانه¬های دنیای حقیقی می روم. به عبارتی گاه این نگاه برآمده از کل به جزء و گاه جزء به کل است.

آیا وظیفه ی بنیادین هنر، پیش بینی رویکرد انسان به واقعیت است؟

من نامش را پیش بینی نمی¬گذارم، بلکه بازتولید واقعیت به گونه¬ای که از هر زبان می¬شنوم نامکرر است. به هر صورت انسان همیشه در مقابل «چیستی» قرار می¬گیرد و مدام می¬کاود تا برای این چالش¬های ذهنی اش، پاسخ مناسبی پیدا کند. حال این «چیستی» به تصویر کشیدن یک اتفاق جهانی مثل جنگ است یا آزادی و ... هزار موضوع و مفهوم دیگر که می¬تواند ریشه در دغدغه¬ی انسان معاصر داشته باشد. به نظر من وظیفه هنرمند خاصه شاعر در این جا، بیان زیبایی است. به قول نصرت رحمانی که می-گفت: «ذات هنر، بیان زیبایی است». بنابراین مهم نیست که صرفا به انسان فکر شود یا هر چیز دیگر، مهم خلق موقعیتی از زیبایی است که منجر به پرسش و تفکر پیرامون آن شود.

در مجموعه ی «دوست داشتن اتفاقی نیست»، شعر به ما این امکان را می¬دهد تا کنش زبان در تمامیت¬اش را تجربه کنیم. زبان در اشعار شما، نظامی ایستا و از پیش آماده شده نیست، بلکه به مثابه¬ی نیرویی خلاق، آشکار می¬شود. به چه نحو به این رویکرد رسیده¬اید؟

درباره¬ی این پرسش باید بگویم، من سعی می¬کنم خلاقیت¬های زبانی را از رفتار و زندگی مردم یا از لحن و فرم گفت¬و¬گوهای روزمره¬ی آن¬ها کسب کنم. ضمن این که اعتقاد به شکل طبیعی اجرای زبان دارم. اجرای طبیعی زبان یعنی مهارت استفاده و مواجه شدن با کلمه، نوعی مدیریت بر کلمه، چینش و شکل دادن به آن فرمی که در اندیشه¬ی شاعر حضور دارد. هر کلمه برای من ایفاگر نقشی است، هر کلمه صدایی است که از طریقی آمده که شنیده شود. مهم است که صدای کلمات را لمس کرده باشی. در این صورت است که می¬توانی از کلمه در حالی که میل به بازیگوشی داری، معانی متعددی را مستفاد کنی. اعتقاد من این است که هر شخص دارای لحن منحصر به خود است. همان¬طور که من دارای لحن مشخصی هستم و شما نیز اسلوب و لحن خاص خود را در بیان¬گری دارید. به نظرم شناختن لحن هر کاراکتر به شاعر کمک می¬کند تا بتواند به شکل محققانه¬ای روی فرم، جنس و نحوه¬ی به کارگیری کلمات کار کند و بعد که آن را ذاتی کرد در جایی از شعر به اجرا در آورد. من فکر می¬کنم زبان از دل توده¬ی مردم به وجود می¬آید و این هنر شاعر است که آن را به مرز خلاقیت برساند و همان تجربیات توده را در موقعیتی هنری به مخاطب ارایه دهد. حالا این موقعیت یک بار عاشقانه است و یک بار تم اجتماعی- سیاسی و... دارد. به قول نیما مهم فرم است و کار من بیان این فرم و اجرای آن به گونه¬ای است که زیست شده با زندگی خودم است. هر چه جنس، لحن و موقعیتی که از زبان خلق می¬کنید نزدیک به زندگی مردم یا برگرفته از زندگی باشد، به نظر شما شاعر موفق¬تری هستید. این را تاریخ هنر و ادبیات به ما نشان داده است. حتی فردوسی که بزرگترین اسطوره¬ساز شعر و ادب است، آرزوها، قهرمانی¬ها، فرهنگ و تمدن ما را به گونه¬ای اجرا کرده است که پس از هزاران سال برای مردم باور پذیر شده است. آیا داستان رستم و سهراب را در زندگی و صفحات حوادث هر بار به شکلی نخوانده¬اید.
در این پروسه ی ویران سازی زبان متعارف، نقش شاعر، آگاهانه است؟ یعنی بر خود شما به مثابه ی مؤلف، این تدقیق و آگاهی، به وضوح آشکار است؟
من معتقدم جمله اول شعر را خدایان به شاعر هدیه می¬دهند، باقی مهارت است، هر چه زیبایی¬شناسی شما مترقی¬تر باشد، قطعا خلاقیت¬های فردی و اجرایی شما نیز در ارایه¬ی سازه¬ی هنری، منحصر به فردتر خواهد بود. من، زیست به شکل عادی را می پسندم . اعتقادی به زندگی هنری داشتن ندارم. به نظرم هنر از زندگی هنری به وجود نمی¬آید، بلکه با زیست عادی و روزمره¬گی است که می¬توان اثر هنری خلق کرد. شعر محصول احساسات و عواطف آدمی است. لحظاتی که بر گرفته از غم و شادی است. در شعرهای من، مخاطب می¬تواند روزها و شب¬های مرا ببیند، می¬تواند مشاهده کند چه¬طور زیست می¬کنم، شعر من، چیزی جز زندگی و آدم¬هایی که در کنارم زیست می¬کنند، نیست. روایت و مشاهده این حضور به نظرم، شکلی از بیان هنر است. در واقع برای من زندگی یک امکان هنری است.
در شعرهای من، شما حضور متن¬های دیگر را می¬بینید، نوعی ارجاع به امکانات هنری دیگر. من خودم را شاعر ایده¬ها می¬دانم. شعرهای من پر از ایده¬هایی است که به قول دوست منتقدی برخی خوب اجرا شده و برخی موفق نبوده است. به نظرم این دو اتفاق در کنار هم فارغ از مسئله¬ی قیاس، منجر به زیبایی می¬شود. در مقایسه¬ی دو چیز مفهومی از زیبایی و زشتی، موفقیت و عدم موفقیت شکل می¬گیرد و این خود موهبتی است که بازیگوشی و عنصر جسارت به من داده است. این که مدام خطر کنید و خود را از مرحله تثبیت¬شدگی دور به دارید امری که بسیاری از شاعران امروز دچار آن نیستند. تثبیت شدگی یعنی کلیشه شدن. برای همین است که معتقدم بسیاری از شاعران ما در عین زندگی کردن دچار مرگ هنری شده¬اند!
برگردم به سوال شما، به نظرم شعر موجودی تک ساحتی نیست، همان¬طور که انسان امروز با پدیده¬های بسیار زیادی در اطراف مواجه است و از آن¬ها بهره می¬برد؛ شعر نیز می¬تواند از سایر امکانات بهره¬مند شود. از موسیقی، سینما، تئاتر، ورزش، نقاشی و هر چیزی که بتواند به شکلی از هنر برای شعر نقش¬آفرینی کند. برای همین است که مخاطب در شعرم فقط با قالب شعر مواجه نمی¬شود بلکه تئاتر می¬بنید، داستان می¬شنود یا در جایی همراه با مولف وارد ورزشگاه می¬شود، یا کیف وکیلی که هر روز به دادسرا می¬رود و تناقض¬های اجتماعی و قضایی را می¬بیند. من چنین شاعری هستم. البته همه این چیزها متعلق به من نیست، من یاد گرفتم از مولانا از حافظ، سعدی، بیدل، نیما، فروغ و بسیاری از معاصران که چگونه از زندگی و امکاناتی که برآمده از این زیستن هست، به نفع شعر استفاده برم. قطعا این نوع از رفتار تماما کشف شهودی نخواهد بود و مبتنی بر آگاهی و شعور و شناخت عناصر شعر و ابزارهای پیرامونی آن است.

اینکه شما معتقدید که تجربیات توده را در فرم هنری خلق کنیم، آیا بیم آن نمی رود که اثر هنری، به ورطه ی «عوام زدگی» و در سطح توده پسندی بیفتد؟ بالاخره عده¬ای معتقدند که آن لحظه که مؤلف، به فکر پسند مخاطب افتاد، سرآغاز رشد ابتذال است!

اگر عین تجربیات توده را پیاده سازی کنیم، حرف شما، نکته شما درست خواهد بود. اما مگر کار شاعر نویسش واقعیت است. اگر به پاسخ¬ها و البته فرم خود شعرهای من دقت کرده باشید، ملاحظه می¬کنید که تنها رنگی از زندگی مردم که من نیز جزئی از آن هستم در آثار من وجود دارد. هنرمندی که سطح خود و زبان¬اش را به نفع توده تقلیل می¬دهد دچار عوام¬گرایی، سهل¬نویسی و ... خواهد شد. من فکر می¬کنم شما به این بخش از توضیحات من «زبان از دل توده¬ی مردم به وجود می¬آید و این هنر شاعر است که آن را به مرز خلاقیت برساند و همان تجربیات توده را در موقعیتی هنری به مخاطب ارایه دهد» توجه ننموده اید. در زبانِ توده است که فرم¬های بیانی رخ می¬نمایاند، حتی رفتار حیوانات، آوای¬شان نیز دارای فرم بیانی است. این کار شاعر و یا هنرمند است که این فرم¬های بیانی را به پهنه¬ی خلاقیت بکشد و آن را در ساختاری منسجم که برآمده از تخیل و خلاقیت¬های ذاتی و اکتسابی است، بازتولید کند. مراد من استفاده¬ی بهینه از تجربیات گفتاری، آوایی و ترکیبات گاه بدیعی است که مردم از آن در محاوره و مکالمات روزمره استفاده می¬کنند که می¬تواند جایگاهی به عنوان یک صدا در شعر داشته باشد.قطعا این با عوام گرایی توفیر بسیار دارد.

شما ظاهرأ به زندگی و زیست هنری بی¬اعتقادید. اما می-توان گفت که فی¬المثل نیما یا فردوسی حتی در سطحی دیگر ارسطو، اگر در پارادایم زیستی و زمانی دیگری بودند، نیما یا ارسطو نمی¬شدند. بی¬شک زمینه¬ی زیسته¬ی هر هنرمند و به طرف اولی هر متفکری، در دستگاه اپیستمولوژیک و استاتیک وی بی¬تأثیر نخواهد بود؛ چه بسا تأثیرات شگرفی خواهد گذاشت!

منظورم از زندگی هنری در واقع مشارکت داشتن در اجتماع است. حضور هر بین مردم است. از شاعران دهه¬ی چهل و پنجاه چند نفر را می¬خواهید نام ببرم که در انزوای هنری خود زیست می¬کردند و به غیر از چند شاعر و نویسنده¬ی هم طیف خود با اجتماع قطع رابطه کرده بودند. زیست هنری برای من این¬گونه است که هر صبح به واسطه¬ی شغل وکالت مجبورم به دادگاه یا دادسرا بروم. حضور چهره¬های پرتنش، عصبی، متهم، مجرم، افرادی که دستبند و پابند دارند یا دچار اختلافات عدیده¬ی در زندگی و اجتماع هستند. کار هنرمندی که از دل این مفاهیم و سوژه¬ها بتواند دست به شکار ایده بزند به نظر قابل تقدیر است. البته من هنرمندانی که آن نوع زیستن را برگزیده¬اند به هیچ وجه محکوم و یا نفی نمی¬کنم. مطمئنا رفتار آن¬ها زاییده¬ی پیامدهای اجتماعی دوران خود بوده است. اما برای من به عنوان شاعر معاصر داشتن زیست هنری در چنین وضعیتی که زندگی برای انسان پر از تعهد و چالش است، قدری نامفهوم است.
یاد مصاحبه¬ای افتادم که با همسر یک شاعر پس از فوت¬اش انجام داده بودند، خبرنگار پرسیده بود اگر دوباره متولد شوید حاضرید با شاعر معروف ازدواج کنید؟ فکر می¬کنید پاسخ آن زن چه بود، گفت حاضرم با سگ زندگی کنم اما با او نه! بعد توضیح داده بود که به عنوان زن چه مرارت¬هایی را در زندگی با او کشیده است.

گفت و گو مزدک پنجه ای دوست داشتن اتفاقی نیست توسعه جنوب
مزدک پنجه ای

گفت و گوی مزدک پنجه ای با مجید دانش آراسته

سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۲:۴۳ ب.ظ

در جامعه ای زندگی می کنم که از من نامی نیست

 

*ابراهیم گلستان آدمی است، هفته یک بار با شاه ناهار میخورد.

*آن موقعی که ما می نوشتیم، این ها (گلشیری، احمد محمود،دولت آبادی)اصلاً نمی نوشتند.

*دویست و پنجاه تا داستان یا بیشتر دارم که اصلا ربطی به قهوه خانه ندارد.

*گاهی وقتی کتاب های تاریخ ادبیات داستانی یا تحلیل داستان نویسی ایران را می خوانی پیش خودت فکر می کنی نویسنده این کتاب ها فکر می کنند در گیلان اصلا نویسنده ای وجود ندارد. فقط یکی دو نفر را می شناسند،آن هم  به.آذین  است و ... که متعلق به هشتاد سال پیش است.

*الان بزرگترین نویسنده  موراکامی است. از نظر من اصلاً نویسنده نیست. یک نویسنده ی پریشان گوی ابتدایی است

*مجله بخارا را ببین. 500 صفحه هر شماره بیرون می دهد به غیر از شعرهای شفیعی کدکنی و محمد قهرمان کو شعرِ معاصر. مجله ای که یک صفحه داستان چاپ نکرده است

*وقتی احمدرضا احمدی  می شود شاعر یکه، برای من اصلاً تعجب آور است.در همه جا هم هست و در همه جا به میل همان جا حرف می زند

*شما بروید  آلبا دسس را بخوانید ببینید، این نویسنده (رویا پیرزاد)چه طور همه را از او برداشته است.

متن کامل گفت و گو را در ادامه مطلب بخوانید:

ادامه مطلب ..
گفت و گو مزدک پنجه ای بمجید دانش آراسته روزنامه آرمان
مزدک پنجه ای

چه کسی مقصر است؟

پنجشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۶، ۱:۴۱ ب.ظ

 

مزدک پنجه‌ای

 

مزدک پنجه‌ای در یادداشتی به آن‌چه "وضعیت بحرانی مولفان ایرانی" عنوان کرده پرداخته است.این شاعر در یادداشت ارسالی‌اش به ایسنا با عنوان «چه کسی مقصر است؟» نوشته است: مدتی است خبرگزاری ایسنا اقدام به تهیه و انتشار گزارش­‌هایی درباره رونمایی کتاب و جشن امضا کرده است و نظرات مختلف را منتشر می‌کند.

مطالعه این گزارش و البته مشکلاتی که در عرصه نشر با آن مواجه هستیم، بهانه‌ای شد تا یادداشتی درباره حوزه نشر بنویسم.

سال ۸۸ که نخستین مجموعه شعرم منتشر و بعد نامزد جایزه شعر جوان شد، به عنوان یک کتاب اولی، به واسطه آن‌که ناشرم شهرستانی بود و امکان توزیع کتاب برایش فراهم نبود، خودم کتاب ها را که البته سرمایه‌گذارش نیز نبودم، تحویل گرفتم و به کتاب‌فروشی‌های شهرم رشت بردم. اولین کتاب‌فروش با برخورد زننده‌اش به من تازه‌نفس فهماند که راه سختی را در پیش دارم. پرسید این‌ها چیست؟ گفتم کتاب شعر، گفت کتاب شعر اصلا نمی‌پذیریم، فروش ندارد. گفتم خب من شاعر جوان چه کار کنیم؟ گفت برو به جای این چیزها صنعت یاد بگیر...

سال ۹۰ شد و از من، نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان با سرمایه ناشر دولتی منتشر شد. سال ۹۲ کتاب جایزه گرفت و من سکه! اما باز هم پخش نشد که نشد.

سال ۹۳ دومین مجموعه شعرم را با یک ناشر تهرانی منتشر کردم. اوضاع شعر به واسطه کانال‌های تلگرامی و اشباع شدن مخاطب از تولید انبوه، روز به روز بدتر می‌شد. کتاب آن‌طورها که باید و شاید، پخش نشد و یا شاید ناشر حقیقت را می‌گفت، کتاب در انبار مراکز پخش کتاب بود اما کتاب‌فروشی‌ها کتاب شعر نمی‌پذیرفتند.

سال ۹۵ که رسید مجوز انتشارات به تقاضای همسرم صادر شد و ریش و قیچی را داد به دست من که سال‌هاست شهروند حرفه‌ای ادبیات و جامعه روزنامه‌نگاری هستم. در واقع باید در دو جبهه کار فرهنگی می‌کردم؛ ابتدا مولف و بعد ناشر.

حالا که ناشر نیز شده‌ام، چند وقتی است با مراکز پخش کتاب در تهران مذاکره می‌کنم. در این مدت چیزهایی را شنیده‌ام که می‌توانم بگویم اگر فکری برایش نشود در سال‌های آتی، جامعه ادبی دچار سرخوردگی شدیدی خواهد شد و شاهد مرگ مولف ایرانی خواهیم بود.

متاسفانه بسیاری از مراکز پخش عنوان می‌کنند که داستان و رمان تالیفی (نوشته نویسندگان ایرانی) را نمی‌پذیرند، مگر آن‌که نویسنده بسیار معروف یا برند باشد. یاد دورانی می‌افتم که برای نشریات پایتخت مصاحبه می‌گرفتم و یادداشت می‌نوشتم. دبیران سرویس ادبی صرفا خواستار گفت‌وگو با برندها و سلبریتی‌های ادبی بودند. حالا انگار در این سوی میدان نیز این‌گونه است، مراکز پخش می‌گویند مخاطب، رمان و داستان خارجی می‌خواند و بیشتر فروش دارد. حوزه شعر هم بدین گونه است. کتاب اولی‌ها و شاعران کمتر شناخته‌شده سهمی از عرصه توزیع نخواهند برد.

نشریات نیز صفحات ادبی خود را بیشتر با اخبار فرهنگی پر می‌کنند یا آن‌ها نیز بیشتر به ادبیات جهان می‌پردازند. ادبیات داخلی زمانی مورد توجه قرار می‌گیرد که جایزه‌ای نصیبش شده باشد.

آن‌چه این روزها فهمیده‌ام، تفاوت ذائقه مخاطب است. در این میان پرسش این است چه کسی مقصر است؟ آیا مولف ایرانی نمی‌تواند آثاری متناسب با ذائقه مخاطب ایرانی تولید کند. یا آن‌که در سال‌های گذشته از بس آثار بد توسط مولف تولید شده، مخاطب اعتماد خود را به مولف ایرانی از دست داده است.

در میان مولفین اما دو رویکرد دیده می‌شود؛ عده‌ای که سطح خود را به ذائقه مخاطب نزدیک می‌کنند، عده‌ای که اعتقاد دارند این مخاطب است که باید سطح خود را بالا بکشد. از یک سو هنر قرار دارد و از سوی دیگر اقتصاد هنر. در شرایط فعلی آن‌چه مشخص است مولف و ناشر در کنار هم نیستند بلکه در دو سمت متفاوت در حرکت هستند. در روزگار کنونی این عرصه نشر و پخش است که تعیین می‌کند هنرمند باید در چه سمتی قدم بردارد. اقتصاد کم‌رونق هنر به مدد بعضا مدیران غیرهنری آن، شیوه کار را تعیین می‌کند. به نظر می‌رسد، دیگر به مانند دهه‌های سی و چهل یا هفتاد، سرنوشت ادبیات و مخاطب دست هنرمند نیست. این اقتصاد هنر است که می‌گوید چگونه باید بنویسی!

برسم به ابتدای نوشتارم، قطعا معضل ادبیات برگزاری رونمایی کتاب و جشن امضا نیست؛ این دست مراسم به نوعی شادی‌های کوچک برای مولف ایرانی تلقی می‌شود؛ مولفی که شاید بیشترینه آرزویش دیدن و خوانده شدن باشد. 

ایسنا مزدک پنجه ای شعر نشر
مزدک پنجه ای

فراخوان انتشار کتاب

جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۶، ۵:۴۳ ب.ظ

انتشارات دوات معاصر در نظر دارد برای سال 96-97 اقدام به انتشار آثاری در حوزه ی شعر،داستان،رمان،تاریخ شفاهی،ترجمه،نقد،مقاله،نمایشنامه و ... نماید.
خالقان آثار می توانند تالیفات خود را در قالب ورود یا pdf به نشانی davat1395@gmail.com ارسال نمایند.
لازم به ذکر است، آثار نباید پیش از این به صورت کتاب منتشر شده باشد، یاد آور می شود حتمن روزمه ای از خود را ارسال فرمایید!
انتشارات دوات معاصر پس از بررسی اثر ارسالی توسط کارشناسان امر، شما را از نتیجه آگاه خواهد کرد.
انتشاراتن دوات معاصر مزدک پنجه ای شعر داستان
مزدک پنجه ای

قضاوت با مخاطب است

شنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۱۱:۵۰ ب.ظ

گفت و گو با مزدک پنجه ای – شاعر و روزنامه نگار

قضاوت با مخاطب است

مریم نقیب

نشریه الکترونیکی چوک

مقدمه: مزدک پنجه ای از جمله شاعران و روزنامه نگارانی است که مدیرمسئولی نشریه فرهنگی-  اجتماعی دوات را نیز مدتی بر عهده  دارد، او متولد25/09/1360 و ساکن شهر رشت است.از مزدک پنجه ای تاکنون مجموعه شعرهایی به نام چوپان کلمات- فرهنگ ایلیا 1388، بادبادک های روزنامه ای – انتشارات نصیرا 1393، آنتولوژی از شاعران سپیدسرای گیلان به نام همه ی درخت ها سپیدارند- انتشارات سوره ی مهر 1390، منتشر شده است. او مجموعه شعر "دوست داشتن اتفاقی نیست" را در دست انتشار دارد که به زودی از سوی انتشارات دوات معاصر منتشر خواهد شد.

 

آقای پنجه ای از دستاوردهای ادبی تان تا امروز بگویید و اینکه به اعتقاد خودتان آیا توانسته اید به عنوان یک شاعر، حق مطلب را نسبت به ادبیات دوره خودتان ادا کنید؟

از زمانی که خودم را شناختم با کتاب و شعر محشور بوده­ام.
روزنامه­نگاری و تجربه­ی هنرهای گوناگون چیزی بود که از دوران نوجوانی تجربه اش کرده­ام. در کنار هنر، سال­ها نیز در رشته­ی سنگ نوردی فعالیت مستمر داشتم. خود را انسانی تجربه­گرا می­دانم که چیستی­های دنیا و کشف آن مرا چون پرنده­ای به عرصه­های مختلف هنر کشاند اما در میانه­ی راه تصمیم گرفتم شاعر و روزنامه نگار باشم. این دو عرصه، بیش از همیشه برایم لذت بخش بوده­اند. از 16 سالگی برای نشریه­ی گیلان زمین که پدر سردبیرش بود، خبر کتاب می­ نوشتم. در 18 سالگی برای مدتی صفحه­ی ادبی نشریه­ی پگاه را منتشر می­ کردم. در همین دوران عرصه­ی تئاتر را با بازی در نمایش "مرگ یزدگرد" بهرام بیضایی با همراهی بازیگران حرف ه­ای تجربه کردم. دانشجو که شدم، تئاتر برایم وقت گیر شد و روزنامه­ نگاری چون ممر درآمد هم بود، ارجح­ شد. برای همین به تحریریه­ ی روزنامه­ ی گیلان امروز پیوستم. در واقع از گیلان امروز به نشریات پایتخت چون شرق، اعتماد و ... پرتاب شدم. در گیلان امروز کم کم نقد و یادداشت ادبی نوشتن را شروع کردم. سال 84 چند مطلب برای جشنواره­ ی مطبوعات ایران فرستادم. یکی از مطالب درباره­ ی فروغ  فرخزاد بود که نظر هیات داوران را به خود جلب کرد و نفر دوم نقد ادبی کشور بین نشریات محلی ایران شدم. در سال 88 نخستین مجموعه شعرم تحت عنوان"چوپان کلمات" منتشر شد که همان سال کاندیدای دریافت جایزه­ ی شعر ایران شد. در سال 90 نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان "همه درخت­ ها سپیدارند" از من  منتشر شد که آن نیز در سال 91 در سومین جشنواره آثار و تولیدات مراکز استانی حوزه هنری سراسر کشور اول شد. بعد از آن مجموعه­ ی شعر "بادبادک­ های روزنامه­ ای" را منتشر کردم و مجموعه­ ی چهارم من نیز با عنوان "دوست داشتن اتفاقی نیست" به زودی از سوی انتشارات "دوات معاصر" منتشر خواهد شد. در حال حاضر نیز مدیر مسوول نشریه فرهنگی اجتماعی "دوات" هستم که زحمت سردبیری آن با پدر است. و اما در باره­ ی بخش انتهایی پرسش شما، فکر می­ کنم این سوال را دیگران باید پاسخ دهند و شاید پاسخ دادن من به این پرسش در حال حاضر قدری زود باشد. فقط می­ توانم عنوان کنم برای من مهم است که انسانی موثر باشم. حال تا چه حد بوده­ام و خواهم بود، زمان آن را مشخص خواهد کرد.
نشریه "دوات" یکی از معدود مجلاتی است که در آشفتگی و بازار بی ثبات حال حاضر مجلات فرهنگی و ادبی توانسته تا امروز به خوبی به کار خود در عرصه فرهنگ ادامه دهد، مختصری درمورد این نشریه و اهداف کلی اش توضیح دهید.

راست اش من سال 86 که خدمت سربازی ام تمام شد و برای قبولی در آزمون وکالت درس می خواندم، تصمیم گرفتم تقاضای دریافت مجوز نشریه کنم، بر این اساس تقاضایم را نوشتم  و سال ها در انتظار ماندم یک ماه مانده بود تا پایان دولت آقای احمدی نژاد، نامه آمد که با درخواست من مخالفت شده است.با روی کار آمدن دولت آقای روحانی، شنیدم که آن سخت گیری ها دیگر نیست و به خودی و غیر خودی هم مجوز می دهند، ثبت نام کردم ظرف سه ماه با درخواستم موافقت شد. اما واقعیت این است که در دوره­ ای به ما مجوز دادند که تعریف رسانه تغییر کرده است و بیشتر مردم درگیر فضای مجازی هستند و بیشتر اخبار را از طریق گروه­ ها و کانال­ ها پیگیری می­ کنند.

وضعیت اقتصادی نشریات کشور خوب نیست و طرح های دولت در این زمینه هم پاسخ گوی معیشت رسانه­ ها نیست. روزنامه های پایتخت هم اوضاع مناسبی ندارند و تعداد برگشتی حتی نشریاتی چون ایران، همشهری، جام جم و ... که صفحات زیادی دارند و قیمت نازل، بسیار زیاد است. این ها را گفتم تا برسم به این نکته که هر وقت حال اقتصاد خوب شود، حال فرهنگ هم خوب خواهد شد. وقتی اقتصاد رونق ندارد ، برنامه­ ریزی مناسبی هم نمی­ توان کرد. جامعه ای که اقتصادش ضعیف باشد، فرهنگ اش فقیر خواهد بود. حالا ما تک شعله هایی هستیم که از دور در این اوضاع سوسو می­ زنیم. با همین وضعیت البته در حال تدارک ویژه نامه­ ی نوروزی هستیم که روی­ کردی کاملا فرهنگی هنری دارد و به زعم من خواندنی است. هم چنین در این مدت استعدادهای خوبی را در عرصه­ ی روزنامه نگاری ادبی چون سحر یحیی پور، سالار مرتضوی و ... جذب کرده­ ایم. 

اهداف نشریات بستگی زیادی به اقتصاد دارد، در حال حاضر با حداقل­ ها نشریه را منتشر می­ کنیم. و فکر می­ کنم در سال­ های آتی دیگر نشریات کاغذی معدودی داشته باشیم چون هزینه­ ی چاپ بالاست و نشریات کاغذی مخاطب خود را به شدت از دست داده است. از طرفی بخش خصوصی در عرصه­ ی فرهنگ و هنر سرمایه­ ی خود را صرف نمی­ کند. برای همین پس از مدتی که هشت صفحه و رنگی منتشر می­ کردیم، کف گیرمان به ته دیگ خورد و مجبور شدیم هم از تعداد صفحات بکاهیم و هم سیاه و سفید منتشر کنیم. از طرفی هر چه کیفیت چاپ و مطالب بهتر می­ شد، میزان فروش هم پایین تر می­ آمد. حتی مجبور شدیم به جای کاغذ سفید از کاهی خارجی که ارزان­تر است، استفاده کنیم. به هر صورت فعلا با سیلی صورت خود را سرخ نگه می­ کنیم. امیدوارم شرایط نیز قدری تغییر کند و دولت توجه ویژه­ ای به مطبوعات داشته باشد. برای این که با یارانه­ ی 600 هزار تومانی در سال، یک شماره­ ی نشریه هم در نمی آید. به قولی تو خود به خوان حدیث مفصل از این مجمل ...

 
در آثارتان مقوله ای تحت عنوان "دموکراسی صدا در شعر" را مطرح کرده اید؛ آیا این پدیده شکلی دیگر از مبحث "چندصدایی شعر" رضا براهنی است؟ اگر چنین نیست وجه تمایزشان را شرح دهید؟

دموکراسی صدا برآمده از یک ایده بود که شجره­ ی آن را باید در افسانه نیما و شاعران بعد از آن جست‌وجو کرد که دغدغه شعر چندصدایی داشته‌اند. من در واقع سعی کرده‌ام از همه هنرها به نفع شعر بهره ببرم و عنوان دموکراسی صدا به نوعی مشارکت صداهای گوناگون در کنار من متکلم‌الوحده است. چرا که معتقدم این ایده به شما اجازه می‌دهد لحن‌های متفاوت را بر اساس شخصیت‌های­ تان وارد اثر کنید و دست شما برای اجرای فرم‌های متفاوت لحنی، زبانی و آوایی باز است. این شیوه در آثار بسیاری از شاعران وجود دارد اما اجرای آن متفاوت است. پس من صرفا مجری یک ایده شخصی هستم در میان هزاران نوع اجرای متفاوت از همان امکان یا ابزار.

یادم است روزی یکی از دانشجویان مقطع کارشناسی ارشد در رشته­ی ادبیات موضوع پایان نامه­ی خود را شعرهای دیداری قرار داده بود. وقتی او نیز سوالی چون شما از من پرسید، بی درنگ برایش از کتاب "چوپان کلمات"  خود مثالی زدم.

در آن کتاب شعری تحت عنوان "مادر" دارم ، آن شعر را برایش خواندم و بعد به او توضیح دادم که ایده­ی خلق این شعر به این صورت در من شکل گرفت که روزی سوار تاکسی شدم و غرق در رویاهای خود بودم اما صدای مسافران و رادیو به گوشم می­ رسید با همان وضع پیاده شدم به خیابان رفتم باز در همان رویای قبلی بودم آدم ها را می­ دیدم که از کنارم می­ گذشتند و من صداهای آن­ها را می­ شنیدم. صدای بوق ماشین­ ها، صدای دست فروش­ های دوره گرد، صدای سوت زدن ماموران راهنمایی و رانندگی، صدای دخترهای دبستانی که در صف سینما ایستاده بودند و همهمه می­ کردند. بعد که به منزل رسیدم چیزی در ذهنم نقش بست و آن این بود که چگونه می­ شود این همه صدا را شنید و این همه تصاویر را دید اما در شعر که خود بخشی از زندگی توست حضور نداشته باشد.

ضمن این که همیشه با خود کلنجار می­ رفتم چرا در بیشتر مواقع  شاعر متکلم الوحده می­ شود و ما در بسیاری از اشعار با یک نوع لحن، صدا، فرم مواجه می­ شویم. شعر "مادر" در واقع آغاز یک حرکت شنیداری - نوشتاری بود که بعدها سعی کردم برای این حرکت نامی تحت عنوان "دموکراسی صدا در شعر" دست و پا کنم و البته اصراری هم نداشته و ندارم که لزوما همیشه این گونه شعر بگویم. چرا که گاهی از مواقع پیش آمده نه به صدای رادیو گوش داده­ ام نه تلویزیون دیده­ ام، نه در منزل کسی بوده تا با او هم صحبت باشم. در واقع به شکلی من بودم و یک صفحه ی ال سی دی لب تاپ که برایش در صفحه­ ی ورد از اوهام و تخیلات و آرزوهای خود نوشته­ ام. بنابراین ضرورت هر کجا ایجاد کرده از متکلم بودن خارج شده ام. درباره­ی وجه تمایز کار من شاید بتوان به وجه دیداری بودن آن نیز فارغ از سماعی بودن­ اش اشاره کرد.

شما اذعان داشته اید که در اشعارتان حقوق مساوی را بین تمام عناصر شعر برقرار کرده اید و دانای کل تنها راوی وقایع نیست ولی آیا شخصیت هر یک از عناصرتان به گونه­ای پردازش شده که به تنهایی بتوانند زبانی مستقل داشته باشند؟ به عنوان مثال درشعر "مادر"  از مجموعه" چوپان کلمات" آیا فقط تغییر اندازه فونت می­ تواند هویتی مجزا را برای یک کاراکتر رقم بزند؟

خب در شعر مادر ممکن است این اتفاق آن چنان چشمگیر نباشد چون اولین تجربه­ ی من بوده اما من اخیرا شعرهایی نوشته­ام و سعی کرده­ ام در آن، مخاطب فرم و لحن زنده را حس کند. این ایده چنین شکل گرفت، روزی که به تماشای نمایش تئاتر مرحوم امیر بدرطالعی رفته بودم، فکر کردم می­توانم خالق فرم و لحن شعری باشم که مثل خود تئاتر زنده است و زندگی در شخصیت­های آن جریان دارد. همان طور که من داشتم بازی را می­ دیدم و درگیر اوهام و تخیلات خود نیز بودم، جملات بازیگران به صورت چکشی و پراکنده به گوشم می­ نشستند. بخشی از این تجربه تبدیل شد به شعر" عشق و جنگ" که تکه­ ای از آن چنین است: عاشقش بودم و نمی دانست/ به روی خودم نمی­ آوردم تا پر رو نشه/ سالن تاریک می شود، رامین گوشه­ ای نشسته و با دانه های تسبیح بازی می­ کند/ مسعود: یا امام هشتم دارند بچه ها رو قیچی می­ کنند./ امروز ساعت هفت بریم اجرای امیر رو ببینیم؟/ تو با کی حرف می زنی رامین، هیچ تصمیمی نگرفتی؟/ عاشقش بودم و چشم هایم نمی گفت/ لب ها باز می­ شدند و هیجانی فرو می­ ریخت در قلبم/ لامصب دیگه نمیشه دست دست کرد، چند نفری بزنیم تو دل شون بقیه از پشت سر آتیش می ریزن/ مسعود: نمی شه ما تو محاصره هستیم و ... در این وضعیت است که می­ بینید هر شخصیت رنگ، لحن، تن آوایی، فرم خاص خود را دارد و برای وضوح بیشتر این وضعیت، از فونت­ های متفاوت نیز بهره برده­ ام.

حتی می توانم مدعی شوم که  در تجربه­ های اخیرم که به زودی تحت عنوان "دوست داشتن اتفاقی نیست" منتشر می شود، مخاطب شاهد شکست زمان نیز خواهد بود.و در نهایت این که تغییر فونت برای من در ابتدا یک امکان تصویری و در مرتبه­ ی بعد صوتی ایجاد می کند، من این راه را انتخاب کرده ام، این شیوه و تکنیک را و دارم تلاش می­ کنم به صداها و لحن­ ها جان ببخشم. قضاوت با مخاطب است. آیا توانسته­ ام هویتی مستقل را برای هر کاراکتر رقم بزنم؟البته این نکته را هم در نظر بگیرید که باید بین کاراکترهای موجود در یک شعر با مثلا فیلم یا داستان تفاوت قائل شد. برای این که اگر هر کدام را یک رسانه در نظر بگیریم، زبان هر یک نیز به لحاظ ساختاری و بیانی با هم متفاوت است و اساسا شاعر قرار نیست در شعر آن قدر شخصیت پردازی دقیقی انجام دهد که مخاطب بخواهد با تمامی شخصیت­ ها ارتباط برقرار کند. اگر امکانات نرم افزاری اجازه می داد قطعا صدای هر شخصیت را با لحن­ اش به گوش می­ رساندم تا این تفکیک به خوبی انجام گیرد.

 
آن­ گونه که من متوجه شدم شعر دیداری شعری­ ست که مخاطب تنها می­ تواند ازطریق بصری با آن ارتباط برقرار کند و اگر صرفا مستمع باشد ممکن است به پیام شاعر و یا اصلا شعر بودن آن­ چه می­ شنود، پی نبرد. آیا در شعر دیداری برای مخاطب فاکتورهای دیگری غیر از ارتباط چشمی باشعر وجود دارد یا خیر؟

اولا در شعر به جست و جوی پیام نیستیم، تاویل هر شخص با توجه به میزان شناخت او از پیرامون و مقوله زیبایی­شناسی می­ تواند متفاوت باشد. یعنی از یک تصویر می­ توان هزاران نفر هزاران برداشت داشته باشند. درباره­ ی شعرهای دیداری نیز هدف این شعرها عینی کردن تصاویر و کلمات هست.

دوما برخی از شعرها هستند که شنو-دیداری­ اند، برای نمونه جناب علی رضا پنجه­ ای شعر کوتاهی دارد که می­ گوید: ظن / همان یقین گم شده است.

وقتی شما به عنوان مخاطب این شعر را بشنوید و ندیده باشید، می­ پندارید منظور شاعر "زن" بوده است در حالی که شما با ایهام صوتی در این جا مواجه می شوید، پس شعر دیگر کارکرد صرفا دیداری یا صوتی ندارد، می تواند تلفیقی از این دو و یا هر چیز دیگر نیز باشد. بر این اساس می بینیم که شعر دیداری ابعاد گسترده­ای به خود گرفته است و در ترکیب با آرایه­ های ادبی شاهد خلاقیت در این فرم و ساختار هستیم.


مساله دیگری که در مواجه با شعر دیداری برای مخاطب نمود پیدا می­کند(حداقل در ظاهر امر) عدم حضور و ظهور تخیل شاعرانه و برخی عناصری­ست که به یک شعر شعریت می­ بخشد درواقع فرم ظاهری­ست که آن را از نوشته به نوعی خاص از شعر بدل می­کند. مثلا در شعر "اتوبوس"این­ طور به نظر می­ رسد که فرقی نمی­ کند، فرد این شعر را بخواند یا از بالا به یک اتوبوس نگاه کند. برای­ مان توضیح دهید که جایگاه شعریت در شعر دیداری کجاست و آیا اصلا به وجود عناصر تعریف شده شعر در این نوع از شعر اعتقاد دارید؟

دریافت این نوع شعرها بستگی به سطح زیبایی شناسی شما دارد. تخیل را چه معنی می کنید؟ فکر می کنم برخورد شما با عناصر تشکیل دهنده ی یک شعر مدرن به شدت کلاسیک است. در شعر "اتوبوس" تخیل در محتوا اتفاق نمی افتد، بلکه در فرم ایجاد می شود. شما را ارجاع می دهم به صحبت های نیما پیرامون فرم و مضمون! طرز برخورد شما خاصه با آثار دیداری، نمی تواند از نوع برخورد با شعرهای شاعرانی باشد که صرفا بر پایه ی احساس و عاطفه شکل می گیرد. هر شعر را باید بر اساس کارکردهای خودش سنجید. شعریت این نوع شعرها در جایی اتفاق می افتد که شاعر فرم را مال خود کرده است و در ذهن مخاطب این فرم شعر است،که حک می شود. به نوعی شعریت در فرم به وقوع می پیوندد. در "اتوبوس" همه مسافرند، و همه به نوعی در مقصد مشترک. تنها کار من نشان دادن این دغدغه است که به جای نشان دادن رویا ، تخیل، اوهام و آن چه دغدغه ی مسافر از سفر است یا اتفاقات و تصاویری که در طول سفر می بیند  و می افتد، فقط خود شکل اتوبوس، مسافران و فرهنگی که حاکم در اتوبوس ها است را به تصویر بکشم. گاهی هویت و شعریت یعنی همین! نشان دادن نه گفتن!


مطلبی به قلم شما در مورد جشنواره ­ی جایزه ادبی شعر شاملو خواندم که در آن از تفاوت فاحش بین برگزیدگان دو دوره تا اعضای هیات داوران را زیر ذره بین نقد گذاشته بودید، به نظر شما روندی که جشنواره ها و جایزه های ادبی ازاین دست در پیش گرفته اند تا چه حد می تواند در راستای شکوفایی ادبیات این دوره و کشف استعدادهای خاص و ممتاز مفید واقع شود؟

ببینید قطعا در هر جشنواره ای داورها بر اساس سلیقه ی خود انتخاب می کنند و هیچ جایزه ای نیست که همه را راضی کند. منتهای مراتب همان طور که در همان یادداشت نوشتم، هر جایزه ای به منظور خاصی حیات می گیرد، در جایزه ی شاملو من هدف و دغدغه ی برگزارکنندگان را با نحوه ی چینش داوران یکی ندیدم خاصه وقتی رفتارشان را در دوره ی اول و دوم کنار هم بگذارید، می بینید که به یک باره سیاست ها تغییر می کند. جایزه  برگزار می شود که تحرک را ایجاد کند. فضای پویایی داشته باشیم اما دو جایزه ی نیما و شاملو نتوانستند، تاثیر خود را بر فضای ادبی بگذارند ،علی رغم این که نام دو اسطوره ی ادبیات را یدک می کشیدند، متاسفانه آن قدر درگیر حاشیه شدند،که به نظر از اصل باز ماندند. شما نگاه کنید در دهه هفتاد جایزه ی گردون و در دهه هشتاد جایزه ی شعر خبرنگاران تا حدودی در خدمت ادبیات و پویایی جامعه ادبی بودند، من البته درباره ی جوایز شعر صحبت می کنم و اطلاع دقیقی از جایزه های داستان ندارم. بنابراین حق بدهید بگویم با این نحوه ی انتخاب ها ،داوری ها و البته نداشتن سیستم مناسب و استمرار در برگزاری، امیدی به شکوفایی نمی توان داشت. تنها مزیت این جایزه ها فروش مقطعی اثر جایزه گرفته برای مدت کوتاه است.


برای سخن آخراز برنامه های آینده و کارهایی که در دست انجام دارید کمی برای­ مان بگویید

تلاش دارم کتابی که درباره ی شعرهای دیداری می نویسم را تمام کنم  و البته آن قدر از خدا عمر بگیرم که به تمام آرزوهایم برسم، بیش از پیش زندگی کنم و لذت ببرم.

شعر مزدک پنجه ای گفت و گو چندصدایی
مزدک پنجه ای

نگاهی به مجموعه شعر "هی هات هامان روایت فتح هامان" اثر بهنام ناصری

جمعه ۲۷ اسفند ۱۳۹۵، ۴:۱۵ ب.ظ

ضد سوژه ، ضد معنا

مزدک پنجه ای

ابن سینا در باب زبان گفته است:"انسان در سرای زبان می زید اما انسان برای بیان حالات و احوال خود وسیله ای جز زبان در اختیار ندارد"با این توضیح باید پرسید آیا رویکرد زبانی بهنام ناصری در مجموعه شعر "هی هات هامان و .." نشأت گرفته از سیر طبیعی حالات و احوالات و تجربه ی زیستی اوست؟آیا در این رفتار مخاطب به مرحله تفکر
می رسد؟ به نظر در این فرآیند مولف انتظار دارد مخاطب صرفا از تکنیک چینش کلمات در کنار هم لذت ببرد،اما پرسش این است، این لذت تا چه میزان خواهد بود؟مطمئنا این امر به تجربه زیبایی شناسی هر مخاطب بستگی خواهد داشت چرا که مخاطب بر اساس تجربه خود به درک معنا و مفهوم در شعر می رسد نه با زیبایی شناسی ارائه شده توسط شاعر.آیا ناصری برای مخاطبانش فرصتی ایجاد کرده تا جهان ذهنی او را بشناسند؟ راه این ارتباط چه بوده است؟

شعرهای ناصری را می توان جزء آن دسته اشعار شاعرانی گروه کرد که تصویری برای مخاطب نمی سازند.شعر او به شدت ضد سوژه و ضد معنا است،جهان او در کلمه و زبان خلاصه می شود. او در صدد است از کلمه دری به سوی جهان فردی خود باز کند.جهانی شخصی – خصوصی که فردیت شاعر و عدم درک نشانه ها،عدم تعریف و شناخت آن اجازه ی سیاحت بیشتر را به مخاطب نمی دهد.

مهمترين‌ انتقادي‌ كه‌ براهني‌ به‌ شعر شاملو و فروغ‌ داشت اين‌ بود‌ كه‌ در شعر آنها زبان‌ وسيله‌ بوده ‌ اما در شعر خود او، زبان‌ موضوع‌ شعر است. مثالي‌ كه‌ خود براهني‌ ارايه‌ مي‌دهد شعر "از هوش‌ مي" است: "ببين! آري‌ ببين‌ تو مرا ببين‌ تاته‌ ببين! زيرا اگر تو مرا نبيني‌ من‌ هم‌ نمي‌بينمم‌ / با وسعت‌ نگاه‌ برگشته‌ به‌ درون، به‌ درون‌ برگشته، تا ته‌ ببين!" تو شانه‌ بزن! / اگر تو مرا نخوابانيم‌ هم‌ نمي‌خوابانمم‌ نمي‌بينمم‌ / اگر تو مرا حالا با تو شانه‌ / بزن‌ زانو!

شاید بزرگترین آسیب این مجموعه میل به گفتن و صرف بیش از حد کلمات برای ارایه ی یک ایده زبانی باشد. البته او در این شکل گفتن و برقراری ارتباط مدام متوسل به یک تکنیک می شود.به نوعی او در شیوه ی بیان به تنوع
نمی رسد چرا که به نظر رفتاری تقلیدی با زبان دارد . شاعر شعر ص 43  را  تقدیم به براهنی  به خاطر شعر معروف "هوش می
"او، کرده است. براهني‌ به‌ گفته‌ي‌ خودش‌ در اين‌ شعر قصد داشته‌ تا‌ زبان‌ را زير و رو كند. به‌ اعتقاد براهني‌ در شعر او زبان‌ تكه‌ تكه‌ ‌ و از معني‌ دور شده است.با این اوصاف پس از خوانش مجموعه ناصری اولین چیزی که به ذهن متبادر می شود،تاکید مخاطب بر منشاء تاثیر رفتارهای زبانی شاعر از تئوری های براهنی و نزدیک نمودن زبان شعر خود به این الگو است. بر این اساس معتقدم ناصری نتوانسته در عرصه زبان و شعر خود را از هم گروهان خود متمایز سازد.

در توضیحی دیگر،ناصری بسیار رفتار کوششی در شعر دارد،ریتم و موسیقی شعر او بر خلاف سَلَف خود روان نیست. ضمن آن که سعی دارد با بازی های زبانی چون سلف خود براهنی،معنای اصلی را از مخاطب دور کند یا مخاطب دیر تر به معنای اصلی مد نظر او برسد یا در صدد است ابعاد وسیع تری از معنا را با برهم زدن نظم طبیعی جمله در ذهن مخاطب متبادر سازد.شاید این نوع بیان گری در ذات خود کارکردی ضد سوژه نیز داشته باشد.اگر هم سوژه ای در کار است،به صورت کلان نیست.مثل "ماهی تابه" که شاعر از ظرفیت چینش واژه های شکل دهنده "ماهی تابه" استفاده کرده و ساختار زبانی را در ساحتی به نام شعر عرضه می کند.در این تلاش،جهان شاعر معطوف به ابعاد معنایی یک واژه می شود و مخاطب را با  گستره مفهومی بیشتری مواجه نمی سازد.

امروز به،این صبح جمعه ای /این امروز،این تخت بی خوابه /در ناگفته در چشم های مادر ناپیداست/که نجدی در ماهی تابه یا حتا یک آفتابه را / تا به را بگذار ماهی تابه را بر/ افتادن بر آفتابنده باش،بر تابم/"مبتلا به" ام باش/و دچارم / به تابه به تابش و ... ص 54

تکلمه: تو با اثر [یا شعر] خویش اعلام خواهی کرد، جهان را در چه فاصله ای از خود نگه داشته ای!

شعر مزدک پنجه ای بهنام ناصری نقد
مزدک پنجه ای

وقتی همه می خواستند رویایی،براهنی یا باباچاهی باشند

شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۷:۵۳ ب.ظ

گفت و گوی هنر آنلاین با مزدک پنجه ای –شاعر و روزنامه نگار

منتشر شده در تاریخ 4/2/95

مزدک پنجه ای از جمله شاعران و روزنامه نگارانی است که مدیرمسئولی نشریه فرهنگی-  اجتماعی دوات را نیز مدتی بر عهده  دارد،او متولد25/09/1360 و ساکن شهر رشت است.از مزدک پنجه ای تاکنون مجموعه شعرهایی به نام چوپان کلمات- فرهنگ ایلیا 1388، بادبادک های روزنامه ای – انتشارات نصیرا 1393و یک آنتولوژی از شاعران سپیدسرای گیلان به نام همه ی درخت ها سپیدارند- انتشارات سوره ی مهر 1390، منتشر شده است.

به عنوان سوال اول بفرمایید وضعیت شعر امروز ایران را پویا ارزیابی می کنید یا ایستا؟ برای توضیح بیشتر می گویم که این اظهار نظر شما می تواند فارغ از نگاه ایجابی یا سلبی به کیفیت شعر امروز باشد.. آن چه اهمیت دارد این است که شما فکر می کنید جنب و جوش در شعر امروز ایران نسبت به قبل کمتر شده است یا نه؟

درباره ی سوال چالش برانگیز شما باید عرض کنم،شعر امروز ایران را نمی توان جدای از وضعیت فعلی اوضاع سیاسی - اجتماعی دانست. در هر صورت ایران کشوری است که تمام مسائل پیرامونی آن به سیاست و مسائل اجتماع پیوند خورده است.اوضاع شعر نیز از این قائده مستثنی نیست. با تغییر سیاست در عرصه کلان، فضای مطبوعات و ادبیات نیز دگرگون می شود یعنی گاه به تعادل و آرامش می رسد و در بسیاری از اوقات نیز چون مسائل رفاهی و اقتصادی مردم، دچار عسر و حرج می شوند. اما آن چه در شرایط فعلی شاهد اش هستیم نوعی هرج و مرج ادبی در فضای شعر است.

در دهه هفتاد نیز ما با افراط و تفریط مواجه بودیم، رفتار های زبانی که بعضا برگرفته از غلط خوانی های تئوریک بود؛ همه خواستند باباچاهی، رویایی  یا براهنی شوند و متاسفانه نتیجه این شد که مخاطب عام و خاص سرخورده ،دل به جریان خنثی ساده نویسی و نه سهل و ممتنع گویی در دهه هشتاد داد و هر حدیث نفس گویی به مدد انتشاراتی ها و این اواخر گروه ها و کانال های تلگرامی شد شاعر مدعی!

در این میان، اوایل دهه نود بسیاری از شاعران موج سوار به تأسی از شاعران ساده سرا، شعرشان به سمت ساده گویی،بیان احساسات صرف و ترویج لحن عاشقانه که متاثر از فضای شعری نزار قبانی، لورکا و تنی چند از عاشقانه سرایان تُرک بود، سوق پیدا کرد. این فضا به حدی تاثیر گذاشته بود که برخی از شاعران مطرح نیز در ارایه ی کارکردهای زبانی به شکل دهه هفتاد عمل نمی کردند چرا که جریان ساده سرایی از چنان هژمونی برخوردار بود که بیش از یک دهه ذائقه مخاطب را درگیر خود کرده بود و آن ها با کمبود مخاطب مواجه بودند.

این که هرج و مرج پدیدآمده را صرفا ناشی از رفتار یک عده شاعر و یا چند جریان شعری بدانیم دست به تحلیل نادرستی زده ایم چرا که در چرخه ی ادبیات جدای از سیاست های تزریق شده از سوی ادارات و نهادهای فرهنگی،هنرمند در اینجا شاعر،مطبوعات و ناشران سه ضلع این رخداد تلقی می شوند.

در جامعه ی شتاب زده و تجمل گرا که فلان بازیگر خوش سیمای سینما سعی می کند دل نوشته های خود را به مدد فلان انتشارات حرفه ای و مطرح به زیور چاپ برساند و در جامعه ای که بسیاری از روزنامه نگاران ادبی اش زیبایی شناسی لازم و شناخت مناسب از تاریخ ادبیات را ندارند، چهره ها و جریان های ادبی را به شکل توریستی می شناسند، نمی توان انتظار شکوفایی ادبی  داشت. وقتی ذائقه مخاطب تا این حد تنزل یافته که همان کتاب به چاپ چندم می رسد، چگونه می توان انتظار داشت عامه ی مردم یک اثر پیشرو را درک کنند. چگونه باید زیبایی شناسی مخاطب عام ترقی کند. متاسفانه به جای آن که مخاطب عام سلیقه ی خود را منطبق با رفتارهای هنری و ادبی شاعران کند این شاعران هستند که سطح زیبایی شناسی آثارشان را در حد مخاطب عام تنزل می دهند. پس با این وضعیت ما شاهد پویایی که نیستیم هیچ شاهد پس رفت ادبی هستیم.

به نظرمن دبیران سرویس ادبی در رسانه ها نیز باید قائم به ذات کار کنند و در نشر و ترویج چهره های با استعداد و آینده دار تلاش کنند و نیز کتاب ها به درستی پخش شود،دولت و خاصه وزارت ارشاد و سایر متولیان فرهنگی در جهت ترویج فرهنگ کتاب خوانی و خرید آن یارانه دهند و در کتاب های آموزشی به جای آن که مدام از فرزندان مان بخواهیم به صورت طوطی وار شعر حفظ کنند، تلاش کنیم تا سطح درک آنان را از مفاهیم و پدیده های اطراف ارتقا دهیم و آنان را با شعر معاصر و جریان های مدرن و پست مدرن آشنا کنیم و قدری از تدریس زیبایی شناسی شعر سنتی در مدرسه و دانشگاه بکاهیم.به نظر من طرح های خوب همیشه جواب می دهد و مردم اگر قیمت کتاب پایین بیاید مطمئنا آن را در سبد خرید خود قرار خواهند داد. در حال حاضر نشریات ما به شدت در معرض ورشستگی و تعطیلی قرار دارند و خب می دانید که به مدد طرح معاونت مطبوعات و خرید یارانه ای نشریات برخی از آن ها هنوز حیات دارند. اعتقادم این است که دولت باید توجه بیشتری به هنرمندان و خالقان اثر داشته باشد و حمایت بیشتری از مخاطبان و ناشرین کند. 

بنابراین معتقدم وقتی هر روز به نام یک چهره ی ادبی جایزه ای (شما بخوانید سوداگری) در این مملکت برپا می شود و از داخل جعبه ی جادویی نام افرادی به عنوان برگزیده و برتر بیرون می آید که سال هاست بیشترین تریبون را داشته اند، چگونه می توان انتظار تغییر و نشاط را داشت. ادبیات در دنیای امروز برای پویایی نیازمند جسارت، خلاقیت، تجربه گرایی، اندیشه مداری، جهان بینی و دوری جستن از هر گونه کلیشه و تقلید گری است.

به نظر شما چه رویدادها و چه رفتارهایی از جانب اصحاب جامعه شعری امروز ایران می تواند به رونق بیشتر فضای شعری ما کمک کند؟

ببینید اگر هر شاعری جهان زیست شده ی خود را بنویسد مطمئنا ادبیات، مخاطب بیشتری جذب خواهد کرد. وقتی زیبایی شناسی شاعر و مخاطب ترقی کند، با اشعاری با کیفیت و خلاق مواجه شود و این نوع اشعار به سطوح مختلف جامعه تعمیم یابد، شاهد رونق خلاقیت خواهیم بود.اگر می خواهیم شعرمان رونق داشته باشد باید به خلاقیت اهمیت دهیم و از کلیشه شدن دوری کنیم. اما این مهم فقط توسط شاعران اتفاق نخواهد افتاد و نیازمند ایجاد یک رفاه ادبی است. منِ شاعر هر چه قدر هم خلاق باشم و شعرهای تجربه گرا بگویم اول ترس از سانسور دارم که این مهم خود سدی مقابل بروز خلاقیت است. بعد دغدغه ی دیده شدن دارم، برای دیده شدن نیاز به پخش و نشر مناسب دارم. اثرم در سطح وسیعی از جامعه گسترش یابد. آیا با تیراژ 200 نسخه کتاب خوش باورانه نیست که بنشینیم و از راه های رونق شعر برای آیندگان بگوییم.

البته یک چیز را اضافه کنم به مدد نرم افزارهای چت واژه ی تیراژ معنا و مفهوم خود را از دست داده است. اما برای این ویژگی نیز به نظرم باید برنامه ریزی داشت. درست است که در حال حاضر ما با انبوهی از تولیدات مواجه هستیم کهمی تواند در آینده به رونق ادبیات کمک کند اما من این حجم تولیدات را مانند بارانی می دانم که نیازمند سیل بند و سد است تا اولاً ذخیره شود و دوماً هدر نرود. شما هر چه قدر هم که در گروه های مجازی آفرینه ات را تعرفه کنی اثرش به اندازه ماندگاری در فضای کاغذی نیست. در عرصه ی مجازی اگر کارت خوب باشد یک لحظه خوانده می شوی و برای مدت کوتاهی در گروه ها و کانال ها دست به دست می چرخی اما برای ماندن، تثبیت شدن، مراجعه، بحث و نقد نیاز به جایی داری که سفید باشد و بتوانی در آن جا مکث کنی و تامل! متاسفانه فضای مجازی پر از هرج و مرج و صداهای غیر جدی است.

اما در باب چاپ نشر شعر ... بعضی بر این گمان اند که غالب شعرهای منتشر شده در این روزگار صلاحیت انتشار ندارند... یعنی شاید به لحاظ کمی انتشار شعر وضعیت مناسبی داشته باشد،اما از لحاظ کیفی وضعیت،غم انگیز است...شما هم همین تز را دارید؟ لطفا توضیح دهید...

بله غم انگیز است چرا چون هیچ فیلتری به لحاظ سنجش کیفیت وجود ندارد هر که گفت من شاعرم می تواند با پرداخت چند میلیون صاحب اثر شود. چندی پیش با فردی مواجه شدم که کتاب شعری دویست صفحه ای منتشر کرده بود، وقتی از ایشان پرسیدم چند وقت است شعر می گویی و فعالیت ادبی داری گفت یک سال است و این کتاب محصول هشت ماه شاعری  من است. او در ادامه عنوان می کرد که روزی پنج تا شش شعر می گوید و در حال حاضر دو مجموعه شعر در دست چاپ دارد. خب، وقتی مجموعه اش را ورق زدم دیدم طفلک استعداد دارد اما برای شاعر شدن راه بسیاری باید بپیماید، در واقع او تقلیدگری می کرد تا شاعری و مشق هایش را به زیور چاپ آراسته بود. مسئله ی اصلی این است که بیشتر آثار منتشر شده فاقد جهان بینی و اندیشه مداری هستند.کاری به تکنیک و ساختار و فرم ندارم. در گذشته چهره های مطرح ادبی وقتی بالای سر یک نشریه یا انتشارات بودند بسیار سخت می گرفتند و شعر یک نوآمده در قسمت پاسخ به خوانندگان چاپ می شد در واقع باید سلسله مراتبی را طی می کردی تا شعرت به جام جهان نما می رسید. من خودم وقتی مطلبی می نوشتم و برای نشریات ارسال می کردم چه شعر، نقد و یا یادداشت باور کنید ماه ها در نوبت قرار می گرفتم و اگر کارم خوب بود، منتشرمی شد، برای مثال یادم است کاری را برای ماه نامه ی عصر پنجشنبه ارسال کرده بودم و نزدیک یک سال و نیم در نوبت چاپ قرار گرفت،آن قدر تشنه مانده بودم که وقتی مطلبم منتشر شد کلی ذوق کردم. یا وقتی برای نخستین بار در روزنامه ی شرق مطلبی از من منتشر شد و زمینه ی نوشتن های آتی را فراهم آورد،مدت ها در صف انتظار قرار گرفتم اما یک چیزهایی را یاد گرفتم و آن این بود که به امید انتشار مطالبم مدام نشریه می خریدم و مطالب شان را می خواندم در این حین یاد می گرفتم که چه طور خلاقیتم را ارتقا دهم یعنی خود این انتظار مرا دچار آموزش می کرد. اما اکنون این طور نیست پول می دهی و پس از چند ماه کتاب شما آماده است، و همه نیز انتظار داریم کتاب مان پخش شود، در بهترین نشریات و جلسات نقد شود و مخاطب نیز لابد باید به ما اعتماد کند.

نکته دیگری که در حوزه ی نشر خودنمایی می کند و نمی توانیم از آن چشم بپوشیم این است که اکثر شاعران ما – خوب و بد گمنام و شهیر-برای چاپ شعر مشکل دارند.. پر بیراه هم نیست اگر بگوییم 90 درصد شاعران ما جز تک و توک شاعران به نام معاصر با هزینه خود شعرشان را چاپ می کنند...

بله مشکل دارند چرا که وقتی فلان نویسنده و شاعری که از ابتدای دوران شاعری اش انتشاراتی های مطرح با سرمایه ی خودشان کتاب هایشان را منتشر کرده اند و این شاعر حق التالیف هم گرفته دچار یک عادت فرهنگی شده است ولی اکنون فضا تغییر کرده است، ناشر نمی فروشد،حمایت از طرف مخاطب نمی شود و دولت نیز یارانه نمی دهد، خب با این وصف باید آن شاعر مطرح نیز به فکر برگشت سرمایه اش باشد، بر این اساس ترجیح می دهد بی گدار به آب نزند و بخش یا همه ی هزینه ی انتشار کتاب را از مولف بگیرد. شما در نظر بگیرید خود مراکز پخش چند درصد از پشت جلد کتاب را اخذ می کنند و چند درصد از این قیمت متعلق به کتاب فروش می شود. ناشر نیز هزینه دارد. خب کدام آدم عاقل از پول بدش می آید من معتقدم می توان پول گرفت و شعر هم چاپ کرد اما حداقل هایی را رعایت کنند و از تجربه ی کارشناسان خبره و زبده ی شعر بهره ببرند کاری که برخی از انتشاراتی ها اخیرا می کنند و کتاب های خوبی را نیز به بازار عرضه کرده اند.

به نظر شما تعداد شاعرانی که امروز رفته رفته از شعر عقب می نشینند و به امور دیگر می پردازند،زیاد است؟

پیشروی و پسروی همیشه بوده است. بسیاری از شاعران به صورت مقطعی در دهه ای مطرح می شوند و بعد به دلایل نامعلومی محو می شوند. البته برخی گرفتار غم نان می شوند و چه بسا با استعداد هم هستند، برخی از مسیر شعر خارج شده و داستان نویس، بازیگر، خواننده و... می شوند و برخی نیز همه کاره و هیچ کاره! حکایت افرادی که اهل تجربه کردن هستند فرق می کند آن ها با شعر هیچ وقت وداع نکرده و نمی کنند ممکن است مدتی تمرکزشان از شعر دور شود اما چون از چشمه ی شعر تغذیه کرده اند مجددا به همان چشمه باز می گردند. هنرمندان واقعی روح سرگردانی دارند و قید و بند پذیر نیستند. من اصلا این رفتن و آمدن ها را بد نمی دانم... مهم خروجی ادبیات است و تاریخ که غربال گر خوبی است برای قضاوت و سنجش رفتارهای ادبی ما!

مزدک پنجه ای خبرگزاری هنر آنلاین باباچاهی براهنی
مزدک پنجه ای

رمانتیسم در اشعار نصرت رحمانی

شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۷:۴۳ ب.ظ

شورشگری رمانتیک

مزدک پنجه ای - نشریه کتاب هفته شماره 99

رمانتیسم ایرانی بعد از انقلاب مشروطه  رواج یافت و با افسانه نیما جان تازه ای گرفت و با آثار رمانیتک هایی چون توللی ،نادرپور به اوج رسید اما در دهه چهل روی به اوفول نهاد.تحلیل گران ادبی دو سویه عمده ی رمانستیم عصر نیمایی را  یکی به روح شرقی و احساس گرایی و تخیل ایرانی و دومی به تاثیر از ادبیات غرب خاصه شاعرانی چون بولدر،تی اس الیوت و ... اختصاص می دهند.

از سال 1335 تب اشعار رمانتیک در ایران خاصه آن چه که مد نظر طرفداران فریدون مشیری بود رو به افول نهاد و شاعران به سمت اشعاری با مضمون زندگی شخصی و اجتماعی رفتند.اتفاق بنیادنی که در عرصه ی شعر رمانتیک رخ داد این مهم بود که "فردیت رمانتیسم" تبدیل به "من" اجتماعی شد و دیگر شعر حول حوش مسائل خصوصی و احساسات درونی شاعر
نمی گردید.در واقع مسائل روزمره و واقعیات زندگی اجتماعی جای خود را به تخیل و احساسی گری صرف می داد.

بنابراین با شکل گیری جریان های سیاسی و تغییرات گسترده فرمیک در عرصه ی ساختار و محتوا،شعر فارسی پس از نیما شاهد تغییرات گسترده ای در عرصه ی بیان رومانتیسم در شعر معاصر شد.از جمله شاعرانی که در عصر خود، روایتی متفاوت از رمانتیسم را ارایه داد، نصرت رحمانی است.

نصرت رحماني (1308- 1379) از پيشروان جريان شعري رمانتيسم سياه در دوره معاصر و از روشنفکران سرخورده پس از کودتاي بيست و هشتم مرداد سي و دو بود که با روحيه اي عصيانگر و شورشي، مرثيه گوي شکست و نااميدي در جامعه بود.

اشعار نصرت رحمانی شباهتی به اشعار  مشیری و حتی فروغ که در پاره ای اوقات متاثر از اوست، نداشت. رمانتیسم در نظام فکری نصرت در لایحه های اجتماعی ،سیاسی،عرفانی رخ می نمایاند.شعرهای نصرت صرفا بیانگر احوال و عواطف شخصی او نیست. او "من" عاشقانه را به بستر حوادث تاریخی و سرخوردگی های اجتماعی دوران تعمیم می دهد و بیشتر از آن که دست به تعریف و مدح بزند به ستیز با عشق های مرسوم می پردازد.

او نگاه مخاطب را به پلشتی ها،فساد،برهنگی هایی که جامعه ی سنت گرا در صدد انکار آن است و شکل گیری روابط جدید برای انسان مدرن که تعریفی متفاوت از رمانتیسم در ادبیات را نیز در پی دارد،هم چنین توجه مخاطب  به فضای خفقان و ناامیدی رایج که سطوح مختلف اقشار جامعه را در پی گرفته است،سوق می دهد.

لیلی/چشمت خراج سلطنت شب را از شاعران شرق،طلب می کند/من آبروی عشقم/هشدار ... تا به خاک نریزی!

برای نشان دادن این تفاوت گاه از لحنی آمرانه که به نوعی بیانگر نگاه جامعه ی مرد سالار است به معشوق هشدار می دهد و گویی از عاشق ماندن واهمه و هراس دارد.

در لایحه های زیرین شعر نصرت،خیانت و شکست مقوله ای ست که بسیار به کار رفته است.

این روزها /با هر که دوست می شوم/ احساس می کنم آن قدر دوست بوده ایم/ که دیگر وقت خیانت است.

او هر از چندی نیز در صدد توصیف زیبایی های معشوق بر می آید اما در این مجال نیز با او از سیاهی های شکست سخن
می گوید.

به دخترم گفتم:/ طنین عاشقانه دگر مرده است در رگ در /و تجربه تمامی معیار نیست،/نیست/که نیست/ ولی تسلایی است/ بر این مسکن بی رحم اعتیاد مکن/که اعتیاد عبث اعتبار می بخشد.

شعرهای نصرت نقطه ی مقابل اشعار مشیری است چرا که مشیری در فضای خفقان سال های 30 و 40 روی به شعرهای رومانتیک با گرایش فردی و تغزلی می آورد در حالی که نصرت روایت کننده ی شعرهای رمانتیک با گرایش فردی و اجتماعی است اما نصرت با توجه به زیبایی شناسی خاص توانست خود را از عاشقانه سرایی صرف بدل به آرمان خواهی واقع نگر نماید.

عده ای نصرت را نیهیلیستی رمانتیک می دانند.اگر چه خیانت،عشق و در نهایت تنهایی هندسه ی ساختاری اشعار اوست اما در واقع او متاثر از فضای حاکم بر اجتماع و سیاست حاکم بر روابط انسان ها است که چنین می سراید. به نظر نگارنده نصرت  اعتقادی به پوچ گرایی نداشته بلکه جبر زمانه و تاثیری که ناملایمات در جامعه بر شاعر می گذاشته سبب می شده تا بازگو کننده ی حس، خشم و نفرت از سیاهی های دوران باشد. چه بسا اگر نصرت در کشوری دیگر و یا در ادوار دیگر زیست
می داشته سویه ای متفاوت از شخصیت شعری اش را شاهد می شدیم.

مزدک پنجه ای نصرت رحمانی رمانتیسم کتاب هفته
مزدک پنجه ای

نگاهی به مجموعه شعر "بادبادک های روزنامه ای " مزدک پنجه ای

شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۷:۲۶ ب.ظ

فرزند ناخلف

کورش جوان روح- روزنامه ابتکار

مزدک پنجه ای  در مجموعه ی بادبادک های روزنامه ای در کنار وجه شناخته شده آن یعنی منتقد و شاعر اگاه،یک انسان وابسته به زمینه و کل نگر است که در وجه سوم یک مثلث نامتقارن به ضلع سومی می رسد که خطرناکترین وجه موقعیت هنری را برای اش رقم زده و آن فرزند ناخلف بودن علی رضا پنجه ای شاعر  است. صرف نظر از تمام پیش فرض های خانمان سوزی که در جوامع هنری برای این طیف شاعر می تواند ایجاد شود،می توانم بگویم اودر کنار تمام رگه های مشخص از تاثیر زیر و بم های شعر پدر،یک شاعرمستقل است.گواه این ادعا جهان محتوایی اکثر  شعرهای  مزدک است که خاص کشفیات درون گرایانه اوست که جهان او را در محاذات جهان محتوایی نه ساختاری شعر پدر قرار داده ست.اِلمان هایی که مزدک بر آن تاکید دارد اکثرا  خاص دنیای کودکانه اوست هر چند در این مجموعه جهان اش بزرگتر شده و گسترش پیدا کرده ولی فقط از زوایه دید او قابل تعریف ست. بازنمایی ها و بازآفرینی های او از عشق،مرگ،جنگ و ماجراهای  زندگی از زبان او معنا پیدا می کند. که در نوک هرم به یک رفتار مشترک با پنجه ای پدر می رسد و آن انتخاب استراتژی مشترک در این جهان بینی در هم است، متعهد بودن به شعر زندگی.

او در بسط جهان شعری اش در ارتباط با اتفاقات آزار دهنده جهان اطراف اش من جمله جنگ فارغ از برخوردهای ایدیولوژیک متوسل به اصالت های انسانی ست .با شاخک های تیز دنبال رصد حاشیه  و پیرامون خود اعلام می دارد که بی تفاوت از کنار آن ها نمی تواند بگذرد و مرتب حکم صادر می کند.

سال ها بعد از جنگ پدر گفت صلح غایت هر جنگی ست/مادر گفت شانس آوردیم سر ما خراب نشد/ما واقعا شانس آورده بودیم/زمستان رفته و رو سیاهی برای ذغال مانده بود.ص 15

شعر "مادر" اگر چه در عینیت حضور،نقشی پر رنگ در زندگی شاعر بازی می کند اما او به کارکردی نمادین از مادرانگی جهان شمول در پهنای ذهن شاعر رسیده ست.شاعر،زندگی را به شعر می کشد و برای این مهم متوسل به آسمان و ریسمان نمی شود و تجربه های منحصر به فرد را گاه با زیاده گویی عمومیت می بخشد طوری که هم ذات پنداری را امکان پذیر می کند.

برق ها را خاموش می کند مادر/لحاف را رویم می کشد/قهر می کنم با اتاق/به سمت دیوار بر می گردم/چشم هایم را می بندم/به خود دل داری می دهم/تو تنها نیستی/تو تنها نیستی/ص 38

در شعر "کسی مرا می برد" شاهد حرکت شجاعانه مزدک هستیم که مربوط به باطل کردن همان وجه سایه شعر پدر بر پسر است و آن تکنیک شعر ضربدری "پنجه ای پدر" را با شعر خود آمیخته و خوانش های جدیدی با فضاهای بکر را رقم می زند که مکمل شعر پنجه ای پدرمی شود.او در این رمز گشایی و مکاشفات شاعرانه به نوعی استقلال خود را حتی در این هم آمیختگی آشکار اعلام می دارد.

مرا می برد کسی/به سرزمین های ممنوع که کودکان اش نمی دانند/انسان ها به وقت دلدادگی کورند و کر. ص39

یکی دیگر از شگردهای شاعر تضمین از شعر بزرگان ست برای اش فرقی نمی کند،حافظ باشد یا مولانا و شاملو باشد یا اردلان سرافراز. با تمام جسارت به این مهم دست می زند وانصافا موفق عمل می کند، مخصوصا در طرح و چامک هایی که  کوتاه شعرهایی ست دل نشین.

از تو بیزارم/گاهی که تنهایی ام را/مال خود می کنی. ص49

تکنیک اصلی در دفتر دوم این مجموعه،بازی کردن با فونت ها جهت ایجاد احساس دیداری ست.یک ژن مشترک او با علی رضا پنجه ای که می خواهد صفت تجربه گرایی خود را به نمایش بگذارد در شعر "قصه نامکرر عشق" ما شاهد تغییر زبان از حالت رسمی به عامیانه با میان بند بیتی از حافظ هستیم که تعریف خاصی از عشق را عرضه می کند و در این تغییرات فضا،مضمون سازی های عاشقانه به صورت چند صدایی همراه با کارکردهای اجرایی اتفاق می افتد.اصرار او برای ایجاد فضاهای دیداری دغدغه رساندن مفهومی ست که انگار در گلویش گیر کرده تا آن جا که شاکی می شود

گیرم هیچ نفهمند/گیرم.../از این همه استعاره.

این در حقیقت همان تقیه زبانی شاعرست،یک نوع پوشیدگی کلام در بی کلامی.علامت و نشانه هایی که تبدیل به شگردهای روایی او می شود.دراین راه هم به مقدسات متوسل می شود هم نشانه های بومی.

کاش همبسترم غم نبود/ فرزندم ماتم نبود/می توانستم به تو بگویم به تو/"این زیبایی ست جهان را نجات می دهد" از انجیل شاعر در میان این همه مضامین در یک پلورالیسم فکری به گم گشتگی می رسد و چیزی که از ته این ماجرا بیرون می آید. یک شم درونی معترض  که از او نه یک شاعر با جسارت بلکه شاعری دلتنگ می سازد و نکته مثبت این است که شاعر سیاسی نمی شود تا به شعار برسد.

اکثر شعرهای مزدک قابل تجزیه به سطرهای درخشان نیست و بند بند آن در کنار هم به کلیت شعر معنا می دهند. چون او شاعر وابسته به زمینه ست و در این تعامل با حس معناشناسانه هستی،شکل سالمی از شعر را دنبال می کند.شعری که هذیان و بیهوده گویی نیست.شعری که با ساختاری عمودی معنا پیدا می کند وسطرهای درخشان اش همان شعرهای کوتاه اوست.

 

مزدک پنجه ای کورش جوان روح بادبادک های روزنامه ای روزنامه ابتکار
مزدک پنجه ای

یادداشتی پیرامون وضعیت شعر امروز ایران

شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۵، ۷:۱۳ ب.ظ

آدم اینجا سرسام می گیرد

خبرگزاری ایسنا-فرهنگ و ادب مورخ 8 اردیبهشت 1394- مزدک پنجه ای :باور کنید شعر امروز ایران حکایت آن کودک بازیگوشی را دارد که تب شدید دارد اما هم چنان میل به بازیگوشی از سرش نمی افتد. این بازیگوشی تا کجا ادامه خواهد داشت؟ چه قدر دیگر توان و توش برایش باقی مانده است؟ تا چه زمانی تاب مقاومت در برابر این بیماری وجود دارد؟دلیل این بیماری چیست؟آیا نیاز به غربال گری احساس نمی شود؟

حال ادبیات و حالای ادبیات خوب نیست.این روزها آن قدر شعر بد از سوی شبه شاعران منتشر می شود و آن قدر ناشران بر طبل شیوع این بیماری کوبیده اند که نمی توان لب به اعتراض گشود چرا که مدعی هستند دارند برای رونق بازار شعر تلاش می کنند اما تو گویی که هاون بر آب می کوبند. نتیجه این همه تلاش چه بوده است؟

هیچ مرز بندی وجود ندارد.عده ای یک شبه اتیکت شاعر را بر کت و شلوار خود نصب کرده اند و در مجامع ادبی و صفحات اجتماعی یار و یاور می گیرند و به تعبیری نوچه پروری می کنند.دوستی می گفت در نمایشگاه بین المللی کتاب تهران این قدر انتشاراتی های متخصص شعر از همین شبه شاعران، کتاب چاپ کرده اند که چهره های مطرح چند دهه اخیر ادبیات وقتی به فلان غرفه مراجعه می کردند در انبوه خیل عاشقان این شبه شاعران گم می شدند،گویی آن روزگاران که حضور این برندهای ادبی گرمابخش صفحات ادبی مطبوعات پایتخت و خبرگزاری ها بود و حتی نمایشگاه کتاب بوده،رفته رفته به سرما و کسادی گراییده و مخاطبان خود را از دست داده اند که همین مهم نیز نیاز به  واکاوی و آسیب شناسی دارد.چرا که بخشی از ناپایداری ادبیات و بیماری مذکور نشأت گرفته از عوام گرایی آنها و تولیدات نازل شان می تواند باشد.همان ها که گویی ماشین سری دوزی شعر در کارگاه خود دارند و از آب گل آلود ادبیات به واسطه ی عدم حضور منتقدین موثر و عدم وجود فضای نقد، هزار ماهی مرده به مخاطب شعر به عنوان صید روز عرضه می کنند و با رفتارهای عوام فریبانه، زیبایی شناسی مخاطب را تنزل بخشیده اند،به گونه ای که دیگر هیچ مرزی بین شعر و جملات قصار وجود ندارد.

البته این همه ماجرا نیست چرا که در این بلبشو عده ای از شاعران تازه به دوران رسیده نیز نقش به سزایی دارند چهره هایی که بعضا شاگردان همان برندهای ادبی به شمار می آیند با توسل به جمعیت لایکی ها در فضای مجازی توانسته اند عقل و هوش مخاطب را با عکس ها و جملات قصار بربایند.

در این میان نقش مافیای چاپ مطبوعات و انتشاراتی ها را نباید فراموش کرد،انتشاراتی هایی که در سال نزدیک 200 کتاب شعر منتشر می کنند یعنی هر که آمد خوش آمد. بدون هیچ گونه وجه زیبایی شناسی و توجه به کارکردهای ادبی و خلاقانه.بدون در نظر گرفتن رزومه ی شاعر و سلسله مراتب رشد او.گاهی به این فکر می کنم که جامعه ادبی نیازمند مدارس آموزش شعر است تا سلسله مراتب رشد زیبایی شناسی حداقل از این طریق اندکی ترقی یابد.

در این میان نیز به نظر عده ای شاعر برای خود "دادزن" اختیار کرده اند و مدام سطح نازل زیبایی شناسی خود را در بوق و کرنا می کنند.شما بر این بازار بیمار،محافل وایبری ،واتس آپی و لاینی را نیز بیفزایید.سرطان جدیدی که تکنولوژی به جان ادبیات انداخته است.عده ای کارگر و کارمند شعری که از صبح خروس خوان، صفحات گوشی موبایل شما را آغشته به شعر می کنند و آن قدر تبلیغات شعر صورت می گیرد که تبلیغ به ضد تبلیغ تبدیل شده است.

در این مجال البته قصد نداشتم به صورت موردی به بررسی آسیب شناسی وضعیت اخیر ادبیات بپردازم صرفا قصد زدن تلنگری بود به اذهان خواب آلود و بیمار چرا که مدت هاست می بینم کمتر مجموعه شعر معاصری مطرح می شود و مخاطبان حرفه ای ادبیات را به واکنش و نوشتار وا می دارد. همانطور که می بیند بسیاری از روزنامه نگاران ادبی نیز   بر قلم خود مُهر سکوت زده اند و گویی چهره های اصیل و واقعی ادبیات دم فروبسته اند و لجاجتی آن ها را در بر گرفته است.

باری،یاد شعری از سعدی علیه الرحمه افتادم که مصداق حال و روز این روزهای ادبیات می تواند باشد.

گر تو قرآن بدین نمط خوانی                            ببری رونق مسلمانی

تکلمه :آیا راه را درست پیموده ایم؟  

مزدک پنجه ای شعر ایران خبرگزاری ایسنا
مزدک پنجه ای

فقر انديشه - حركت در مسير سانتي‌مانتاليسم

چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴، ۱:۲ ب.ظ
يادداشتي پيرامون مجموعه شعر  «سلام، اينجا ايران است» اثر افشار رئوف
مزدک پنجه ای - 7-آبان-1394
 
 
1- شعر، همان نقطه تعجب‌برانگيز است. هنرمند و شاعر با خلاقيت خود ما را به شگفتي وامي‌دارد. با اين وصف آيا افشار رئوف در مجموعه شعر «سلام، اينجا ايران است» توانسته مخاطبان خود را به نقطه تعجب، برانگيزاند. نقاط شگفتي و خلاقيت شاعر در كجا اتفاق مي‌افتد؟آيا شاعر توانسته ارائه‌گر فرم‌ها، بازي‌هاي زباني، لحن‌گرداني، آشنايي‌زدايي و... باشد؟آيا ما با شاعري خلاق مواجه هستيم؟آيا رئوف توانسته ما را با ظرفيت‌هاي تازه‌اي از عشق كه سخت گرفتار لحن آن است، مواجه سازد؟آيا توانسته از در نغلطيدن به عرصه سانتي‌مانتاليسم اجتناب نمايد؟ 2- درباره نخستين متن اين مجموعه يعني سلام / اينجا ايران است/و صبح ما / با چاي تلخ آغاز می‌شود، بايد گفت عمر اين متن به اندازه كشف مفهوم استعاري - كنايي آن است. وقتي معناي زيرين آن به ذهن مخاطب متبادر شد ديگر شعر كاركردي خلاقانه براي مخاطب نخواهد داشت. گستره ايجاد زيبايي در اين شعر به وسعت مساحت تعداد واژگان و تكنيك محدود آن است. پرسش اين است، آيا بايد متن‌هايي اين‌چنيني را به عنوان شعر پذيرفت؟آيا صرف استفاده از يك تكنيك مي‌تواند براي مخاطب تصويري شاعرانه به همراه داشته باشد؟ به نظر، متن مذكور بدون مفهوم استعاري - كنايي آن، به واسطه نحوه چينش كلمات و ساختار هنجارمند متن، اين قابليت را دارد تا القا‌كننده نثر هم باشد. «ايران» در اين شعر در دو مفهوم كشور و شخص مونث به كار رفته است و صبح ما با چاي تلخ آغاز مي‌شود نيز دو معناي حقيقي و مجازي را به ذهن متبادر می‌سازد.  3- رولان بارت در بحث «مرگ مولف» معتقد بود تولد خواننده بايد به بهاي مرگ مولف صورت گيرد در حالي كه مي‌بينيم رئوف برخلاف اين قاعده رفتار مي‌كند و اصرار بر حضور مولف در متن دارد. از اين نظر مي‌بينيم در بسياري از اشعار، مولف حاكم بلامنازع است و از حضورش نيز كاسته نمي‌شود. يك داناي كل كه در جهان نسبي اصرار دارد دنيا را از منظر او ببينند. همه‌چيز به دنياي درون متن خلاصه مي‌شود و اين‌گونه است كه مولف از سهم لذت‌رساني به مخاطبان خود مي‌كاهد. با اين توصيف در شعر دوم اين مجموعه خواهيد ديد كه شاعر روايتگر ياس و نااميدي به شيوه صادق هدايت است؛ شاعر مدام مي‌پرسد اما پرسشگري چالش‌گر نيست!چرا كه پس از پرسيدن، خود در قامت داناي كل پاسخ خواهد داد. اين قطعيت، ساخت خودمحور ذهنيتي است كه بيش از هر چيز امكان تحول و تفكر را از خود سلب مي‌كند. با اين توضيح بايد گفت كسي كه مي‌پندارد همه‌چيز را مي‌داند، نمي‌تواند در پي كشف مجهول باشد. بر اين اساس معتقدم كه شاعر به عنوان راوي داناي كل با استعمال كلمه نه مدام حضور خود را در ذهن مخاطب و متن يادآوري مي‌كند. در اين فرايند مخاطب براي برقراري ارتباط نيازمند تلاش مضاعف نيست چرا كه حلقه ارتباط به شكل دال و مدلول ترسيم شده است و روابط در شعر به صورت خطي شكل مي‌گيرد بر اين اساس ارجاع به بيرون از متن ندارد. عموما اين نوع شاعران بيش از آنكه در فكر ارائه انديشه خلاقانه باشند و جهان را به تفكر وادارند ارائه‌گر احساسات و عواطف روزمره خود هستند، براي بيان اين عواطف و احساسات روي به زبان تصويري - توصيفي مي‌آورند. در اين فرايند است كه مخاطب خود را مقابل هجوم نجومي تصاوير مي‌بيند. در واقع در اين نوع رفتار تصويرها انگيزش نداشته و فعال نيستند. پاشنه آشيل اين نوع اشعار كه باعث مي‌شود مخاطب مسحور تصاوير مملو از عواطف و احساسات نشود اين است كه تصاوير آنها آغشته به خلاقيت‌هاي زباني نيست. برای مثال آنچه كه بيدل، خاقاني، منوچهري و نظامي در پس تصاوير مسحور‌كننده خود ارائه مي‌دهند، نفس تصوير نيست بلكه معماري زبان و تنگناي فضاي آن تصاوير است كه باعث مي‌شود در ذهن و ضمير مخاطب بماند و ايجاد زيبايي و لذت كند.  4- اعتقاد دارم اشعار رئوف بسیار نيازمند ويرايش است. او براي بروز احساساتش كلمات بسياري را خرج مي‌كند در حالي كه شايد بتوان ادعا كرد در شعر ص 13 بخشي از افعال مي‌توانستند در چرخش زباني به بيان موجزتري عنوان شوند. اشعار رئوف به‌شدت حكايت‌گر فضايي سياه، غمگين و شكست‌خورده نه از نوع نصرت رحماني است، در واقع كليه اشعار اين مجموعه برگرفته از خصوصيات رفتاري و فردي شاعر است كه در چهار ديواري شخصي خود حبس شده است. درباره فرم ارائه شده توسط مولف بايد گفت، رئوف مدام از يك نوع ساختار تكنيكي و فرمي استفاده مي‌كند. او توجهي به بيان، چينش و مديريت بر كلام و ايجاز ندارد. در دستگاه فكري رئوف بيان ايده و احساس اهميت دارد اما به شكل و نحوه اجراي اين ايده كمتر توجه مي‌كند. به ابتداي شعر ص 24 دقت كنيد: يعني هيچ/ يعني پرنده‌اي كه برخلاف كوچ پرواز مي‌كند/يعني شبي كه در حالي كه با يك چرخش در بيان مي‌توانست از سه واژه يعني يكي را استفاده و دو ديگري را حذف كند و البته با انتخاب يك فرم ساده و كليشه شده در اشعارش پايان نافرجامي را براي مخاطبان رقم مي‌زند.  5- در پاره‌اي اوقات حركت شاعر به سمت و سوي سانتي‌مانتاليسم است. در اين فرايند، احساسات در سطح عشق هاي عوامانه مانده است و كاركرد خلاقانه و زيبايي‌شناسانه‌اي كه مثلا در اشعار نزار قباني و... ديده مي‌شود را نمي‌توان در اشعار رئوف سراغ گرفت.  6- متاسفانه شعر در يكي - دو دهه اخير، بسيار از فقدان بومي‌گرايي رنج برده است. شايد بومي‌گرايي يكي از راه‌هاي خالي شدن از شباهت‌هاي شعري نيز باشد، چرا كه وقتي در آثار شاعران يكي دو دهه اخير مداقه مي‌كنيم، مي‌بينيم شعرها به لحاظ موضوع، فرم، ساختار و زبان نزديك و شبيه به هم هستند. برای مثال تشخيص اينكه فلان شعر را شاعري تهراني سروده يا يك شاعر گيلاني بسيار سخت است. براي نشان دادن اهميت بومي‌گرايي نمونه‌اي را ذكر مي‌كنم؛ بومي‌گرايي در آثار محمدعلي سپانلو سبب تمايز او نسبت به ديگر شاعران هم‌رديف‌اش شده بود و به عنوان يك شاخصه در شعرش به شمار مي‌رفت. عده‌اي بر اين عقيده‌اند بومي‌نويسي با توجه به منطقه زيستي هر شاعر جهاني خاص و منحصر را براي او پديد مي‌آورد و از طرفي ديگر عده‌اي بومي‌نويسي را راهي براي جهاني شدن مي‌دانند چرا كه مخاطب غيربومي با پديده‌اي مواجه مي‌شود كه شايد تاكنون آن را تجربه نكرده باشد؛ در واقع مواجه شدن با چنين تجربه‌اي خود هيجان‌انگيز است. در يك نگاه آسيب‌شناسانه شايد بتوان ريشه اين معضل (شباهت آثار شاعران به لحاظ موضوع، فرم، ساختار و...) را در محفل‌گرايي و مدگرايي نيز جست‌وجو كرد. به نظر نگارنده آنچه سبب شباهت اشعار رئوف با شاعراني چون گروس عبدالملكيان، شمس لنگرودي، رسول يونان و... شده عدم تمايز در نكته فوق نيز مي‌تواند باشد، همچنين شايد لحن عاشقانه‌اي است كه با فرم و زباني ساده و مملو از عواطف و احساسات بيان شده است، بر اين مهم بيفزايد، مضاف آنكه از جمله موارد افتراق اشعار رئوف با اين دست شاعران در اين است كه اشعار آنها از انسجام ساختار روايي - تصويري برخور‌دار است و نيز شعر آنها بيشتر رمانتيك و صيقلي شده است.  گفتند/ شعرهاي من/جوشش درياست/خروش رود/بي‌شك/كمي بالاتر/به چشمه‌اي مي‌رسند/كه تو هستي. (گروس عبدالملكيان)  در پايان بايد گفت: شاعران بسياري را می‌شناسم كه با يك اثر تاليفي پاي به عرصه حرفه‌اي ادبيات نهادند اما زندگي فصلي را تجربه كردند و چراغ‌شان خاموش ماند، بر اين اساس فكر مي‌كنم چنانچه رئوف مي‌خواهد حضور پررنگي داشته باشد بايد بر تمايز ادبي و و وجوه فردي و استقلال ادبي‌اش در جهت خلق زيبايي منحصر به فرد آثارش بكوشد.
روزنامه آرمان مزدک پنجه ای افشار رئوف نشر چشمه
مزدک پنجه ای

بازخوانش «بادبادک های روزنامه ای»مزدک پنجه ای

جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ۵:۳ ب.ظ

 

سریا داودی حموله

روزنامه آرمان 3-4-94

ـ تنهایی درد نیست/ هزاران درد است/ زخمی که هر روز عمیق و عمیق تر می شود/ تنهایی نگریستن به پنجره ای بارانی است/ اتاقِ خالی از عطرِ تو/ تنهایی شعر است/ دشواری مردی که هیچ کس ندارد/ هنگام لالا بگوید/ شب خوش عزیزم/خواب های خوب ببینی/ تنهایی غرور مردی تنهاست/ درد می کشد/نمی گوید دوستت دارم./«بادبادک های روزنامه ای»

مزدک پنجه ای در مجموعه ی« بادبادک های روزنامه ای»[1] با انبساط میان«بودن و شدن» اِلمان و موتیف ها را مداربندی می کند.

مفاهیمی چون «عشق ـ مرگ»،«هست ـ نیست»، «طبیعت ـ انسان» از موتیف های اساسی شعرها هستند و تقابل«پاییز ـ زمستان»،«باران ـ ابر»،«زن ـ مرد» در هستن های کولاژی  بازنمود دارد:

ـ به تو که فکر می کنم/ پرنده ای هستم از آشیانه افتاده/سربازی تیرخورده/ خود را کشان کشان به خاکِ وطن می کشاند/دیواری بلند شده ام/ خیابانی ممنوع که سیبِ کوچکی در آن جوانه زده./ باید دوستت دارم را به آب می گفتم/که همسایه ی دریاست./«بادبادک های روزنامه ای»

شعرهایی با محوریت «غنایی ـ تغزلی» که سبب همذات پنداری می شود.در این فضای نوستالژیکی باید موقعیت روحی و احساسی  شاعر نظر داشت و  برای دریافت ماهیت زیباشناختی، باید جاذبه های  صوری شعر را شناخت.

شاعرتصویرگر لحظه های ناب زندگی است، باران را عاشقانه می نویسد، ابری را غمبار می داند،تا با تناسب و توازن بین ابژه ها مفاهیم انسانی را به تصویر بکشد. در برخورد با « باران، ابر،بهار،زن» به سمت آرمان گرایی می رود:

ـ آبادان آموخت/آتش و خون برای مردم است/ خرمشهر با لبخندی زیرِ پرچمِ سفید/ برای مردانی که در کوپه های قطار به سمت وطن باز می گشتند/ برخی که از وتن باز نمی گشتند./«بادبادک های روزنامه ای»

محوریت «اعتراض ـ عصیان» در دل خود تناقضاتی دارند،در این مبانی شعر به خود شعر ختم نمی شود،بلکه شاعر با تصاویر روایی رئالیسم سیاهی رابه تصویر می کشد.

 مفهوم گرایی شاخصه ی این نوع  شعرگفتاری است.راوی از مسائلی می گوید که آن را زیسته است، با توسل به زبان متعارف، تصاویر روایی  را بنیان می گذارد و با توجه به پیوستگی های زبانی و تصاویر روایی کلمات را به دنیای «تاریک ـ روشن»شعر پرتاب می کند.

مرزهای متکثر معنا و مفهوم آن چنان در هم تلفیق می شوند،که عینیت مندی(اوبژکتال) و آشنایی زدایی (defamiliarization)های «لفظی ـ معنایی» سبب بافتار سمپاتیک شود:

ـ می دردم از درد/ چیزی شبیه بیرون خزیدن/ از زهدانِ مادرم/ دردانه ای درد می کشد/ از فرطِ من/ چیزی شبیه مهربانی های تو./«بادبادک های روزنامه ای»

گرچه فضای« ذهن ـ عین» در امتداد «فرم ـ محتوا»حرکت می کند،اما به علت ساختار زیباشناسی،محتوا از فرم پیشی می گیرد.

سطرها ها با هم پیوند اورگانیک دارند و از طریق اِلمان و عناصر کلامی می توان به ذهنیت شاعر راه پیدا کرد.در گستره ی معناگرایی  قواعد هنجارمند عمق روایت را بیان می کنند.حرکت شعر از ذهنیت به عینیت است، خودآگاهی و تجربه دو پدیده ی به هم پیوست هستند.ساختار باورمند شعرها مبتنی بر تک گوی درونی و ایجازهای کلامی است  که پنجه ای با خط اتصال میان «هنجار ـ ناهنجار» و«ذهن ـ عین» به سمت ترسیم های هنجارمند می رود:

ـ گم کرده راه را/ راه پیدا می کند./ «بادبادک های روزنامه ای»

 با نوعی اعتراف ضمنی و ثبت حس های نوستالژیکی شعر به سمت تصویرگرایی می رود و با غلبه ی معنا بر فرم ذهن را درگیر می کند. شاعر با دغدغه های فردی و اجتماعی اِلمان و عناصر شعری را رقم زده است.

بافتار استعاری، زبان ساختاری،لحن خطابی،کد و نشانه های کنایی... جزو شگردهای محتوایی محسوب می شود. شعری مخاطب محور که محدود به زمان و مکان خاصی نیست و بازی های  کلامی هم در محوریت «من ـ تو»های تقابلی برجسته گی بیشتری دارند:

ـ اتفاق بزرگی است/دوست داشتن/تو کنارِ من کنارِ تو/ پس خواب ها چه می گویند؟/«بادبادک های روزنامه ای»

شعر مزدک پنجه ای[2]ساختاری منضبط دارد.«منِ» رمانتیک  و«منِ» اجتماعی تحت تاثیر حس آمیز های «دور ـ نزدیک» است.حضور دایمی «عشق ـ مرگ»حامل برآیند «عین ـ ذهن» است.راوی در برخورد با اشیاء و پدیده های جهان تصاویر ذهنی ایجاد می کند و موقعیت های غافلگیر کننده مبتنی بر فرآیند بین ابژه و سوبژه است.



[1] بادبادک های روزنامه ای، نشر نصیرا،چاپ اول 1393

[2]  مزدک پنجه ای مجموعه ی«چوپان کلمات» را در سال 1388 و از طریق نشر فرهنگ ایلیا منتشر کرده است.

مزدک پنجه ای سریا داودی حموله بادبادک های روزنامه ای شعر گیلان
مزدک پنجه ای

نمی توان به آینده ادبیات خوش بین بود

جمعه ۵ تیر ۱۳۹۴، ۴:۵۶ ب.ظ

 

گفت و گو با مزدک پنجه ای – شاعر و روزنامه نگار ادبی

مجید لطفی فرد

روزنامه آرمان 3-4-94 صفحه ادبیات - مقدمه: مزدک پنجه ای شاعر،روزنامه نگار ادبی25/آذر/1360 در شهر رشت دیده به جهان گشود.تاکنون از مزدک پنجه ای  مجموعه شعرهای"چوپان کلمات- انتشارات فرهنگ ایلیا" در سال 88 و "بادبادک های روزنامه ای- انتشارات نصیرا" در سال 93 و نیز یک آنتولوژی از 116 شاعر سیپدسرای گیلان تحت عنوان"همه درخت ها سپیدارند" در سال 90 منتشر شده است. گفت و گوی زیر را از نظر می گذرانید: 

اخیرا در گفت و گوها . یادداشت های شما با عبارت"دموکراسی صدا در شعر" مواجه شده ام که ظاهرا عنوانی است برای گونه ای که می سرایید؟ این عنوان برآمده از یک ایده است یا در بردارنده ی مانیفست شما؟

ممنون که مخاطب نوشته های من هستید و دقت نظر دارید!پیرامون این موضوع چند جایی نوشته ام و می ترسم تقریر مجدد آن قلم فرسایی تلقی شود.اما به طور موجز عرض می کنم "دموکراسی صدا " بر آمده از یک ایده بود که شجره آن را باید در افسانه نیما و شاعران بعد از آن جست و جو کرد که دغدغه شعر چند صدایی داشته اند.من در واقع سعی کرده ام از همه هنرها به نفع شعر بهره ببرم و عنوان "دموکراسی صدا" به نوعی مشارکت صداهای گوناگون در کنار من متکلم الوحده است.چرا که معتقدم این ایده به شما اجازه می دهد لحن های متفاوت را بر اساس شخصیت های تان وارد اثرکنید و دست شما برای اجرای فرم های متفاوت لحنی ،زبانی و آوایی باز است. این شیوه در آثار بسیاری از شاعران وجود دارد اما اجرای آن متفاوت است.پس من صرفا مجری یک ایده ی شخصی هستم در میان هزاران نوع اجرای متفاوت از همان امکان یا ابزار. اهل وضع مانیفست نیز نیستم چرا که معتقدم مانیفست سکون می آورد و منجر به درجا زدن می شود.با روحیه شعر آوانگارد جور در نمی آید.من عاشق تجربه کردن هستم و نمی توانم خود را در قید و بند باید و نباید های خود ساخته کنم. من دقیقا همان طور شعر می نویسم که زندگی می کنم.

شعر زندگی برای هر شاعری تعریف خاص خود را دارد، شما چه طور زندگی را به فرم و ساختار ذهنی خود می سرایید؟

من اخیرا شعری نوشته ام که سعی کرده ام در آن مخاطب فرم زنده آن را حس کند.این ایده چنین شکل گرفت، روزی که به تماشای نمایش تئاتر مرحوم امیر بدرطالعی رفته بودم، فکر کردم می توانم خالق فرم شعری باشم که مثل خود تئاتر زنده است و زندگی در شخصیت های آن جریان دارد.همان طور که من داشتم بازی را می دیدم و درگیر اوهام و تخیلات خود نیز بودم جملات بازیگران به صورت چکشی و پراکنده به گوشم می نشستند. بخشی از این تجربه تبدیل شد به شعر" عشق و جنگ" که تکه ای از آن چنین است:عاشقش بودم و نمی دانست/ به روی خودم نمی آوردم تا پر رو نشه/سالن تاریک می شود،رامین گوشه ای نشسته و با دانه های تسبیح بازی می کند/ مسعود: یا امام هشتم دارند بچه ها رو قیچی می کنند./ امروز ساعت هفت بریم اجرای امیر رو ببینیم؟/ تو با کی حرف می زنی رامین،هیچ تصمیمی نگرفتی؟/عاشقش بودم و چشم هایم نمی گفت/لب ها باز می شدند و هیجانی فرو می ریخت در قلبم/لامصب دیگه نمیشه دست دست کرد،چند نفری بزنیم تو دل شون بقیه از پشت سر آتیش می ریزن/مسعود: نمی شه ما تو محاصره هستیم و ...

همان طور که می بینید در اینجا حتی شکست زمان را هم شاعر تجربه می کند. البته من برای این که واکنش ها را در برابر این ایده بسنجم آن را در معرض مخاطب قرار دادم و در گروه شعر فارسی خانه فرهنگ گیلان روی این شعر یک ساعتی  بحث شد.یکی از دوستانم نقدی به این نوع اجرا وارد کرد با این مضمون که گزاره های خبری در این شعر چون عاری از اوصاف شاعرانه است، جذاب نیستند. به نظر من آن دوست نگاه درستی داشت اما پاسخم به ایشان این گونه بود که من به دنبال بازنمایی وضعیتی هستم که زندگی می کنم،آیا در تمام احوال من شاعرم و شاعرانه زندگی می کنم. هنگامی که اخبار گوش می دهم.یا روزنامه می خوانم یا پشت صفحه فیس بوک نشسته ام ،من  مدام تیترهای می خوانم یا می شنوم به صورت یک مفهوم خبری ساده، در واقع بقیه ی اتفاق شاعرانه، پرداخت من از آن تجربه و شنیده هاست. پس به زندگی اجازه می دهم در شعر من سهمی داشته باشد به همان گونه که زندگی می کند نه آن طور که من دوست دارم. من فقط سهم خودم را می نویسم و سهم زندگی با صدای آدم ها و اتفاقات اطرافش می تواند به همان شکل طبیعی خود در شعر حضور داشته باشد. نمی دانم توانستم تعریف خود را از شعری که زندگی است به صورت مصداقی با رویکردی جدید به شما نشان دهم؟

بله فکر می کنم، در مجموعه بادبادک های روزنامه ای دیگر خبری از شعرهای دیداری نبود؟در حالی که پیش بینی می شد به واسطه ی دغدغه ای که دارید، شاهد چنین اشعاری در این مجموعه نیز باشیم؟

شعر دیداری هم در طول زمان تعریف خود را تغییر داده است.اگر تعریف شما از شعر دیداری حضور صرف تصویر است مثل یک عکس در شعر ،حق با شماست . یا مثلا شعر اتوبوس در مجموعه چوپان کلمات که نوعی کانکریت ایرانی شده است.بله، این نوع اشعار محدود به همان کتاب اول من شد.اما شعر دیداری در مجموعه بادبادک های روزنامه ای بُعد دیگری به خود گرفته است و کارکرد خود را به تغییر فونت ها داده است. ضمن آن که ارایه خلاقیت های دیداری هنوز دغدغه من است اما امکانات سخت افزاری و نرم افزاری آن فراهم نیست یا حداقل در دنیای دیجیتال فراهم است و در رسانه های غیر دیجیتال این امکان پیش بینی نشده است. این نکته را نیز باید در نظر بگیرید که شاعر در هر مجموعه فضاهای متفاوتی را تجربه می کند.در مجموعه ی بادبادک های روزنامه ای روی دیگر شعر من را می بینید خاصه آن جا که به فرم توجه ویژه ای می شود و لحن گردانی اتفاق می افتد.در واقع شعر به گونه ای نوشته می شود که حرکت تصاویر در ذهن مخاطب اتفاق می افتد.

وضعیت شعر امروز را چگونه می بینید، شما در پاره ای مواقع به بخشی از شعر امروز خاصه ساده نویسی معترض بودید؟

اشتباه نکنید من به جریان خاصی معترض نبوده ام بلکه به ساده نویسی مذموم یا ساده انگارانه شعر گفتن اعتراض دارم.چرا که آن قدر شعر پوپولیستی توسط برخی نامداران و چهره های مطرح ادبی تولید شده است که ذائقه مخاطب به بدترین شکل ممکن تغییر یافته است. شعرهای فست فودی که صرفا کارکردی یک لحظه ای دارند یا به تعبیری فقط مخاطب را سیر می کنند و خبری از استمرار لذت نیست. البته همه این تقصیرها را نباید گردن شاعران انداخت به نظر من نشریات و خاصه انتشاراتی ها سهم مهمی در این بلبشو دارند.چرا که آن ها هستند به شکلی مستقیم شعر ساده انگارانه را ترویج می دهند تا مخاطب فست فود خور را هر چه بیشتر، جذب کنند. نتیجه این می شودکه فلان ناشر مطرح تهرانی اقدام به انتشار مشق نوشته های فلان  زن بازیگر خوش چهره سینما می کند و در کنار مشق نوشته ها نیز طرح هایی را می چسباند تا به هر شکلی که شده بتواند این مجموعه را به خورد مخاطب دهد.در این فرآیند است که ارتقای سطح زیبایی شناسی مخاطب اصلا مهم نیست و در چنین رویکردی وقتی منتقد و مخاطب خاص با انبوهی از مشق نوشته ها مواجه می شود ، ترجیح می دهد سکوت کند. در این میان اگر ده کتاب شعر خوب هم منتشر شود در انبار کاه گم می شود و آن قدر بر طبل این بی اعتمادی نواخته شده است که هیچ کس نمی داند کدام صدا، جریان واقعی و اصیل است. با این تفاسیر گاه باید حق داد به منتقدین که ریسک نکنند.گویی همه در انتظار هستند تا منجی ای در شعر سر بر آورد و ندای حق دهد.

خب با این اوضاع چرا منتقدین به نامی چون براهنی وارد عمل نمی شود؟

این را باید از خود ایشان بپرسید نه من! من فکر می کنم جناب براهنی خیلی از فضای شعر امروز وطن دور شده اند. یا اگر هم می خوانند سیاستمدارانه اظهارنظر نمی کنند. ایشان در چند گفت و گوی اخیر و مقالاتی که به تازگی منتشر کرده اند مدام شعر خود را توضیح می دهند و وقتی هم که درباره ی شعر امروز حرف می زنند از دهه هفتاد پا را این سو تر نمی گذارند و تنها از چند چهره ی متاثر شعر خود، صحبت می کنند. تقریبا این رویه در همه همگانی شده است، از شاعر جوانی چون من بگیر تا آقای باباچاهی ،همه مبلغ شعر خود شده اند.شاید یکی از علت های آن ، نبود منتقد حرفه ای ،فرهنگ نقد پذیری و عدم شناخت مناسب از نقد آکادمیک باشد.لاجرم در این نوع فرهنگ می بینید آن هایی که تریبون دارند و صدای شان از همه بلند تر است مدام شنیده می شوند.

شما به وضعیت نشر و نشریات هم اشاره داشتید،نقش  عملکرد آنان را در پدیدایی کسالت ادبی چه طور ارزیابی می کنید؟ چه قدر به آینده خوش بین هستید؟

وضعیت نشریات که مشخص است، تا زمانی که روزنامه نگاران ادبی بزرگ بر مسند کار نیایند ،صفحه ی نشریات ادبی می شود صرفا عرصه نمایش چند چهره ادبی! بسیار از دبیران سرویس ادبی نگاه توریستی به ادبیات دارند. من در دوره ی کاری خودم یک سال زحمت کشیدم تا توانستم گفت و گویی را که با تقی خاوری شاعر مطرح مشهدی منتشر کنم. به من می گفتند باید رزومه ای از این شاعر برایمان بیاوری. حالا هم این وضعیت وجود دارد. چرا کسی سراغ شاعر خوب جنوبی چون قاسم آهنین جان نمی رود تا با او گفت و گو کند، بسیاری از این دست چهره ها، تاریخ شفاهی ادبیات هستند. از سوی دیگر انتشاراتی هایی که تخصصی در عرصه شعر کار می کنند،به شکلی دیگر در حال ضربه زدن به پیکره ادبیات هستند.برای نمونه ناشری که در یک سال 150 مجموعه شعر منتشر می کند،رفتارش بیانگر این مهم است که هیچ متر و معیاری برای انتشار و انتخاب شعر و شاعرندارد. به قول معروف هر که آمد خوش آمد.بر این اساس می بینید با چهره های مدعی در عرصه ادبیات مواجه هستید که شعرشان فاقد زیبایی شناسی لازم است.یکی از دوستان که برای انتشار کتاب به تهران رفته بود می گفت ناشر از او پرسیده در فیس بوک مطالبت چند تا لایک می گیرد. خب تا وقتی چنین فرهنگی در جامعه ادبی وجود دارد نمی توان به آینده ی ادبیات خوش بین بود.    

روزنامه آرمان مزدک پنجه ای رضا براهنی باباچاهی
مزدک پنجه ای

گفت و گوی روزنامه همشهری گیلان با مزدک پنجه ای – شاعر و  روزنامه نگار

پنجشنبه ۴ تیر ۱۳۹۴، ۸:۳۱ ب.ظ

گزارشی از روند شعر گیلان

گفت و گوی روزنامه همشهری گیلان با مزدک پنجه ای – شاعر و  روزنامه نگار

 94-4-2 تاریخ انتشار 

لطفا  از خود بگویید... کی و کجا متولد شدید؟

مزدک پنجه ای هستم شاعر،روزنامه نگار و وکیل دادگستری متولد 25/9/1360 از شهر زیبا و فرهنگی رشت.

چه وقت  قدم به دنیای شعر گذاشتید و چه موفقیت هایی را در این عرصه کسب کرده اید؟

تقریبا از هشت سالگی این اتفاق افتاد.ابتدا خواهر کوچک تریم در سن 5 سالگی شعر می سرود.بدین صورت که او می گفت و دیگران می نوشتند و چون منزل ما آن زمان پاتوق اهالی فرهنگ و هنر خاصه شاعران بود، می دیدم که بسیار مورد تشویق قرار می گرفت.نمی دانم شاید حسادت یا رقابت کودکانه بود که در من شکل گرفت.برای این که خودی نشان دهم از کتاب خانه پدر مجموعه شعر معروفی را بدون این که شاعرش را بشناسم،برداشتم و یکی از شعرها را رونویسی کردم.آن روزها "احمد خدادوست" شاعر شعر کودک، صفحه ادبی "هفته نامه نقش قلم"  را می گرداند،"یزدان سلحشور" و چند تن دیگر که حضور ذهن ندارم مهمان ما بودند،من نیز آن شعر را برای آن جمع خواندم و مورد تشویق بسیار قرار گرفتم.آنها به واسطه ی تفاوت زبان شعر یک کودک با بزرگ سال متوجه شده بودند که شعر مال من نیست اما به روی خود نیاوردند.بعد از چند روز پدرم مرا کنار کشید و گفت آقای" خدادوست" می خواهد آن شعر را در نشریه منتشر کند،تو مطمئنی آن شعر مال توست؟ و چند بار آن سوال را تکرار کرد. اما هر بار نیز می گفت اگر شعر دیگری داری بیاور آن را هم منتشر کنیم. من فکر کردم دیدم خیلی بد است که شعر دیگری را به نام خودم منتشر کنم و ممکن است قضیه پلیسی شود،مجبور شدم گوشه ای خلوت کنم و شعری بگویم آن شعر را به جای شعر رونویسی شده، تحویل پدر دادم و در هفته نامه "نقش قلم" منتشر شد. از همان زمان شاعر شدم و عضو کانون پرورشی – فکری کودکان و نوجوانان و اتفاقا به خاطر همان شعر در جشنواره ی شعر کانون برگزیده و تقدیر شدم.از آن زمان تاکنون که 26 سال می گذرد، من می توانم ادعا کنم همیشه دغدغه ی شعر با من بوده است.

آثاری که تا کنون منتشر کرده اید...

از 16 سالگی سعی کردم خودم را به عنوان شاعری مستقل که دغدغه حرفه ای شدن دارد در محافل ادبی رشت نشان دهم.در حال حاضر نیز 3 کتاب از من منتشر شده است،دو مجموعه شعر به نام های"چوپان کلمات"و"بادبادک های روزنامه ای"
"چوپان کلمات" کاندیدای دریافت جایزه ی شعر ایران در سال 89 بود و نیز یک آنتولوژی از شاعران سپیدسرای گیلان تحت عنوان "همه درخت ها سپیدارند" که در سال 90 منتشر کرده ام. این کتاب در حال حاضر در شرف تجدید چاپ است و در جشواره آثار و تولیدات مرکز آفرینش های حوزه های هنری کشور حائز رتبه نخست در سال 91 شد. در عرصه روزنامه نگاری نیز سال های متمادی در جشنواره مطبوعات گیلان حائز رتبه های اول تا سوم در بخش های مختلف شده ام. هم چنین در سال 86 در جشنواره مطبوعات سراسری ایران نفر دوم نقد ادبی کشور شدم. این اواخر نیز نقدی از من که در "روزنامه اعتماد" منتشر شده بود از سوی "معاونت مطبوعاتی ایران" به عنوان نقد  برتر هفته بین روزنامه های سراسری انتخاب شد.

شاعر بودن پدر تا چه میزان برشما تاثیر گزار بوده است؟

بسیار زیاد،شاعر و روزنامه نگار بودن پدر و اهل مطالعه بودن مادر و فضایی که در منزل برای رشد و شکوفایی من و خواهرم ایجاد شده بود از جمله موارد غیر قابل کتمان است. مطمئنا اگر پدرم شاعر و روزنامه نگار نبود من نیز هیچ گاه به وادی شعر قدم نمی گذاشتم.برخی شب ها که از خواب بیدار می شدم می دیدم پدرم به تنهایی یا گاه با برخی از دوستان اش نشسته و دارند صفحات نشریه ای را به صورت دستی صفحه بندی می کنند.آن سال ها مطالب برش می خورد و بر روی کاغذ های صفحه بندی پس از اندازه گیری ، چسبیده می شد.من حتی از پدرم روزنامه یا مجله خریدن را یاد گرفتم. راهنمایی که بودم ، روزنامه ای برای کودکان منتشر می شد به نام "دوچرخه" که زیر نظر روزنامه "همشهری" بود.من و دوستم "علیرضا لایحقبرحق" هر روز نسخه ای از آن را از دکه روزنامه فروشی پشت مدرسه می خریدیم.تا مدت ها آن روزنامه را به صورت آرشیو داشتم.خب من فکر می کنم اگر پدرم کاسب بازار بود شاید من هم به واسطه ی فضایی که قرار می گرفتم، بازاری می شدم.محیط و افرادی که با آن ها زیست می کنی در آینده و سرنوشت تو تاثیر خواهند گذاشت.

از گروه شعر خانه فرهنگ گیلان چه خبر؟

"گروه شعر خانه فرهنگ گیلان"،از سال گذشته مجددا فعالیت خود را با تغییراتی در هیات اجرایی آغاز کرد. من به اتفاق دیگر دوستانم در گروه شعر این بار نیز بر اساس سنت بر جای مانده از "حلقه شعر شاعران پنجشنبه ها همیشه ی خانه فرهنگ گیلان" که پیشتر توسط "علیرضا پنجه ای" و " پریسا سعید زاده" اجرا می شد، هر ماه دو بار روزهای یک شنبه از ساعت 17 گرد هم می آییم و درباره ی شعر و ادبیات بحث و تبادل نظر می کنیم.برای مثال تاکنون در این گروه به نقد مجموعه شعرهای "م.موید"،"علی رضا پنجه ای"،"اسماعیل مهرانفر"،"اسماعیل حبیبی"،"حامد بشارتی"،"عباس گلستانی"،بهنام ناصری و من پرداخته ایم.هم چنین در سال گذشته شب شعری با حضور جمعی از شاعران مطرح گیلان در عمارت زیبای خانه فرهنگ برگزار کردیم. گاهی نیز جلسات را به شعرخوانی اعضاء گروه و نقد و بررسی اشعارشان اختصاص می دهیم و گاه نیز پیرامون مباحث تئوریک ادبی با دعوت از اساتید برجسته ادبیات ،نشست هایی را برگزار می کنیم.

شعر شاعران امروز گیلان را چگونه ارزیابی می کنید؟

درباره ی شعر امروز گیلان پرسیدید،در این خصوص باید عرض کنم شعر گیلان جدای از شعر ایران نیست. شاعران گیلان به واسطه ی وضعیت جغرافیایی و اقلیم مادری و مناسبات فرهنگی با کشورهای همسایه از سال های دور و نزدیک خاصه معروف بودن رشت به "دروازه ی اروپا" و مسافرت بسیاری از اهالی بلوک شرق و غرب جملگی باعث شد، مدرنیته زودتر از شهرهای دیگر وارد گیلان شود و به واسطه ی روحیه فرهنگ دوستی گیلانیان خاصه شاعران و نویسندگان آن از زمره چهره های مطرح و برتر شعر ایران در سال های اخیر به شمار می روند.جدای از حضور عناصر زادبومی در شعر و دغدغه ی پیشرو بودن شان از گیلانی ها چهره ی متفاوتی را ساخته است.

در بحث تقسیم بندی شاعران گیلان باید آن ها در عرصه شعر آزاد به سه گروه دسته بندی کرد:

1- شاعرانی که ساده سرا هستند و رویکرد طبیعت گرا،حسی،عاطفی،لحنی تغزلی  و بعضا طنز در شعر دارند به مانند:کامبیز صدیقی، کاظم سادات اشکوری،شمس لنگرودی،حافظ موسوی، اکبر اکسیر،شیون فومنی،رقیه کاویانی، احمد قربان زاده،احمد سعید زاده،عنایت سمیعی،محمود بدرطالعی،محمود طیاری،عادل بیابانگرد جوان،مسعود بیزارگیتی، سینا جهان دیده ،اسماعیل حبیبی،محمدامین برزگر، عباس گلستانی، غلام رضا مرادی، رحمت حقی پور،منوچهر آتشک،پیمان نوری،مهدی ریحانی،مهدی رضازاده،مهین خدیوی،زهرا سیاوش آبکنار،محمود تقوی تکیار، فتاح پادیاب،محسن بافکر لیالستانی، مهرداد پیله ور،مجتبی پورمحسن،مریم اسحاقی،افشار رئوف،فرزاد خوشه چین،حامد بشارتی،آرش نصرت اللهی،ستار جانعلی پور،حمیدرضا اقبال دوست،داوود ملک زاده،شهرام پور رستم،مازیار نقش جهان،سیامک عشاقی،آزاده بشارتی،پریسا سعید زاده،مسعود جوزی،نیلوفر اعتماد،مسعود رضایی خلیق،حسین طوافی،محمد طلوعی،حامد پورشعبان،آزیتا حقیقی جو،حسین رسول زاده،الهام کیانپور،کروب رضایی،کورش رنجبر،شاهنده سبحانی،سجاد صاحبان زند،سروش محبوب یگانه،کورش منجمی،یاور مهدی پور، شوکت منصوری و  ...

2 - شاعرانی که به فرم و عنصر روایت توجه ویژه ای دارند مانند:م.موید،بیژن کلکی،محمدرضا اصلانی،ایرج ضیایی،سعید صدیق،محمدرضا روحانی،تیرداد نصری،جواد شجاعی فرد،احمد میر احسان،جعفر خادم،بیژن نجدی،ضیاء الدین خالقی،یزدان سلحشور،طاهره صالح پور،منصور بنی مجیدی،اسماعیل مهرانفر،کورش جوان روح،مهناز یوسفی،محمد رمضانی،حامد حاجی زاده،فاطمه حق وردیان،بهاره رضایی،بهنام ناصری،آرش عندلیب، مهرگان علی دوست،مزدک پنجه ای و ....

 3- شاعرانی که علاوه بر فرم گرایی و زبان دغدغه ی پیشنهاد دهندگی،در شعر دارند. مانند: علیرضا پنجه ای، مهرداد فلاح،علی عبدالرضایی و ...

و هر نکته دیگری که لازم می دانید به آن اشاره بفرمایید

برای شکوفایی هر چه بیشتر هنر در گیلان که مهد فرهنگ است،پیشنهاد من به مسئولان و مدیران فرهنگی این است که کارهای فرهنگ و هنری را به مراکز و موسسات مردم نهاد واگذار نمایند یا از مشاورین فرهنگی شناخته شده و مقبول بین مردم استفاده کنند چرا که آن ها می توانند در تسری فرهنگ و جذب چهره های فرهنگی و مردمی نقش به سزایی داشته باشند. ضمن آن که به عنوان یک فعال ادبی و مطبوعاتی فکر می کنم شهر رشت به عنوان مرکز استانی فرهنگی،تنها شهری در میان مراکز استان ها باشد که هنوز فاقد فرهنگ سراست. شهردار محترم رشت و سایر مسئولین فرهنگی باید توجه داشته باشندکه فرهنگ را  از طریق انجام کارهای فرهنگی در محلات و فرهنگ سراها می توان به کل جامعه تسری داد. پیرامون معضلات فرهنگی رشت حرف بسیار است و در این مجال فرصت پرداختن به آن نیست، اگر عمری باقی بود و گوش شنوایی، می توانیم درباره ی آن در آتی حرف بزنیم.

 

روزنامه همشهری شعر گیلان مزدک پنجه ای خانه فرهنگ گیلان
مزدک پنجه ای

چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲، ۲:۵۴ ب.ظ

بر بساطي كه بساطي نيست بررسي شعر «Unio Mystica» از «هوشنگ ايراني» بر اساس نظريه زائوم
نويسنده: مزدك پنجه يي

 روزنامه اعتماد، شماره 2836 به تاريخ 6/9/92، صفحه 9 (ادب و هنر)


از نظر ساختارگرايان روس كلمه يا اثر شعري داراي سه بخش است: - فرم بيروني يعني همان جانب محسوس متن - معني يعني جانب روشن و واضح متن - فرم دروني يعني جانب رابطه مجازي tropological ميان دو جانب ديگر.
    ساختارگرايان از فرم دروني و رابطه مجازي به مساله يي به نام زائوم (به سوي شعري با دلالتِ ذاتي) مي رسند. در واقع زائوم حالت تشخص سحرانگيز كلمه است كه معني جديدي را در فضاي زبان به وجود مي آورد، تركيب اصوات زبان، به صورتي آزاد و به گونه يي كه عهده دار بيانِ عاطفي است. به عنوان نمونه «كروچه نيخ» در اين رابطه گفته است: ما عقيده داريم كه شعر در كلمه از معنايش پهناور تر است. كلمه (و اصواتي كه آن را به وجود مي آورند) تنها نه يك معني مختصر يا منطقي است بلكه فرا تر از همه اينهاست، فرا خرد است يعني رازآميز و جمال شناسيك است.
    در واقع در اين فرآيند شاعر آزاد است تا زبان را منحل كند. به عناصري كه فاقد معني اند يا آنها را به گونه تركيبات جديد فاقد معنا در آورد تا بتواند به زائوم برسد. اما در اينجا قصد آن است تا درباره زائوم آواشناسيك كه از طريق تركيب حروف و صدا ها به وجود مي آيد و به دشواري مي توان كلمات آشنايي را در ميان آنها تشخيص داد، پرداخته شود.
    شايد بايد گفت شاعران زائوم آواشناسيك، مي خواسته اند به شعري برسند كه در آن دلالت طبيعي الفاظ جاي دلالت وضعي را بگيرد و زباني جهاني شود. آنچه در زبان هاي فرنگي به آن شعرآوا مي گويند مي تواند از مصاديق زائوم به شمار رود مشروط بر اينكه جانب موسيقايي، معني را راهبري كند.
    آيا هوشنگ ايراني را با نمونه شعر «Unio Mystica» مي توان به عنوان يكي از زائوم سرايان به شمار آورد؟ آيا صرف بيان صداهاي اطراف و ارائه آن توسط كلمه مي تواند خلق معنا و زيبايي كند؟ آيا اين گونه شعر صرفا بيانگر دغدغه شاعر در ايجاد فرم
    تك صدايي يا چند صدايي نيست؟ آيا در اين شعر مخاطب با تغيير لحن مواجه مي شود؟ آيا شاعر غرق در ارائه فرم است؟ آيا شاعر آن قدر مغروق اين تراوش ناخودآگاه «آن شاعرانه» بوده كه از خاطر برده شعر صرفا ارائه صدا نيست؟ آيا ذات شعر و ذات هنر بيان زيبايي نيست؟
    
    آ
    
    آ، يا
    
    «آ» بون نا
    
    «آ»، «يا» بون نا
    
    آ اوم، آ اومان، تين تا ها، ديژدا ها
    
    ميگ تا اودان: ها
    
    هوماهون: ها
    
    يندو: ها
    
     ها
    
    (از كتاب خاكستري/خرداد 31)
    
    اخيرا كتابي تحت عنوان « مرا با درياهاي مرده كاري نيست» انتشار يافته است كه بيشتر به قواره پايان نامه هاي دانشگاهي مي آيد، اين مجموعه پيرامون زندگي و شعرهاي هوشنگ ايراني به قلم تيمور آقامحمدي در سال 1390 توسط نشر ثالث منتشر شده است. نويسنده اين كتاب درباره شعر Unio Mystica عنوان مي كند: «هوشنگ ايراني در اين شعر از زبان سانسكريت بهره برده است و با وجود آنكه بسياري اين كلمات را بي معنا و مضحك مي پندارند، اين كلمات و اصوات داراي معنا و محتواي عرفان اوپانيشادي است.»
    البته ايشان تلاش فراوان داشته و پيرامون ريشه اين اصوات و كلمات و رسيدن به معناي پشت پرده اين واژگان دست به تحقيق گسترده زده است و توانسته در اين ميان ترجمه يي نيز از اين شعر ارائه كند.
    ... آه! نگاهداري و مهرباني رحم ويشنو، در/ سرخي خارق العاده آسماني/ مرد بدكار ديارِ ساكادويپا، دم بيرون مي دهد: آه! / اي قرباني آسمان! / هنگام مهتاب (ماه) است، آه! / آه! / (مرا با درياهاي مرده كاري نيست / ص 90)
    پس از خوانش ترجمه فوق اين پرسش در ذهن پديدار مي شود، اگر مخاطب، پژوهشگر نبود و با زبان سانسكريت هم آشنايي نداشت و كتاب هاي عرفاني هندويان را نمي شناخت، چگونه مي توانست به معناي شعر راه ببرد و به عبارت ساده تر ارتباط برقرار كند. آيا جز اين است كه گفته شود مخاطب بايد صرفا از فرم كار لذت ببرد. آيا در اين پروسه رسيدن به معنا بسيار سخت نيست؟ چرا كه براي برقراري ارتباط نيازمند نشانه هستيم اما در اين نوع رفتار شاعرانه مخاطب نيازمند زبان شناسي، آن هم از نوع آشنا به زبان شناسي سانسكريت است. اگر چنين آشنايي اي وجود نداشته باشد تكليف معنا چه مي شود؟
    در نمونه ارائه شده توسط هوشنگ ايراني ساختار موسيقايي و آوايي شعر به تنهايي خبر از معني نمي دهد، بلكه نياز به كاوش زبان شناسي است تا رسيدن به معنا را تسهيل كند. آنچه درباره اين نوع اشعار خاصه اشعار ايراني مي توان اظهار داشت اين نكته است كه نمونه هاي ارائه شده توسط هوشنگ ايراني صرفا در حد يك ايده شاعرانه باقي مانده و نتوانسته به نسخه يي كامل بدل شود به قول مالارمه: آدمي شعر را نه با ايده كه با كلمات مي سازد.
    نگارنده با ديدگاه باباچاهي موافقم كه مي گويد: «بازي با رنگ ها در كنار تمايلات عرفاني به شعر ايراني، جاذبه زودگذر مي دهد. به اين دليل كه اين خصوصيت ها جذب ساختار شعر او نمي شود. شعر او به لحاظ آسيب پذيري زبان و بيان، از وحدتي ارگانيك برخوردار نيست» (باباچاهي، علي-گزاره هاي منفرد، ج 1، چ 1- تهران، نارنج، 1377)شايد اگر ايراني تاملي دقيق تر بر اشعار شاعراني چون مولانا كه در شعر سنتي با ارائه اشعاري چون: « اي خسرو خوبان جهان حق حققيقي/ وي نور تو بر كل جهان مطلققيقي/ آن دم كه زند بانگ خروسان سحرگاه/ قوقا قوققا قوق قققا قوق قققيقي» يا «اي مطرب خوش قاقا تو قي قي و من قوقو/ تو دق دق و من حق حق تو هي هي و من هوهو» جزو شاعران پيشرو به شمار مي آيد، مي توانست شعر خود را به مرحله يي برساند كه چنان دير پايد كه از پس قرن ها هنوز در آن موسيقي تكليف «معني» و «نحو» و «صرف» و همه چيز را تعيين مي كند. نكته يي كه مولانا با شوريدگي صوفيانه و قريب گرداني و مانور توانمندي اش در بهره از اصوات، در شيپور توسع و ژرف ساخت زبان دميده و به اين طريق خود را نخبه و منحصر نماياند و در دل اهل نظر بي مانند ماند. اشكلوفسكي در همين رابطه به مقايسه زائوم و زبان متون مذهبي و رايج در ميان نحله ها و فرقه ها پرداخته است، زباني كه نيمي از آن قابل فهم نيست . اگر شعر صرفا بيان صوت باشد بي گمان ارزش شعري براي آن نمي توان متصور بود مانند اينكه كسي بگويد «اجي مجي لاترجي» كلماتي كه صرفا بار صوتي دارند و هيچ معنايي از آن متبادر نمي شود، هرچند در فرهنگ مردم بدل به نشانه يي به مثابه دستمايه جادوگرانه شده باشد.
    بايد گفت مولانا با فهم اين مهم كه ساختار موسيقايي شعر بايد خود- اگر چه پس از كشف رمزگان- از معني خبر دهد تا مخاطب را تحت تاثير قرار دهد، در واقع شعرش را ممتاز تر از اشعار شاعراني چون هوشنگ ايراني مي كند كه با فاصله زماني چند قرن بعد متولد شده اند. شايد به توان گفت شعري كه خالي از اين كنش (ساختار موسيقايي شعر خبر از معني دهد) باشد مصداق آن جمله نيماست كه مي گفت «بر بساطي كه بساطي نيست.» هوشنگ ايراني با پشت پا زدن به صنايع يا ارائه هاي ادبي در واقع مخاطب را صرفا با شعري ديداري كه كاربري صوتي يا چند صدايي دارد مواجه مي سازد. شعري كه عادت هاي مخاطبان را بر هم مي زند و براي برقراري رابطه با آن بايد پايبند به قواعد زيبايي شناسي تعريف شده خاص در هر شعر بود. شعري كه نيازمند ترجمه توسط كار شناسان و زبان شناسان زبان هاي باستاني است. امري كه نه تنها مخاطبان شعر ايراني را بلكه منتقدان و شاعران حرفه يي را به لحاظ پذيرش يا عدم پذيرش اين گونه آثار به عنوان شعر يا تفنن شاعرانه به چالش مي گيرد.
    
    پانويس:
    شفيعي كدكني، محمدرضا: رستاخيز كلمات: با نگاه به درسگفتارهايي درباره نظريه ادبي صورت گرايان روس: گفتار پيرامون زائوم: چ 1: تهران: سخن 91/ ص 138 تا 148
    
    


هوشنگ ایرانی شعر چند صدایی شفیعی کدکنی مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

تجربه‌ای از دموکراسی شعر در «بادبادک‌های روزنامه‌ای» مزدک پنجه ای

پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۲، ۱:۲۵ ب.ظ
تجربه‌ای از دموکراسی شعر در «بادبادک‌های روزنامه‌ای» مزدک پنجه ای


به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، پنجه‌ای با بیان این‌که مجموعه شعرش با عنوان «بادبادک‌های روزنامه‌ای» آماده چاپ است، گفت: این مجموعه شامل  42 شعر آزاد در  دو دفتر  با عنوان‌های «سراسر دیروز باران بود» و «بادبادک‌های روزنامه‌ای» است.

وی با اشاره به موضوع دفتر نخست با عنوان «سراسر دیروز باران بود»، عنوان کرد: شعرهای این دفتر مبتنی بر تخیل، تصویر و تجربه‌های عاطفی  است. دفتر دوم نیز شامل شعرهای چند صدایی و تلاش در جهت ایجاد دموکراسی صدا در بین شخصیت هایی است که روایت گر شعر هستند.
 
به گفته وی،دانای کل یا من راوی در دموکراسی شعر معنایی ندارد؛چون همه عناصر شعر مانند انسان، اشیا و حیوان از حقوق مساوی برای مطرح شدن برخوردارند.و شاعر می تواند برای بیان هر یک از این عناصر از لحن و زبان خود آن ها بهره ببرد.
 
پنجه‌ای اظهار کرد: با تجربه‌های فرمی و ساختاری جدید در دفتر دوم نیز از هنرهای دیگر به نفع اشعارم استفاده کرده‌ام.
 
مجموعه شعر «بادبادک‌های روزنامه‌ای» سروده مزدک پنجه‌ای در 70 صفحه آماده چاپ است.
 
مزدک پنجه‌ای، شاعر و روزنامه‌نگار متولد 1360 در استان گیلان- شهر رشت است. نخستین مجموعه شعرش سال 1388 با عنوان «چوپان کلمات» از سوی انتشارات فرهنگ ایلیا منتشر شده است.دومین اثر وی نیز با عنوان "همه درخت ها سپیدارند" که نخستین آنتولوژی شاعران سپیدسرای گیلان است را در سال 90 توسط انتشارات سوره مهر انتشار داده است.
مزدک پنجه ای دموکراسی صدار در شعر شعر شنیداری و دیداری
مزدک پنجه ای

آیا واقعا رویایی شاعر نیست؟

جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۱:۵۲ ب.ظ

موقع خواب بهم گفت برو روی صفحه ی لب تاب مصاحبه ی آقای.... رو با ایسنا بخون.صبح چایی رو دم گذاشتم و روی کارهای انجام نداده ی روزانه قلم گرفتم تا ببینم این طرف که بعد از سال ها سرقت و ابتذال برگشته حرفی برای گفتن داره یا... مصاحبه رو از آقای .... خوندم.راستش شک کردم چون این آدم تبحر داره با خودش مصاحبه کنه خدا کنه اشتباه کرده باشم. برای کشف حقیقت نیاز به پلیس آگاهی است!ض...من این که فکر می کنم این سارق سابق ادبی احتمالا نتونسته به نسخه های جدید مجله ی انهدوانا دست پیدا کنه یعنی عباس خان صفاری شاید وقت نکرده چند نسخه رو بیاره و دست به دست بچرخه و برسه ایشون و بتونه از این مجله برای مصاحبه اش پاراگراف پاراگراف برداره بده به خورد با شاعران امروز !و البته ایشون هم در یک حرکت جادویی به سبک علی کریمی از کل متن یک نفر دیگه فقط افعال متن رو عوض کنه و فکر کنه کس دیگری اون نسخه های مجله رو نداره . لابد ترسیده یکی باز پیدا بشه تو مجله نگاه بیاد مچ شو بگیره. یا یکی مثلا بنویسه اقا جان این گربه ی عزیز رو تو تو شعر سعید صدیق شنیدی و اون چون اهل بده بستان برای چاپ کتاب نبود ازش کش رفتی و مال خود کردی و این حرکت یعنی اون ها عمله ی شعر هستند و تو که مصادره می کردی و ان شالله که دیگه مصادره نمی کنی کارمند شعری هستی.در اظهار نظر جدیدت هم هر چه خوندم بازی با کلمات بیش نبود به قول خودت خواستی جوهره ی شعر رو به رخ دانش ادبی بکشی.مشخص است که خوب دور تسلسل زده ای و برای یک عده جوان تازه به ادبیات رسیده شاید جلوه داشته باشی. اقای ... نامت را نمی آورم چون یادم است می گفتی هر چه در مورد من بنویسند حتی بد و بیراه هم بگویند من معروف تر می شوم بذار اون هایی که تو را نمی شناسند در مرگ مولف با تو شریک باشند.نمی خواستم پاسخ حرف های بی اساس تو را بدهم یعنی صبح است و من باید سر کار بروم اما وقتی خواندم که گفتی رویایی شاعر نیست و نویسنده است دود از سرم بلند شد.با کدام قطعیت چنین ادعایی می کنی.شما که صحبت از مرگ مولف می کنی و صحه بر تئوری عدم قطعیت می گذاری چگونه است که با قطعیت کامل بدون ارایه حتی کوچکترین مصداقی رویایی را نقض می کنی. اقای ... یادم هست روزی شما عنوان می کردی از نیما شاملو فروغ بیدل گذشته ای . اما می بینم که در مصاحبه ات می گویی من رودخانه ام چه قدر این جمله مرا یاد جمله نیما انداخت که می گفت من رودخانه ای هستم که می توانید از هر کجای من آب بردارید و بنوشید.و این که چگونه است بیدل به یک باره می شود شاعر بالینی شما قدری عجیب است.در پایان هم تاکید می کنم محمد تقی صالح پور شخصیتی نداشت که زنگ بزند و تقاضا کند اگر تو کار بفرستی مجله ی من پر فروش می شود. ممکن بود از کسی بخواهد اثر بفرستد اما برای پر فروشش شدن مجله اش هیچ گاه یقه ی کسی را نمی گرفت چون کار او شناسنامه ی او بود.پس لطفا خالی نبندید!

یدالله رویایی مزدک پنجه ای دهه 70
مزدک پنجه ای

جعل عنوان مزدک پنجه ای توسط افراد مجهول

جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۹۲، ۱:۵۰ ب.ظ
یکی اومده به اسم من یک وبلاگ باز کرده بعد سریال کوزه ی گونه ی رو قسمت به قسمت تعریف می کنه.خواستم خدمت اون دوست عزیز عرض کنم قبلش با من هماهنگ می کردی سریال چی می بینم بعد می نشستی تعریف می کردی.ضمنا اخوی یا خواهر محترم من تا دیروز فکر می کنم در کل دنیا یک مزدک پنجه ای داریم اما حالا مثل این که قضیه متفاوت شده.نمی دونم یا من خودم رو گم کردم یا تو من رو پیدا کردی .به قول شخصیت بابا اتی تو قهوه تلخ؟کییییییییییییه ؟کیییییییییییییییه

مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

یادداشتی پیرامون مجموعه شعر  "روز انگشت" مجتبی پورمحسن

جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۹۲، ۱۱:۵۸ ب.ظ

مجتبی پسر خوبی است

مزدک پنجه ای مجله ی ادبی تجربه شماره 22 سال 1392:مجتبی پسر خوبی است  او را از زمانی که در دبیرستان تحصیل می کرد می شناسم. محمد طلوعی و یکی دیگر از دوستانش می خواستند شعرهایشان را نشان شاعری بدهند که به قولی کمتر شاعر جوان گیلانی را می توان یافت که دست کم نخستین شعرهای خود را برای او نخوانده باشد و به توصیه هایش گوش نسپرده باشد.او در عرصه ی روزنامه نگاری همه نویسی متنوعی داشته از ورزشی تا مسایل شهری،فیلم، داستان،شعر،نقد،ترجمه و... در واقع همه فن حریف بوده و شاید اینجاست که منتقد بپرسد در کدام یک متخصص است؟پورمحسن در نخستین مجموعه شعرش "من می‌خواهد خودم را تصادف کنم خانم پرستار" خواسته نقش شاعران آوانگارد دهه هفتاد را بازی کند.از این رو با بهره از تکنیک های ابتر و حرکت های زبانی مالخود نشده به شکل مصنوع ،تقلید صرف از الگوهای شعری موج نویی ها و تئوری ها و شعرهای رضا براهنی همچنین به تبعیت از چنین رویکردی تلاشی هم در بر هم ریختن نظم ساختاری جملات (به شکل دادائیست ها) داشته است.او بعدها در اوایل دهه هشتاد یدالله رویایی را می یابد و با انتشار مجموعه شعر هفت‌ها (تحت تاثیر از رفتار های فرمی و زبانی یدالله رویایی) و در مجموعه شعر دیگرش تانگوی تک نفره (بهره مند شدن از احساسات،عاطفه،رجوع به متن زندگی و جزئی نگری در زندگی و پیرامون آن به شکل عباس صفاری) مدام از هر گلی بویی می چیند.مجتبی نشان داده که با تغییر جو ادبی و فضای شعر در جامعه تغییر روش می دهد و به تعبیری مصداق"خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو" می شود.

و اما "روز انگشت "تازه ترین کتاب شعر پورمحسن است که توسط انتشارات زاوش در سال 92 چاپخش شده است. "روز انگشت" مجموعه ای است که بیشترینه ی تلاش شاعر در آن صرف بیان احساسات و عواطف شده است.عشق جز لاینفک شعرهای این دفتر است.گاه عشق در شعر او جای خود را به هوس می دهد.از این رو  هوس ها را ملبس به تقدس عشق نموده و در فرم های مختلف ارایه می دهد. هوس های مصادره شده به تقدس عشق در شعرهای او گاه در مترو اتفاق می افتد، گاه در چهاردیواری قبری که توهماتش برای او کنده است. او به شدت از  تنهایی رنج می برد و با ولعی جنون آمیز از پوچی زندگی می نویسد و سعی در ارایه ی واقعی ِعینیت ِجهان پیرامون خود دارد. عنصر زبان بهتر است بگوییم نحو دستوری جملات او، از نثری صرفا روزنامه ای (ژورنالیستی)بهره برده است و در چهارچوب وقایع نگاری همان هوس ها در حد طرح و پیش نویس باقی می مانند.شاید آن دسته از مخاطبان با خود بگویند چگونه شاعر جوانی که می خواست روزی  ذائقه دنیا را مطابق خواسته و افکار خود عوض کند، امروز این چنین نقش و جایگاه زبان در شعر برایش کم اهمیت می شود .

می گویند کلیشه ای شده/این حرف که تاریخ دروغ می گوید/من اما یک دلیل حی و حاضر دارم / این لحظه که من دارم برای تو می میرم/توی کدام کتاب ِ تاریخ ثبت خواهد شد؟(تاریخ ص 21)

نوشته های روز انگشت با کمترین ویرایشی اگر در ادامه هم نوشته شوند نهایتا قسمت هایی از یک پاورقی یا در بهترین حالت رمان شبهه لامارتینی ست. آنچه به نظر این وضعیت را ایجاد کرده شاید عدم توجه شاعر به تنوع لحن،ایجاد ساختار متنوع موسیقایی و ریتم یکسان و  یکنواخت اشعار این شاعر باشد.


مزدک پنجه ای مجتبی پورمحسن براهنی یدالله رویایی
مزدک پنجه ای

پاسخ به پرسش ِ آیا احمدرضا احمدی شاعر مهمی است

پنجشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۲، ۴:۵۳ ب.ظ

مهم بودن یا نبودن،مسئله این است

پاسخ به پرسش ِ آیا احمدرضا احمدی شاعر مهمی است

مزدک پنجه ای

مجله ی ادبی تجربه شماره 21 سال 1392:دوران کودکی من به واسطه ی عضویت در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان این فایده را داشت که با  آثار برخی از چهره های جدی ادبیات در همان سنین  نوجوانی آشنا شوم و بعدها به واسطه ی همان شناخت و توصیه دیگران(پدرم) روی دیگر آثارشان تامل کنم. یادم هست  در همان ایام پدرم همیشه روی نام چند شاعر تاکید داشت که آثارشان را بخوانم،  به تعبیری برای من که در ابتدای راه شاعری بودم شعرهای احمد رضا احمدی می توانست چراغ راه آینده باشد.

 برای این که بتوانیم بگوییم احمد رضا احمدی شاعری مهم بوده یا خیر؟ باید  به نقش و  تاثیر او در عرصه ها و دوره های مختلف ادبی پرداخت ، کما این که در فرصت حاضر امکان چنین کاری  نیست.

به صورت گذرا و برای نمونه  اما می توان به شاخصه های برجسته ای از او اشارت کرد :احمدی بی شک برای شخص من در ابتدای راه شاعری، نقش معلم دوره ی ابتدایی را داشت چرا که  در دوره ی نوجوانی شعرهای او بسیار بر من تاثیر گذار بود ، در واقع ریتم و گستره ی استفاده ی ایشان از کلمات و ساختار موسیقایی شعرش در کنار فرم ساده ی اشعارش و در نتیجه تابلویی که ارایه می داد،مهمترین چیزهایی به شمار می رفت که می توانستم از او  بیاموزم..هرچند بعدها نخ ارتباطی من به عنوان مخاطب حرفه ای حوزه ی ادبیات، در خصوص  شعر با احمد رضا احمدی به عنوان شاعر از اواسط سال 70 پاره شد و دیگر شعر او دغدغه ی  من نبود.اما هنوز که هنوز است مجموعه شعر" قافیه در باد گم شد" او جزء  مجموعه  شعرهای قابل  درنگ به شمار می رود.

همان گونه که می دانیم احمد رضا احمدی در عرصه ی ادبیات خاصه  رده ی بزرگسال  پر کار است، با چیزی  در حدود 40 مجموعه شعر. وقتی پس از خوانش اشعارش در جایگاه مخاطب ، قرار می گیرم و  به دیده ی نقد به  آثارش می نگرم می توانم عنوان کنم که احمد رضا احمدی در بیشترینه ی مجموعه اشعارش به تنوع فرم،ساختار و لحن نمی رسد.از مزایای اشعار او گستردگی کلمات است.او از عنصر روایت به خوبی بهره می برد،در واقع وقتی شعرهایش را می خوانی هیچ بازخوردی از  آن  در ذهنت باقی نمی ماند.

شعرهای احمدی می تواند پل ارتباطی بین بدنه ی مخاطبان عام و مخاطبان خاص ادبیات باشد.در واقع مخاطب عام با گذر از پل شعرهای احمدی می تواند با شناخت و  درک زیبایی شناسی به شعرهای  پیشرو ... برسد.

یکی از شاخصه های احمدی شاید این بوده که پس از جریانات "موج نو" دیگر در هیچ جریان شعری حضور نداشته و  به عنوان یک شاعر مدرن درباره ی آثار شاعران پیشرو  هیچ  اظهار نظری نداشته، به تعبیری همیشه راه خود را رفته است و  هیچ گاه شعرش  دستخوش هیجانات اعتدالی و افراطی ناشی از جریانات مطرح چند دهه اخیر نشده است.

هم از این رو  اگر قرار باشد درباره ی اهمیت او اظهار نظر کرد باید موثر بودنش را در همان سال های رشد و شکوفایی موج نو و تاثیر در حد تقلیدی که بر قسمتی از اشعار برخی شاعران دهه شصت و از آن جمله شمس لنگرودی نهاد ،پی جست. ]نگاه کنید به برخی شعرهای مجموعه قصیده لبخند چاک چاک. [

چرا که به زعم نویسنده  او پس از دهه های 40 و 50  در هیچ یک از جریانات شعری حضور موثر نداشته و تاثیر گذار نبوده است. چنانچه بر این اساس بخواهیم به قضاوت ایشان و کارکرد ادبی اش بپردازیم،صرفا  می توان به انبوه آثار احمدی در حوزه ی ادبیات اشاره کرد البته بدون اظهار نظر پیرامون کم و کیف آثار.

احمدی در تمام این سال ها،روزها و شب های زندگی اش را می نوشته. زندگی در اشعار او جریانی همیشگی دارد و شاید این روزمرگی و تکرار را بتوان یکی از عوامل خستگی و دلزدگی مخاطبان او دانست.

 احمدی از زبان صرفا به عنوان یک ابزار در شعر برای ایجاد وضعیت روایی بهره می برد.زبان او به شدت توصیفی است.تصاویرش گاه عینی و گاه ذهنی است و در ذهن هم نمی مانند. اشعار او به قول محمد حقوقی فرا معنایی است.در واقع او نشانه سازی نمی کند.البته من با این گفته ی زنده یاد حقوقی مخالف ام که می گوید اشعار ایشان از سطح عمومی گذشته و برای قشر روشنفکر سروده شده است.چرا که شعر او اساساً کارکردی روشنفکری ندارد.در تعریف شعر روشنفکری می توان گفت: شعری با دغدغه‌های انسانی، اجتماعی، ارزشی، فرهنگی و سیاسی است که اقدام به موضع گیری در مباحث و مسائل حساس و مهم جامعه خویش و جامعه جهانی می‌کند.آیا با این دیدگاه می توان اشعار احمدی را در گروه اشعار روشنفکری جای داد.

قدم‌های من ناتوان در برف این دو و سه قدم/را باید بروم تا به تو برسم/خفته بودم که از کوچه صدایم کردی مانده بودم در/خانه بمانم یا به کوچه بیایم/نیستی و هستی در کوچه در پرتقال‌هایی بود/که از پاکت پیرمرد بر کف کوچه ریخته بود/در کنار تو در کوچه چهار فصل سال ناگهان/گُل دادند - نرگسی در چشمان تو -گُل سرخی/بر لبان تو - شقایق بر گیسوان تو – اقاقیایی/در دستان تو/من در پیشگاه تو سکوت کردم و ...( چای در غروب جمعه روی میز سرد می‌شود)

همان طور که به تحریر رفت شعر روشنفکری مولفه ها و شاخصه های خاص خود را دارد.وی در سال هایی که بسیاری از شاعران شعر سیاسی – اجتماعی می سرودند و در واقع روایت گر سال های سیاه در اشعار خود بودند او  اگر چه به فروغ گرایش نشان می داد اما نه در تاسی از نفوذ شعر روشنفکرانه  فروغ، بلکه مانند سهراب و تنی چند از این دست تاریک دنیا کرده و  به جریانات و اتفاقات پیرامون خود وقعی نمی نهد. پس چگونه می توان عنوان  داشت  او  برای قشر روشنفکر جامعه شاعر محبوب و یا تاثیرگذاری به شمار می رفته است.پرسش این است آیا می توان ایشان را به مانند شاملو،اخوان ثالث،سایه،سیاوش کسرایی، فروغ و ... در دوره تحولات سیاسی_ اجتماعی ایران شاعر  تاثیر گذاری  دانست؟

 بر این اعتقادم که  احمدی در دوره ای بسیار تلاش کرد تا شعر را به نثر نزدیک کند و در واقع تئوری سلف خود نیما را محقق سازد که اگر در این عرصه پافشاری بیشتر می نمود شاید می توانستیم شاهد تحولات گسترده و  دستاوردهای تازه تری در عرصه ی شعر باشم، اما به رغم آن که از پیشینه و محبوبیت خوبی برخوردار بود،نتوانست کاری کارستان کرده و تلاش هایش در حد موج ماند.

شاید به این واسطه باید پذیرفت در صد ساله ی اخیرِ شعر ِمعاصر ایران ،"نیما یوشیج انقلابی گر "در چگونگی صورت و سیرت شعر  و "احمد شاملو  محبوب ترین  کودتاچی دنیا" در عرصه ی ادبیات شعری،تنها شاعران تاثیرگذار  معاصر بودند که توانستند با اقدامات و دیدگاه های بدیع و نوآورانه ی خود در فرم و ساختار زبان مسیر و سرنوشت شعر ایران را تغییر دهند. در این میان بقیه شاعران شاید اهمیت شان در جریان ساز بودن شان بوده باشد نه ایجاد تحول و تغییر مسیر یک قطار.به قول پیرمرد، شما دیر رسیدید قطار حرکت کرده است.

احمدرضا احمدی مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

نقدی  بر ميزگرد بررسي شعر دهه هشتاد،شعر امروز خسته... تنها

جمعه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۲، ۱:۱۰ ب.ظ

 

بازگشت به اعتدال

مزدک پنجه ای

حافظ موسوی در میزگرد شعر دهه 80 که در روزنامه اعتماد  مورخ 5/2/92 منتشر شده عنوان می کند :من در جلسه يي سخنراني داشتم و  مي گفتم شايد مشكل شعر فارسي همين نبود سپهر انديشگي است، در پايان جلسه سپانلو به من گفت كه چرا نمي گويي كه شعر فارسي فاقد ايدئولوژي است؟ چرا نمي گويي فاقد انديشه است؟ دليل من فاسد شدن آن كلمه است. زماني انديشه هاي چپ وجود داشت كه انرژي را به ما وارد مي كرد تا جلو برويم اما الان هيچ چيزي وجود ندارد كه اين انرژي را دريافت كنيم. واقعا الان چه وسيله يي مي خواهد اين انرژي را به ما وارد كند ؟ حداقل خود من و آن كساني كه با هم بوديم به يك بازانديشي نياز داشتيم، براي همين برگشتيم به نيما و ..."

من  می خواهم در پاسخ ایشان بگویم ما انرژی را از خود زندگی می گیریم.ایده های نسل امروز مدام در حال تغییر است.دوره ی زیر سلطه ی چپ و راست بودن گذشته است.جهان بر اساس روابط آزاد شکل می گیرد.در عین حال که همه از هم تاثر می گیرند،همه در جست و جوی استقلال فکری خاص خود هستند.حال نمی دانم این تغییر غلط است یا درست.به گمانم آن چه به شعر دهه هشتاد لطمه زده و آن را ملول ساخته لحن و فرم یکسان بیشترینه ی شعرها بوده است.وقتی بیان صرف احساسات و بداهه نویسی ناشی از ادبیات فیس بوکی همه ی جان و توش شعر می شود ،بیش از این نمی توانیم انتظار شکوفایی شعر را داشته باشیم.البته آن بخش از شعر که می شد به آن ها تامل کرد و جزء شعر تاثیر گذار قلمداد می شد در قیل و قال و هیاهوی عده ای از همین دوستان،نادیده گرفته شد؛که بیشترینه ی تریبون مطبوعات و دیگر رسانه ها را مال خود کرده بودند و در پاره ای اوقات دبیران سرویس از آن ها برای بزک نمودن صفحه شان بهره می بردند،یا به تعبیری شان خود را در حد صفحه پر کن تنزل بخشیده بودند.هر چه می شد به چاپ می سپردند تنها به شرطی که عکس چپ اندر قیچی و نام شان مانند برندها در تبلیغات رسانه ها تکرار شود طوری که چنان خواننده را تحمیق کنند که اصلا  رخصت نیابد در  محتوا و ارزش آن تامل و درنگ کند.شاعرانی نو آمده نیز در یکی- دو دهه گذشته مشق های شان را منتشر کردند و اگر ناشر نیز به سمت آنان رفته نه به خاطر شعرشان بلکه به خاطر بهبودی وضعیت اقتصادی خود بوده است.پول از شما چاپ از ما! در این بین نیز متاسفانه آن قدر از شاعر پول گرفتند و شعرهای خام و آزمون پس نداده به خورد مخاطب دادند که اکنون باید دم از فتوای بازگشت به نیما بزنند(از ماست که بر ماست).متاسفانه نمی آییم بگوییم نیما با تغییر لحن،ساختار و جهان بینی،به شعر ایران کمک کرد و ما نیز بیاییم از این ظرفیت ها در شعر استفاده کنیم.ما عادت کرده ایم یا همه چیز را ویران کنیم و از نو بسازیم یا وقتی هم که ساختیم چون محصول افراط ماست چشم به گذشته داشته باشیم.در برخی موارد هم می پنداریم اشتباه کردیم از سنت های گذشته عبور کردیم در حالی که نمی پنداریم دوره ی تجدد و انقلابی گری سپری شده است. 

محمد آزرم نیز در همین میزگرد می گوید شعر تکنیکال در دهه هشتاد شنیده نشد.من می خواهم  عنوان کنم،بله این حرف نیز تا حدودی صحیح است اما باید به این مهم پرداخت که بیشترینه ی توان شاعرانی چون  اینان صرف ارایه تکنیک شد نه خلق زیبایی(انگار لئونل مسی در زمین بازی فقط تکنیک به خرج دهد و از گل خبری نباشد).به قول نصرت که البته آقای آزرم برای او جایگاهی متصور نیست!"ذات هنر بیان زیبایی است".تکنیکال بودن شعر باید در خدمت زیبایی باشد.آقای آزرم در لابه لای حرف های خود می افزاید "درباره بحث شعر كه در مورد واحد شعر صحبت كرديم،به نظر من واحد شعر،فرم شعر است كليت فرمي كه مي سازيم همان واحد شعر است و بايد اين گونه باشد زيرا در غير اين صورت شعرت به اين تبديل مي شود كه آن را به زواياي خاصي هدايت كرده يي و پرورش داده يي.تعريف من از فرم مركز ارتباطات تمام اثر است و منافاتي با موسيقي وغيره ندارد.فرقش با ساختار اين است كه ساختار مبتني بر زبان است و همه آن ويژگي هايي كه ما براي زبان قائل هستيم را شامل مي شود.وقتي ما در اقليت هستيم و آن اقليت حذف مي شود هيچ معناي ديگري جز اينكه با اين تفكر مخالف هستند ندارد."

من می خواهم بگویم آن چه در کار شما بیشترین نمایش را دارد بحث خودنمایی زبان است اگر هم به فرم توجه دارید آن قدر غرق در آن هیجان فرمی هستید که از ارایه ی دیگر ظرفیت ها باز می مانید.در واقع انگار تمام تلاش شما صرف بیانگری شده است.مثل آدمی که صرفا زبان را وسیله ای برای گفتن می داند و چگونه گفتن برایش مهم نیست.تمام شعر شما و شاعرانی از این دست صرف ایجاد ساختارهای تو در توی زبانی شده است که در نهایت چه شود؟مخاطب به معنای دیگری از یک نشانه برسد،و لذت ببرد.(مرا یاد شاعران سبک هندی می اندازند و شاعرانی که در این ورطه فراموش شدند و از آن همه فقط،صائب،بیدل کلیم و حزین ماند).حال شما وقتی این تکنیک را در یک مجموعه مدام تکرار می کنید موجب یکنواختی می شوید.مخاطب با واسطه با شما تماس خواهد داشت.اگر چه من معتقدم برای یادگرفتن چنین پدیده ای نیازی به این همه تلاش نیست چرا که شاعران سلف ما سعدی،حافظ،مولانا و ... با استفاده از بلاغت اقدام به اجرای موفقیت آمیز این تکنیک کرده اند.و البته نکته دیگر قرار نیست حتمن افرادی چون براهنی در پی کسب عنوان شاعر بزرگ باشند،همین که با نقدهای بی غرض و اعتدال گرایانه ی خود چراغ راه آینده باشد،کافی است.

شفیعی کدکنی در کتاب رستاخیز کلمات می گوید:"حافظ فرموده است"چون جمع شد،معانی،گوی بیان توان زد"یعنی در چشم انداز او،دست ِ کم در همین بیت،اول باید چیزی به نام "معنی"در ذهن ِ شاعر شکل بگیرد و بعد وقتی شاعر آن معنی را در شعر خویش ادا کرد،آن گاه مساله "بیان "ظاهر می شود.اما عده ای بوده اند،در قدیم و هستند در همین عصر ِ ما خلاصه ی حرف شان عکس نظریه ی حافظ است و آن ها عقیده دارند که "وقتی بیان عیان شد حاضر شود معانی".

حال خود بسنجید چه تعداد از اشعار شاعران تکنیکال را می توان با آن چه شفیعی کدکنی عنوان داشته از حافظ،تطبیق داد.

متاسفانه شعر دو گروه یاد شده(ساده نویسی مذموم و شعر صرفا تکنیکال) عاری از هر گونه هیجان زیبایی است.اگر توجهی به شعر شما و دیگر دوستان تان نشده نه به خاطر این که دیگران اجازه ی خودنمایی ندادند بلکه من معتقدم اتفاقا چهره هایی چون شما همیشه تریبون برای خودنمایی داشته اید،منتهای مراتب آنچه در حافظه ی مخاطب می ماند یک بیت یا یک خط از تصویری است که یک شاعر ارایه می دهد یا به تعبیری لذتی است که از خوانش شعر می برد وقتی مخاطب در اولین برخورد نشانه های  منتفع شدن  نمی بیند لاجرم از شما و نوع کاری که ارایه می دهید دوری می کند.وقتی شما شعر را فدای ارایه ی صرف تکنیک می کنید نتیجه این می شود که مخاطب با شما ارتباط بر قرار نمی کند. از طرف دیگر نیز وقتی شاعر ساده نویس به فرم و ساختار زبان در شعر اهمیت نمی دهد و شعرش خالی از آرایه های ادبی می شود  در واقع ما با شعری تهی مواجه می شویم .به عبارتی دیگر  در طول این چند دهه به شکلی، مدام از شعر زبانی و فرمی در حال بازگشت به ساده نویسی مذموم و از فرط  ساده نویسی مذموم به  سراغ شعری رفته ایم که سراسر تکنیک زبان یا مغروق شده در فرم است.

به هر شکل در این دو نوع نگاه، مخاطب با دو جریان افراطی مواجه است، شاید بتوان نتیجه گرفت شعر امروز نیازی به بازگشت ندارد، بلکه نیازمند اعتدال است.


نظرات دوستان:

کورش جوانروح:شجاعتت دردرست گویی وضعیت نابسامان شعرستودنیست.اگرکوتوله های قدرت بگذارندجابرای رویش نگاه وتفکرات نوی شعری بوجودمی ایدواین بحث های حاشیه ای ساختاروپساساختارومدرن وپست مدرن وساده نویسی ومغلق گویی به کناری گذاشته می شود.مهم این ست چقدرشاعرانه زندگی کنی تابتوانی کمی شعربدست بیاوری برادر.


علیرضا آبیز:به دو نکته ی مهم اشاره کرده ای که با هر دو موافقم. کسانی که شعر را فقط ابزاری برای بیان احساسات و عواطف در دسترس همگان می دانند و فاقد هیچ نوع دستاورد زبانی هستند و اتفاقا در سالهای گذشته هم به دلایلی مطرح شدند شعری کم انرژی و بی خون عرضه کردند. از سوی دیگر گروهی شعر را به شامورتی بازی در عرصه ی نحو تقلیل دادند و به گمان اینکه کار نوین و مدرنی عرضه می کنند جدول ضرب ترسیم کردند. در عین اینکه هر گونه بازی در نحو زبان به نظر من می تواند به شعر کمک کند تقلیل دادن شعر به نحوشکنی صرف و واگذار کردن همه ی نقش هایی که شعر از روز نخست تا الان بر عهده داشته به دوش سطرهای اختیاری هم نوشته های این دوستان را به معما نزدیک کرده است. شعر از کهن ترین دوران ابزار بیان عمیق ترین تجربه های زیست آدمی بوده و امروز هم همین گونه است. اگر درون شما ار هر گونه اندیشه و تخیل تهی باشد حتی اگر بر ابزارهای بیانی هم تسلط داشته باشید حاصلی نخواهد داشت. البته پیشاپیش می دانم که برخی دوستان با همین حرف مرا متهم به سنت گرایی و عقب ماندگی خواهند کرد چون متاسفانه گمان می کنند جز آنان - و احیانا" رضا براهنی- در این سرزمین کسی نظربه های نو را نشنیده است. در هر حال - از کوزه همان برون تراود که در اوست.

کورش کرم پور(ولد زن):اول اینکه این دست اطلاع رسانی خیلی مفید فایده است.دوم اینکه مطابقت نظریات شما با شعر شما، حقانیت شما را ثابت می کند.

لیلا فرجامی:با نظرت نسبت به آنچه ارائه شده موافقم و فکر می کنم که به راستی چندی از این آقایان مسائل و زمینه های فکری و تئوریک چهل پنجاه سال پیش ادبیات غرب را دارند عنوان می کنند و هنوز با آن درگیرند.

محمد حسن جنت امانی:متاسفانه شعر امروز و یک دهه قبل به خصوص دنباله روی چند جریان تهی از پیام و معانی و البته تریبون دار شده است جریان هایی که وارداتی بوده از آن تعریف و برداشت درستی نشده است و حال فکرش را بکنید بخواهیم از یک جریان ناقص تاثیر پذیری ناقص هم بگیریم این می شود شعری که در برخی ار محافل شنیده می شود بازی بچه گانه با کلمات که قرار است رسالت مردم و اندیشه ی مارا به دوش بکشد شعری که از زنده گی روزمره ما فاصله گرفته است از مخاطب عام گریزان است و برای توجیه خودش دست و پا می زند و یار می طلبد و شاعرانی جوان را دنباله روی خود کرده است من با نواوری در فرم و زبان و ... مخالف نیستم اما با ملایمت و پابه پای پیشینه ی ذهنی و زبانی خودمان در این میان باید شاعران پیشکسوت با ارایه ی مقالات و مطالب درست واقعا به کمک این ادبیات سرگردان در کلان شهر شعر برسند و اورا به آدرس صحیح اش هدایت کنند ...

 فهیمه غنی نژاد:با سلام و مهر
سلامت و شهامتی که در نوشته ات بود، انگیزه ای شد برای نوشتن این چند سطر:
1-اساسا نباید میزگردهایی از این دست را جدی گرفت و در آنها دنبال نقطه نظرهای روشنگر و قابل استفاده گشت، که اگر جز این باشند (هیچ کدام در این شرایط) امکان تشکیل نمی یابند.
2-شاعر بودن مقدم بر شعر گفتن است. یعنی تا جهانی بزرگ و شاعرانه نداشته باشی، هرگز نمی توانی کتاب شعری هرچندکوچک داشته باشی که بتواند ماندگارت کند. پس، همه- ی آنانی که می خواهند از «سکّوی شعر» به طرف موقعیت- های زندگی بپرند؛ همه ی آنانی که می خواهند با« مجوّزِ  شعر» و بی مطالعات کافی و تحصیلات لازم دانشگاهی، مدرس دانشگاه شوند؛ همه ی آنانی که می خواهند با چند نوچه و شیپورزن و روزنامه نویس و وبلاگ نویس، یک امپراتوری برای خود راه بیندازند؛ همه ی آنانی که می خواهند از دوستان و همشهریان و رفقا و هم مسلکان، لشکری «به به گوی و چه- چه گویِ» خود فراهم آورند؛ همه ی آنانی که می خواهند با «چیستان ها و جدول های کلمات متقاطع شعری»، مخاطب را سر کار بگذارند و از گیج کردن و به تعجب انداختن او لذت ببرند؛ و همه ی آنانی که می خواهند از شعر، ابزاری برای خودنمایی و ارضای خودپسندی هایشان بسازند؛ در این آشفتگیِ بازار و گِل آلودیِ آب فقط چند صباحی برای جولان دادن فرصت دارند که فرصت طلبانِ دیگر نیز برای گرفتن میدان، در کمین اند.
3-و دست آخر یک سوال، که وقتی مباحث لازم و مهم و قابل طرحی در شعر همچون «سادگی و تکنیک»، «مفهوم و فرم»، «ساختارگرایی و نحوگریزی» و نظایر آن گهگاه وسیله ای می- شوند تا خودشیفتگانی شناخته شده با هدفِ مطرح کردن و به رخ کشیدن خود وارد گود شوند، بهتر نیست با جدی نگرفتن آنها، آب به آسیابشان نریزیم؟

محمد رضا محمدی آملی:ما در جهانی زیست می کنیم که تکثر و تنوع جزو ذاتی آنست. اگر شعر را نوعی تجربه زیست شده شاعر با هستی بدانیم هر شاعر در شعرش به تجلی بخشی از تجربیات خود دست می زند و با توجه به دانش شعری ، سابقه فرهنگی ، پشتوانه ادبی ، ذوق سلیم و علاقه شخصی هر کس مجاز است رفتاری متناسب با جان خویش در برابر جهان داشته باشد .
بنابراین اگر محمد آزرم در " هوم " دست به نوعی رابطه با جهان می زند ودر این رابطه کشفی دیده نمی شود شاید من با جهان او بیگانه ام و یا اگرمن جهان شاعرانه ی " 53 ترانه عاشقانه " شمس لنگرودی را دوست دارم شاید به دلیل نسبت نزدیک من با جهان شاعر است . هر کدام از اینان حق حضور دارند . شاید با درک حضور دیگری در شعر بتوان از میان انبوه تجربه های شاعرانه تجربه ای ماندگار خلق کرد . با نفی نمی توان به اثبات رسید .
بنابراین افراط و تفریط در بیان و زبان شعر امروز امری طبیعی است چراکه انسان امروز مجموعه ای از افراط ها و تفریط ها ،خوبی و بدی ها و زیبایی ها و زشتی هاست. گذشت زمان تعادل را تبیین و تعریف می کند . در تاریخ شعر فارسی هم رشید وطواط بود و هم خاقانی شروانی وهم ناصر خسرو وهم شیخ محمود شبستری و هم کلیم کاشانی و هم سعدی و حافظ و نظامی و ایرج میرزا. به قول نیمای بزرگ آن که الک در دست دارد از پشت سر می آید.


شعر دهه و هفتاد هشتاد 70 و 80 مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

سه شعر کوتاه

چهارشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۱، ۹:۳۵ ق.ظ
1

مشعوقه ای دیگر می خواهد دلم

دوست داشتنی که اتفاقی نیست.


2


سرما را در آغوش می کشم

آن چنان که گرمم نمی کند           


3


به تنهایی باز می گردم

پنجره ای خالی از ستاره


                          

                                             اسفند 91

شعر کوتاه مزدک پنجه ای
مزدک پنجه ای

یک شعر کوتاه

چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۱، ۱:۱۰ ب.ظ
"ایران"


به وقت جنگ ناموسم


به وقت صلح معشوقه ای که دست از سرم نمی کشد.

شعر شعر کوتاه جنگ و صلح ایران
مزدک پنجه ای

اروند رود

چهارشنبه ۵ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۵۱ ب.ظ

شعری منتشر شده در سایت ادبی کندو



«اروند رود»

 

هم سايه هميشه همسايه نيست

گاه خاله‌اي‌ست که دست ِ خرس به دوستي نشانده در رودخانه

 

«درخت دوستي بنشان که کام دل به بار آرد

نهال دشمني برکن که رنج بي‌شمار آرد»*

 

کاغذها تعهدي بي‌پايه‌اند

قول‌ها

قرارها

بزن زير توپ تا جوانمردانه / جوان‌مرگ شوي

بگذار بگويم

از آژيري که موسيقي کودکي‌مان شد

شيشه‌هاي مهر و موم چسپ‌هاي کاغذي (×)

 

چمباته‌زدن کنار پنجره، نشانه‌ي بي‌حوصله‌گي نيست

تماشاي ستاره‌هاي سرگردان است

 

قِصه/غُصه‌ي تلخي‌ست روزگار کودکي

 

«ممد نبودي ببيني شهر آزاد گشته
خون يارانت پرثمر گشته»

 

صف ِ طويل انتظار

و مادراني که دهان به دهان پي صف‌هاي کوپن مي‌خزيدند

خانه پناهگاه ِ پناه ما نبود

مدرسه آموخت به وقتِ روز اگر ستاره باران شد

 زير ِخانه، خانه‌مان باشد

به وقت آژيرهاي شبانه

آيت‌الکرسي‌هاي مادرانه

از روزهاي تلخ عکس‌هايي مانده هنوز

ببينيم و تلخ بزنيم

لبخندي به آن سوي رودخانه

که حالا مي‌گويد:

                             -  يا اخي

-  کيف حالک؟

آبادان آموخت

آتش و خون براي مردم است

خرمشهر با لبخندي زير ِ پرچم ِ سفيد

براي مرداني که در کوپه هاي قطار به سمت وطن باز مي‌گشتند/ برخي که از و تن باز نمي‌گشتند

ما يکديگر را بخشيديم

بخشيديم و فراموش نکرديم.

 

شعر جنگ اروند رود مزدک پنجه ای سایت ادبی کندو
مزدک پنجه ای

میز­گرد آسیب­ شناسی شعر در دهۀ 80 با حضور مزدک پنجه ای ،مجید باریکانی و احسان مهدیان

دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۴۷ ق.ظ

ماه نامه ی انشاء و نویسندگی- شماره ی 22 ،1391مرداد- ویژه ی ساده نویسی

درآمد:

آسیب ­شناسی شعر در دهۀ 80 از جمله مفاهیمی است که اهل ادبیّات برای کاویدن و یافتن مصداق برای آن رجوع مکرر دارند،از این رو برای مدخل گشایی بحث،میزگردی با موضوع « آسیب­ شناسی شعر در دهۀ 80» با حضور آقای مجید باریکانی،آقای مزدک پنجه­ ای،آقای احسان مهدیان و دبیری آقای علی حسن­ زاده برگزار شد.امید است میزگرد پیش رو مقدّمه ای باشد برای بحث در موضوع آسیب­ شناسی شعر در دهۀ 80. 

حسن­ زاده: با تشکّر از شاعران و منتقدان عزیز که در این میزگرد شرکت کردند که قرار است در آن به موضوع آسیب شناسی شعر در دهۀ 80 بپردازیم. ابتدا خواهش می­کنم در آغاز از دیدگاه خود این موضوع را تبیین کنید که با دیدگاه­ های هم­دیگر بیش­تر آشنا شویم و هم آغاز بحث باشد و سپس وارد بحث­ه ای دیگر در این زمینه شویم. اکنون از جناب آقای باریکانی تقاضا می­کنم که مباحث خود را دربارۀ آسیب­ شناسی شعر در دهۀ 80 بفرمایند.

باریکانی: به نظر من، تفكيك شعر به دهه­ هاي گذشته و آينده، بيشتر از آن­كه سودي داشته باشد، مضر است؛ چراكه براي نتيجه­ گيري، مجبوريم عدّه­اي را موفّق و عدّه­اي را شكست­خورده بدانيم و بدین­سان، سمتي را درست و سمتي را غلط بشناسيم. بنابراین، من با دهه­ بندي و تعيين حدود در شعر چندان موافق نيستم؛ چراکه برشِ بخشِ بسيار كوچكي از دورۀ زماني، نمي­تواند نتايج بزرگي را حاصل آورد؛ امّا از آن­جاكه در جامعۀ امروز، تكنولوژي، علم و صنعت سرعت فزاينده­اي دارند و قطعاً فرهنگ و رفتار مردم نيز متأثّر از اين سرعت خواهد بود، مي­توان از اين منظر، شعر و ادبيّات را نیز دهه­بندي كرد و به آن پرداخت. بدین­ ترتیب، باید عرض کنم در نگاهی اجمالی، شعر پس از انقلاب ایران، دستخوش بسياري از حوادث دروني و بيروني گرديده است؛ همان­طور كه موسيقي و سينما و به طور كلّي هنر دستخوش تغییر شد. دقيقاً شبيه موج و طوفاني كه هرچه از آن مي­گذرد، آرام و آرام­تر مي­شود و به نظر من، بايد به نقطه­ اي برسد كه انگار هيچ طوفاني در كار نبوده است و آن لحظه، لحظه­ اي­­ست كه هنر، خود هنر است و بدون تأثير از هر جرياني راه خود را دارد. می خواهم به اين نكته اشاره كنم كه قطعاً شعر دهۀ80، شعري متعادل ­تر و شعري قطعي­ تر از دهۀ گذشته است؛ چراکه در دهۀ 80، كمتر شاهد جريان­ هاي حاشيه­ اي و انحصارطلبانه و جنجال ­هاي رسانه­ اي بوديم امّا با این وصف هم، معتقدم، آن­چه كه به شعر امروز آسيب مي­ رساند؛ جريان­ ها و مانيفست­ هايی ا­ست كه بسياري داعیّۀ آن را دارند و خود را خالق آن مي­ دانند. به عبارت دیگر، نام­گذاري بر شعر نو و ايجاد كاروان­ هاي شعري، تأثير بسيار مخرّبي بر شعر دارد و بسياري را به راه انحطاط مي­ كشاند. به نظر من، شعر، مجسّمه نيست كه پس از ساخت، نامي بر آن گذاشت و عرضه­ اش كرد و بدین­ طریق، كتابي برای آن تولید كرد و پيرواني براي­ اش جست تا خود را رهبر بشناساند. از این­ رو، شعر زباني، شعر حركت و... و از اين­ دست نام­گذاري­ ها، جدا از خود شعر، به محدود كردن شعر مي­ انجامد و با شعر امروز و هنر امروز كه شعر نو ناميده مي ­شود، مغاير است. بنابراین، اگر هركس بخواهد، شعري بگويد و مانيفستي براي­اش ارایه دهد؛ چه مي­شود؟! اگر كار اين شاعران درست است، پس هر شاعر ديگري هم مي­تواند چنين كند و خرده هم نمي­توان گرفت اگر هر شاعری، کتابی چاپ كند و مقاله ­ای در پيوست­ اش ضميمه كند كه شعر من، فلان شعر است و فلان خصایص را دارد و آن­ گاه بعد از چند دهه، شاهد چه خواهيم بود؟ من به شدّت با جريان و اين گونه خط و مشي­ ها مخالفم و معتقدم، تمام اين آرتيست بازي­ ها براي مطرح شدن است و اين آدم­ ها ادبيّات ما را به سخره گرفته­ اند، و لو اين كه فكر مي­ كنند، گام­ شان آن­ قدر بزرگ است كه ما نمي ­بينيم.

حسن­ زاده: در ادامه از جناب آقای پنجه ­ا­ی خواهش می­ کنم که مباحثی را که دربارۀ آسیب شناسی شعر در دهۀ 80، در نظر دارند، بفرمایند.

پنجه­ ای: فارغ از این­که مقولۀ دهه­ بندی را قبول دارم یا خیر در همین ابتدا به ذکر این مهم می­ پردازم که منظور از دهه، مؤلّفه­ هایی از یک دوره یا جریان شعری است که لزوماً از ابتدای هر دهه آغاز نمی­ شود و در انتهای هر دهه نیز به پایان نمی­ رسد.مثلاً شعر دهۀ 80 از ابتدای سال 80 متولّد نشده؛بلکه جنین شعر دهۀ 80 در دهۀ 70 و یا شاید بسیار قبل­ تر یعنی دهۀ 60  شکل گرفته شده است. منتهای مراتب، جریان غالب شعر در دهۀ 80، توانست در میان انبوه و هجمۀ شاعران زبان­ محور و تئوری­ پرداز دهۀ 70 سر بیرون آورد. مضاف بر اینکه،عدّه­ای از شاعران،پس از تقسیم­ بندیِ دوره­ های شعری به نام دهه؛توسّط محمّد حقوقی،شاعران موسوم به دهۀ 70،برای دوری جستن از اتوریتۀ شاعران شاملویی، دم را غنیمت شمرده و دهه­بندی را باب کردند.از این مورد که بگذریم، باید عرض کنم، منظور من از شعر دهۀ 80،صرفاً جریان حاکم بر این دهه،یعنی ساده ­نویسی و به تعبیر من ساده­ انگاری نیست.در واقع این همهمه و بلبشو،محصول پوپولیسم ادبی و روزنامه­ نگاری است که بر آمده از غوغاسالاریِ عدّه­ ای نوچه و هم­پیالۀ کارگاه­ نشین و محفل­ نشین است. و گرنه در شعر دهۀ 80،نحله­ ها و ژانرهای دیگر شعری نیز نفس می­ کشند ولی در میان استبداد ساده­ اندیشان که به واسطۀ­ مافیای مطبوعات،خود را مدام تعرفه می­ کنند،صدای­ شاعران پیشرو کمتر شنیده شده است.گویی تاریخ، مجدداً تکرار شده است؛یعنی همان اتّفاقاتی که در دهۀ 70 افتاد و صرفاً شعرهای زبان­ محور،نحو شکن و اسکیزوفرنیکال بیشتر به گوش می­ رسید،در دهۀ 80 نیز جریان­ های دیگر شعری در محاق خبری مطبوعات و رسانه­ها قرار گرفتند و عدّه­ای که بعدها کوس رسوایی سرقت­های ادبی­شان به صدا در آمد،بر جایگاه شاعران اصیل تکیه زدند.بدون شک،مطبوعات و برخی انتشاراتی­ها (ببخشید بنگاه­های چاپ و نشر) نقش به سزایی در این میان داشته و دارند.

حسن ­زاده: در ادامه از جناب آقای مهدیان تقاضا می­ کنم، مطالبی را که دربارۀ آسیب ­شناسی شعر در دهۀ 80 در نظر دارند، بفرمایند.

مهدیان: واقعّيت اين است كه دهه­بندي­ها، الزاماً زاييده سرعت تغييرات است؛ في­ المثل، شاعران پيشاصنعتي را به­ طور سنّتي به قرن­ هايي كه زيستند و نوع مؤلّفه­ هايي كه بدان دغدغه داشتند و حتّي تأثيرگذاري در آن قرن تقسيم­ بندي مي­ كردند و اين فقط شناسه­ اي بود تا تبارشناسي هم از اين منظر صورت گيرد و به همين منوال شاعران بعد از مشروطه را با عناويني چون شاعران دهۀ 20، 30، 40 و... و شاعران بعد از انقلاب را كه البتّه جاي بحث­ هاي زيادي دارد و به اين دليل روشن كه خود انقلاب،باعث يك جريان و برهم خوردن اين توالي شد با بياني ديگر معطوف به يك دهه قلمداد كردند (كه نمي­خواهم در جايگاه قضاوت قرار بگيرم)  امّا منكر هم نيستم كه اين تغييرات در پرتو گسستي شكل گرفت كه بنياد آن را انقلاب سال 57  افكنده بود. بعد از پايان جنگ 8 ساله (دفاع مقدّس)، نهضت ترجمه راه را براي روي كرد مجدّد به دهه­ بندي­ها هموار كرد و باز هم بدون قضاوت و يا انكار مي ­گويم كه اين مورد هم به لحاظ جايگاه زمان قابل تعريف است كه دهه ­هاي 60 و 70 تحت­ تأثير سرعت عجيب تغيير به دهه­ بندي تن دادند؛ چراكه اگر چه به قول آقای پنجه ­ای، تمام نشدند امّا در ادامه، ضمن حفظ بعضي مؤلفّه ­ها در جزييات، وجه تشابه زيادي هم نداشتند. صرف نظر از آن­ چه دربارۀ دهۀ 80 گفته مي­ شود، شعر دهۀ 80، ماهيتاً با شعر موسوم به دهۀ 70 متفاوت است؛ چرا كه در شعر دهۀ 70، نوعي هم ­گرايي به چشم مي­ خورد امّا در دهۀ 80 با عبور از گسست سنّتي مشهود در دهۀ 70، هيچ الزام و اصراري بر ادامه اين رويداد نداشت، بلكه خود بنياد ديگري از اين رويكرد را در بستر شعر امروز ايجاد كرد. دوستانم را توجّه مي­دهم به يك واقعيّت علمي كه نمي­توان، سازه­اي را بر ويرانه يا مخروبه­ اي بدون بنياد ساخت و اطمينان داشت استحكام داشته باشد. شعر دهۀ 70 بر مبناي نظريّه­ هاي­ی قابل قرائت است كه مبتني بر تعليق و عدم تثبيت­ يافتگي است و به طور طبيعي امكان ايجاد بناي دهۀ 80 برآن نبود. در خصلت­يابي، مي­توان ادعا كرد شعر دهه­های 70 و 80 تا حدودي با هم قرابت دارند امّا روند ساخت و فرايند تغيير در آنها متفاوت و ناهم­گون است. شعر دهۀ 80 متعلّق به نسلي است كه به باور خود متّكي شده است و كمتر به روش­مندي گذشتگان خود اطمينان دارد؛ مانند نسلي كه مدّعي جريان­سازي­هاي اجتماعي است و اين باور به اين سادگي ايجاد نشد كه بتوان آن را دستخوش تغيير و آن هم بازگشت نمود. شعر دهۀ80، گسست را به جاي بريدگي بيروني و ساختاري، در پيوندهاي عناصر دروني خود بازيافته است و بر همين مبنا، نمي­توانم بگويم، سيستم­ هاي معناساز در شعر دهۀ 80، احياناً به شعر دهۀ90 هم منتهي مي­ شوند امّا مي­ توانم بگويم از شعر دهۀ70 تأثيري ناچيز برده است و يا سيستم­ هاي خود روايتگر كه هم مؤلّف و هم مخاطب را در برمي­ گيرد. هماني كه در دهۀ موسوم به 70 به قدّ نظريّه­ اي مانده بود در دهۀ80 به كلّي دگرگون شد و در اشعار شاعران جوان با گونه­ هاي مختلف نمايان شد. قدرت تكلّم در شاعران دهۀ80 به مراتب قوّت بيشتري نسبت به نسل­ هاي گذشته كه غالباً توصيف­ گرند، مشاهده مي­ شود و همين امر به ايجاد كمپ­ هاي گفتماني منجر شده ­اند و في­ المثل آن­ چنان موضوعات را در خود حل كرد كه خود به موضوع اصلي شعر بدل شد و همين امر حركت به لبۀ تيغ است و امكان شقّه­ شدن دارد و در نتيجه، واجد خصوصيّتي است كه خود زندگي دارد؛ يعني همراهي خطر در موازات حركت.در شعر دهۀ80، شاهد شكل گيري گفتمان­ هاي درون نسلي شديم و لذا شعرهايي با نام­ ها و گرايشات متفاوت، مانند پازل­ هاي يك جغرافياي پهناور بروز عيني داشت.حداقل نام­ هايي كه با پيشوند شعر شنيديم و مطرح هستند، از تعداد انگشت­ هاي دست فراترند كه ممكن است ادّعاي ساده­ نويسي را هم در بر بگيرد امّا فاكتورهايي وجود دارد كه پيچيده­ ترين شعرها نيز در همين دوره توليد شدند؛ لذا با اين مقوله كه ساده­ نويسي گونۀ مسلّط دهۀ80 بود رقبتي ندارم و در ادامه بيشتر به موضوع خواهم پرداخت.

حسن­ زاده: در ادامه از جناب آقای باریکانی خواهش مندم که مباحثی را که در بخش اوّل بیان کردند، تکمیل نمایند.

باریکانی: به نظر من، آسيب ديگري كه شعر امروز ما دستخوش آن شده است؛ نبود جامعۀ ادبي منتقد در بستر دانشگاه و خود ادبيّات است؛ چراکه وجود منتقدين منسجم، لازمۀ رشد هر هنري­ست؛ علي ­الخصوص شعر نو كه فاقد مخاطب عام است و براي مخاطب خاص هم شناخته شده نيست. من معتقدم که، شعر نو بعد از شعر نيمايي، شعر امروز و فرداي ماست؛ بنابراين يكي از بهترين راه­ هاي شناساندن آن، ورود به جامعۀ دانشگاهي و تحصيل كرده است تا به صورت اكادميك و حرف ه­اي فضاي رشد خود را مهيّا كند امّا متأسفانه شعر نو مهجور و مظلوم واقع شده است و زماني مي­ تواند جدّي تلقي شود كه جدّي مورد مطالعه قرار گرفته باشد كه حداقل مي­ بايست 40 سال پيش اين برسي انجام مي­ گرديد و وارد نظام تحصيلي كشور مي­ گرديد امّا نه تنها اين ­گونه نشده است، بلکه براي مخاطب خاص هم، نقد حرف ه­اي و كلاسيك وجود ندارد. منتقديني كه بدون استثناء به نقد كتاب­ هاي چاپ شده بپردازند و شعر واقعي را از غير واقعي مجزا كنند. شاعري كه چهار كتاب چاپ كرده و حتّي يكي از كتاب­ هايش مورد نقد قرار نگرفته است، چگونه مي­ تواند جايگاه شعرش را بداند؛ حال اين­ كه بسياري از اين دست شاعر داريم كه كاري هم نمي­ توانند انجام دهند جز اينكه روابطي، شايد يك نفر يك بار كتاب­اش را نقد كند. بنابراین، مسلماً، چنين فرآیندی درست نيست و ماحصل همين مي­ شود كه هر كس به اثبات خود بپردازد و تنها نام چند نفر به گوش برسد. به نظر من، شعر دهۀ 80 و شعر امروز، شعر گذشته به تعبیری، شعر كاغذي و كتابي نیستند؛ زیرا شعر از پستوي خانه­ ها درآمده و در دسترس همه قرار دارد. اين منظر خوب ماجراست. دهۀ 80، ماجرای دهه­ اي است كه شعر در آن، مرز و محدوده­اي نداشت و به راحتي مي­ توان گفت با شعر جهان يكي بود؛ چرا که شعر  بر كاغذ نوشته نمي­­ شود و در لحظۀ توليد در دسترس همه قرار مي­ گيرد و شاعر مي­ تواند تولّد شعرش را در معرض ديد قرار دهد. بدین­ ترتیب، دهۀ 80، دهه­ ای است كه چاپ كتاب جايگاه سابق خود را از دست داده و شايد لزوم خود را نیز. از این­ رو، درك شاعر از جهان خود با گذشته تفاوت دارد. جهان تبليغاتي اثر عميقي بر مردم دارد و شاعر هم از اين قائده مستثنی نيست. شعر امروز وارد يك دنياي مجازي زيبا، بزرگ و بي­هدف شده است و اين­كه چه اتّفاقی برایش روی خواهد داد، نمي دانم. امّا به نظر من، نکتۀ تأمّل برانگیزی که در باب شعر دهۀ 80 به چشم می­آید، این است که شعر دهۀ مذکور، شعري ا­ست كه حضور زن را در خود پذيرفته و به نوعي به آن افتخار هم می­کند. در حقيقت شعر دهۀ80، انرژي خود را در اثبات زنانگي از دست نمي­دهد، بلكه پا به پاي مرد حركت مي­كند و كلاً اين­ كه مسئلۀ جنسيّت در شعر معناي سابق خود را از دست داده است و اين بسيار مفيد است.

حسن­ زاده: جناب آقای پنجه ­ا­ی، به نظر می­ رسد که شعار ساده ­نویسی که از سوی برخی شاعران برخاسته از جریان شعریِ محافظه­ کار در دهۀ 80 پدیدار شده است در تقابل با جریان­ های شعریِ آوانگارد فارسی قرار می­ گیرد. دربارۀ این مسئله، اگر نکته ­ای دارید، بفرمایید.

پنجه ­ای: ببینید جریان شعر پیشرو در مقابل جریان شعر ساده­ نویسی قرار نگرفته، بلکه در ستیز با جریان شعر ساده­ انگار است. در واقع جریان سالم شعر پیشرو و ساده ­نویس، راه خود را می ­روند؛ پس باید در این بین تفاوت هایی قائل شد. بر این باورم کسی شعر دهۀ 80 را به نام شاعران محافظه­ کار به تعبیر شما و به تعبیر من ساده انگار سند نزده است، در واقع آن­ها به واسطۀ ارتباطات و مانورهای تبلیغاتی توانستند، شعر خود را به عنوان شعر غالب دهۀ 80 معرّفی کنند. در حالی که مخاطبان خاص، واقعیّت را می­ دانند. در واقع این چهره­ ها نیز به مانند بسیاری در دهۀ 80 صرفاً حضور داشتند و برخی از آن­ها نیز متأسفانه بیشتر از آن­که دست به تجربه­ های جدید بزنند به تکرار رسیدند. حال اگر می­ بینید عدّه­ای از این شاعران، با اقبال عمومی مواجه شدند، خود بحث و جایگاه دیگری را می­ طلبد، چراکه مستلزم آن است که دربارۀ جایگاه مخاطب عام و خاص بحث کنیم امّا باید بپذیریم، بلبشوی ساده ­انگاری در شعر (عوام­ گرایی ـ جذب مخاطب بیشتر به هر وسیله)، محصول روزنامه نگاری پوپولیستی ما است که متأسفانه نه تنها در شعر بلکه در جراید نیز رخنه کرده است و اتفاقاً عدّه­ای از دوستان که جریان مد را در ساده­ انگاری دیده­ اند، برای آن­ که، سهمی از این همه هیاهو داشته باشند بر طبل ساده­ نویسی می­ کوبند.در حالی که می­ بینیم همین تفکّر، شعر را به سمت ابتذال و تقلیل لذّت متن برده است.در حالی که بحث هنر و خاصّه شعر بحث زیبای ی­شناسی و عرصۀ تدقیق و تأمّل است و این مهم فراموش نشود که عوام درک چندانی از زیبای ی­شناسی هنری ـ ادبی ندارند. اگر که داشتند، مثلاً فلان فیلم مبتذل، پر فروش­ترین فیلم سینمایی سال نمی­ شد. اگر بپذیریم که کیفیّت اهمیّت دارد نه کمیّت، پس باید پذیرفت که همیشه پرفروش­ترین­ ها با کیفیّت ­ترین­ ها نیستند و این برمی­ گردد به فرهنگ مردم ما که عموماً پیرو مد حرکت می­ کنند و بیش از این­ که، استقلال فکری داشته باشند، متأسفانه تقلیدگر صرف هستند. متأسفانه عدّه­ای که اشراف چندانی بر تاریخ ادبیّات ندارند و عدّه­ای که موج­ سواری را سیاست این چند صبای زندگی خود کرده­ اند، ذائقۀ مخاطب را به سمتی می­ برند که در واقع دور از شأن و مقام شعر فارسی است و چون صدای این­ها به واسطۀ مرکز نشینی و بهره جستن از نشریّات مرکز و رسانه­ ها و خبرگزاری­ ها بیشتر به گوش می ­رسد، جماعت عوام می ­پندارند، پس هر چیزی که بیشتر تبلیغ می ­شود لابد کیفی­ تر هم هست. مطمئناً، منظور من شاعرانی نیست که شعرهای خوب ساده گفته یا می­گویند، مانند: شعرهای شاپور بنیاد، بیژن جلالی و... بلکه شعرهای هر نو آمده و شاعر تثبیت شده­ای که شعر را به گونه­ ای می­ گوید تا ترجمه­ پذیر باشد. منظور من آن ­هایی هستند که خود را ساده­ نویس می­ دانند؛ در حالی که مجموعۀ شعرشان  به رغم آن­که چندین اثر دارند، گواهی بر عدم پیشرفت به لحاظ زبانی، فرمی، مضمونی، ساختاری و... می ­دهد. منظور من دقیقاً شاعرانی است که متأثّر از ناظم حکمت، اورهان ولی و فدریکو گارسیا لورکا شعر می­ گویند. شاعرانی که ترویج ­دهندۀ ادبیّات کارت پستالی هستند و لحن عاشقانۀ شعرهاشان بزرگترین آفت شده است. منظور من، شاعرانی است که هر از چند گاه شعرشان را بر اساس ذائقۀ مخاطبان می­ سرایند. منظور من، آن دسته از شاعرانی است که فضای شعر را با قومیّت­ گرایی و به به چه چه زدن­ های بی­ جهت برای یکدیگر مسموم کرده ­اند؛ همان­ ها که فرق بین لطیفه و شعر را نمی­ دانند و دل خوش به خنده­ ها و تشویق­ های مردمی هستند که از شعر حافظ صرفاً فال گرفتن آن را یاد گرفته­ اند. متأسفانه بخشی از سوء­تفاهم به وجود آمده نیز محصول همکاران من در عرصۀ روزنامه­ نگاری است. همین روزنامه­ نگاران نا آشنا که مبلّغ نوعی شعر شده­ اند که اصلاً در گروه شعر ساده هم نمی­ توان آن­ها را گنجاند. روزنامه­ نگارانی که شناختی از ادبیّات ندارند و صرفاً باید در جایگاه خوانندۀ ادبیّات قرار بگیرند امّا به واسطۀ منافع شخصی و... در کسوت روزنامه ­نگار بر بحران ادبیّات می­ افزایند. روزنامه­ نگارانی که با اسم حقیقی و مستعار دست به تبلیغ فلان کتاب از فلان ناشر می ­زنند تا جدای از حق­ التحریر بابت خوش­ خدمتی از ناشر نیز چیزی به سفره برده باشند و الخ. در گفت­ و­گوهای دوستان ساده انگار می­ خوانیم، وقتی از شعر ساده سخن به میان می آورند از اشعار سعدی، حافظ و بیدل یاد می­ کنند؛ در حالی که وقتی گفته­ های اینان را با مصداق­ های ارایه شده یا اشعار خودشان تطبیق می­ دهی، می­ بینی آثارشان فاقد آن اوصافی است که برمی­ شمرند. بر اساس دریافت های من، وقتی صحبت از زبان و پیچیدگی در اشعار شاعران کلاسیک هم چون حافظ و سعدی می شود؛ مطمئنا این پیچیدگی به لحاظ فرم و محتوا نیست، بلکه نحوۀ بیان و ارایۀ هنری الفاظ است در ساختار مصرع یا بیت. اجازه بفرمایید بحث را کمی باز کنم. ببینید هر شاعر وظیفه دارد برای بیانِ بهترِ عواطف و احساسات درونی خود از «لفظی» استفاده کند که کمتر توسّط شاعران دیگر مورد استفاده قرار گرفته باشد و عموماً شاعری را تحسین می­کنند که «الفاظ» را به بهترین شکل ممکن جعل کرده باشد. امّا پدیدآیی این شکل جعلی ممکن است صریح باشد یا ضمنی. مثل این که شاعری به طور صریح به معشوق خود بگوید، دوستت دارم یا به شکلی غیر مستقیم (ضمنی) این دوست داشتن را بیان کند. از این رو وقتی ما از «لفظی» در معنای اصلی خود استفاده می­ کنیم با یک «حقیقت لفظی» مواجه هستیم. مانند آن­که «لفظ مرد»را برای جنس مذکّر به کار می­ بریم امّا همین «لفظ مرد» را  آن هنگام که «زنی» عملی مردانه مرتکب شد، به کار بریم، دست به جعل «لفظ» زده­ایم. در این جاست که روی دیگر «حقیقت» یعنی «مَجاز» متبلور می­شود و در واقع ما صفت «مرد» بودن را برای «زن» جعل کردیم یا به تعبیری شاعرانه هرچه این جعل مخیّل­ تر و دور از واقعیّت­ تر باشد اثر ما از زیبایی ­های بیشتری برخوردار خواهد شد. نقشی بر آب می­زنم از گریه حالیا / تا می­ شود قرین حقیقت مَجاز من (حافظ). به عبارت دیگر وقتی صحبت از «لفظ» و «وضع» آن در موقعیّت­ های متفاوت می­ شود در واقع بحث از «زبان» است. این­که چگونه «الفاظ» می­ توانند موقعیتِ زبانی خلق کنند. منظور از زبان در واقع نه به هم زدن ساختگی جملات و عوض کردن نا به هنجار ارکان جمله است؛ مانند آن چه برخی از شاعران دهۀ 70 انجام می­دادند و در صدد بودند ساختار فیزیکی جملات را تغییر دهند و بر این اساس می پنداشتند مخاطب را در یک موقعیّت زبانی جدید قرار می­دهند، بلکه منظور من از پیوند یک لفظ و قرینه (به معنی علامت و شبیه، و چیزی که برای انسان مانند دلیل باشد برای پی بردن به امری) است که مخاطب را در یک موقعیّت زبانی و معنایی نو نسبت به موقعیّت­ های دیگر قرار می­ دهد، امری که بسیار در آثار ادبی گذشته و حال می­ توان سراغ گرفت.جهان دل نهاده بر این داستان / همان بخردان و همان راستان(فردوسی) فردوسی از کلمۀ «جهان» به معنی غیر حقیقی آن یعنی «جهانیان» استفاده کرده است. یا: جهان نمی­ خندد / تا من از تو نگویم (علی­رضا پنجه­ ای) حال چرا این مبحث را عرض کردم به این خاطر است که متاسفانه آن چه که باعث می­ شود، شما فکر کنید؛ شاعران پیشرو و ساده انگار در مقابل هم قرار دارند شاید به خاطر همین تفاوت­ ها باشد که عرض کردم، یعنی شاعران پیشرو، اشعار شاعران ساده­ انگار را صرفاً برآمده از احساس و عاطفه می­ دانند و شاعران ساده­ انگار نیز اشعار شاعران پیشرو را بر تئوری شعری استوار می­ دانند که می­ خواهد با تغییر در ساختار فیزیکی اشعار نه به واسطۀ احساس و عاطفه ایجاد لذت کند. در حالی که شعر پیشرو دهۀ اخیر، شعری است که در بحث چند صدایی، ارائۀ فرم­های دیداری (شعرتگراف، خواندینی، شعر دیجیتالی)، ایجاد دموکراسی در صداهای توسّط راوی­ های مختلف در شعر و خلق فضاهای جدید شعری حرکت­های نویی انجام داده است که به اعتقاد برخی نیز سر منشاء این اتّفاقات نظرات و تئوری­های شعری نیما یوشیج بوده است. در واقع شاعران پیشرو معتقدند، برای شاعران ساده­انگار هدف (مخاطب) وسیله را توجیح می­ کند، یعنی برای جذب مخاطب آن قدر معنا را سهل الوصول بیان می­ کنند که به آسودگی منظور شاعر مراد شود.

حسن­ زاده: جناب آقای مهدیان، به نظر من، اگر جریان شعریِ محافظه ­کار، می ­کوشد که آثار شاعرانی چون سهراب سپهری، بیژن جلالی، منصور اوجی و... را در گروه شعرهای «ساده­ انگار» طبقه ­بندی ­کند، بدین ­سبب است که جریان مذکور، نسبتی را با حوزۀ نظریّۀ ادبی برنمی­ سازد تا با توسّل به نظریّه ­های ادبی ­ای مانند: ساختارگرایی، پساساختارگرایی، روانکاوی و... به قرائت، تحلیل و نقد علمیِ آثار شاعران مذکور بپردازد و از همین ­رو، شعرهای شاخص شاعران مذکور را طیِّ قرائت­ های پوپولیستی به شعرهای «ساده ­انگار» فرو می­ کاهد. در این مورد نظر شما چیست؟

مهدیان: ابتدا بايد گفت، شرايط زماني بر نوع طرز تلقّي ما (قاعدتاً) تأثير مي­گذارد. اينكه در حال حاضر اشعار تعدادي از شاعران نسل­ هاي گذشته را با چنين تعابيري خوانش مي­ كنيم، نمي­ تواند معيار درستي باشد. دستاوردهاي دهه­ هاي بعد از جنگ يعني پايان دهۀ 60 (به لحاظ تاريخي)  از نظر كيفي و كمّي قابل توجّه هستند و نگاه شاعران و منتقدين هم عمق بيشتري دارد و از تكثّر دريچه­ هاي نگاه برخوردار است و از اين لحاظ آن­ گونه رفتارها را بايد در بستر زماني خود اثر تحليل كرد. اگر دوستاني در حال بيان نوعي نظريّه از جمله همين ساده ­انگاري هستند بايد در مجاورت ژانرهاي موجود و در نظر گرفتن خلاقيّت­ ها و سخت­ خواني مخاطبين به ميدان بيايند. بنده در جاي ديگر اين بحث را با موضوع «شعر امروز عليه شعر امروز» دنبال كردم و به اعتقاد من همان­ گونه كه اشياء با هر كيفيّتي در طبيعت از بين نمي­ روند، بلكه تبديل مي­ شوند در شعر و ادبيّات نيز چنين روندي، لاجرم اتّفاق مي­ افتد. شعر مدرنِ شاعران گذشته با هر اندازه تأثيرگذاري و كنش برانگيزي به اين شرايط زماني كه رسيد از كارايي آن به مرور كاسته شد. البتّه از بين نرفت بلكه تبديل شد و تغيير در آن نيز به شكل محسوسي مشاهده مي ­شود. اشعار شاعران ياد شده اگرچه از لحاظ حسي بر انگيزاننده هستند امّا احتمالاً به لحاظ تكنيكي نسل امروز را تأمين نمي­ كنند. اين بخش را به سوال شما اختصاص دادم و بيشتر، منظور بنده شاعران تأثيرگذاري مانند زنده ­ياد سهراب سپهري هستند، و اِلا  خيلي از اسامي كه حتّي در همين دايره كوچك هم نمي­ گنجند. آقاياني كه با كت و كلاه و كراوات شاعرند و كتاب دارند 700 صفحه ، امّا دريغ از يك شعر که حتّي اگر آن را عقب عقب ببريد و به پرتگاهي دورِ دور هم بچسبانيد از آنها شعر در نمي آيد! ولي تا دلت بخواهد عكس­هايشان بر سر در مطبوعات روشنفكري ما درخشيدن دارد. البتّه این مسئله موضوع مفصّلي است و بايد در جايي آن را پيگيري كنيم كه اصولاً روشنفكري ما چه نقشي در ادبيّات و خوانش و نقد ادبي دارد  كه مدّعيانش دم از ساده­سازي شعر مي­زنند؟!  امّا چون موضوع بحث، اساساً شعر دهه 80 و آسيب­شناسي آن است، لازم است اضافه كنم كه جنبش­ هاي اجتماعي بر اساس نياز جامعه و خلاء موجود شكل مي­گيرد . في­ المثل در اكثريت قريب به اتّفاق وقايع شرق و غرب جهان، جنبش­ها، محصول نيازمندي عمومي بودند امّا جنبش­هاي ادبي، محصول يك دورانديشي و پيش­نهاد دهنگي هستند و اين رويدادها اصولاً با هم در بين اقشار كنش­هاي متفاوتي دارند و مهم­ترين شاخص شعر پرورش ذائقه­هاست نه پاسخ­گويي صرف به نياز مقطعي.  از آنجا كه شاعران و نويسندگان،  شاخك ­هاي تيزتري دارند در رودررويي با خود، به رابطه هايي دست مي­ يابند كه در شعر جاري مي­ شود و اين مخاطبين و خوانندگان و خيلي واضح بگويم مطبوعات ماست كه بايد تن به سلايق تازه داده و نوعاً ذايقه ­هاي خود را پرورش دهند. اين ارائه اثر و اين ­گونه ذائقه سازي­ ها باعث تحوّل در نگاه و زبان و صورت شعري هر دوره­اي خواهد شد (يا حداقل يكي از مهم­ترين فاكتورها همين است) و به همين دليل عرض كردم، شعر امروز، اصولاً به ساده ­نويسي نيازي ندارد و دهه هشتاد شاعران جوان ما نشان دادند كه بخش­ هاي مهمي از شعر در نزد مخاطب است چون معنا نزد مخاطب است و خواننده هنگامي كه شعري را بخواند و خود را ترغيب به خوانش آن كند دست به توليد معنا مي­زند و اين مخاطب نبايد ساده ­انگار باشد و نبايد متناسب با نيازهاي آن تغذيه شود  و بايد بر ظرفيت­ هاي موجود به گونه ­اي افزود كه جامعۀ خواننده و... خود را به آن نزديك كرده، نيازها را بسازد و دهۀ 80 با اين روشمندي موجب شد تا گونه­ هاي متفاوتي از شعر در جامعه رونق يابد و همين امر از يكّه­ تازي و تسلّط يك جريان شعري ممانعت كرد و امكان انتخاب را براي خواننده و مخاطب فراهم نمود. چه خدمتي بزرگ­تر از اين به جامعۀ ادبي ايران كه  تولّد مخاطبي را رقم مي­زند كه بيش از آن­چه تاكنون سروده شد، مي­ طلبد و مي ­خواهد و در تأويل و تفسير مشاركت مي­ كند؟ و چه چيزي بدتر از اين­كه خواست خوانندگان را تا اندازه­اي تقليل دهند كه از تحرّك باز ايستد؟! اگرچه در تأييد فرمايش جناب باريكاني  كه به خلاء جايگاه منتقدين خاص و جدّي اشاره داشتند تأكيد هم مي­كنم كه خوانندگان و مخاطبين ما امروز به دليل خصوصيّت «خود سامان دهندگي» توانستند در جايگاه منتقدين هم قرارگيرند و اصولاً بخش قابل توجّهي از شاعراني كه در محافل و مجامع از آنان شعر مي خوانيم و مي­ شنويم اساساً مخاطبين كنش گر هستند نه شاعر! آنان با حضور در مجامع شعري و حتّي در محيط وب و مجازي و... در حال خواندن و خوانش و قرائت و نقد و بازتوليد هستند و به گمان من اين بخش نو ظهور محصوت جرياينات شعري 70 و 80 و به ويژه 80 است اما در بُعد ديگر، اگر پوپوليسم را  برنتابيم به نظر مي رسد، نفي هم نبايد كرد چون نفي آن نفي بخشي از جريان متّصل است كه بايد در نواركاست­ها (لوح فشرده) و پشت فرمان و محيط­ هاي كارگري مثل خياط­ خانه ها و زمين­ هاي كشاورزي، پشت وانت ­ها و اتوبوس ­ها و.... هم براي شان فضايي منحصر داشت امّا اين ها كوتاه­ تر از شعري هستند كه نيماي يوش جلودار آن شد و تا امروز به دهۀ 80 و بعد از آن هم خواهد رسيد. تئوري­ ها و نظريّه­ ها را هم بايد از همين منظر ديد كه بخشي از نظريّه ها اساساً در گوشه و كنار با يك ديدگاه سرخورده معرفي مي­ شوند كه جاي اعتراض دارد. بنده اعتقادم اين است كه شعر امروز نه تنها محصول تحوّل در زبانيّت و نگاه زيبايي­شناختي است بلكه به جد، متوجّه يك عقلانيّت تأثيرگذاراست كه به تفاوت ­ها و تغيير دلالت­ ها بيش از ديگر وجوه توجه دارد و دقيقاً به دليل همين عقلانيّت نياز به تئوري و نظريه­ سازي دارد و نبايد غير از اين از آن متوقّع بود. همان­ گونه كه در بخش اوّل عرض كردم، توجّه به ريز موضوعات و احياء فعل و دگرگون­سازي بسياري از رسوب شده­ هاي ذهني ما اختراع شاعران دهۀ 80 است و اگر بخواهيم آن را ناديده بگيريم، خسارت وارده به بخش­هاي بعدي شعر خود را نشان مي­دهد. بدنۀ شعر دهۀ 80  متكثّر امّا شكستني است و از آن­جا كه مخاطبين و خوانندگان هم در جمع شاعران و در موازات آنها گاهي به سرايش دست مي­زنند، موجب نوعي گيجي و حيرت شده است و ساده­نويسي مثل موريانه مي­تواند آن را به دليل اين­كه مخاطب به وضوح به شعر دست مي­يابد از درون خالي كند و در دهه هاي بعد بايد به ترميم آن پرداخت تا زايش جديد! ترس از خشونت و انكار جديّت و بازگشت به نوعي رمانتيك دم دستي و سانتي مانتاليسم خواب آلوده جريان محافظه­كار را جلب خود كرد و شعر دهۀ 80  با گونه­ هاي متنوع خود بر گيج گاهش فشار مي­ آورد و از جدال به نفع شعر هم خواهد بود بالاخره پروسه ­اي­ ست كه بايد طي شود و خود را ساماني ديگر بدهد. بنده به احترام به دوستاني كه در اين بحث حضور داشتند و حتي دوستاني كه عذر خواستند از بزرگي كار شما و كوچكي آن­چه مي­ پنداريم نگرانم و اميدوارم در آينده از اين امكان مثبت،بيش از اين در راه كيفيت بخشي به شعر معاصر بهره ­گيري شود.

حسن­ زاده: با سپاس از شاعران و منتقدان گرامی که زوایای متفاوتی را برای به آسیب شناسی شعر در دهۀ 80 مطرح کردند و زمینه را برای جست­ و جو فراهم کردند.  

 

 

مزدک پنجه ای ماهنامه انشا و نویسندگی شعر ساده نویسی دهه هشتاد و هفتاد
مزدک پنجه ای

یادداشتی انتقادی پیرامون شعر ِهشتاد (80)

جمعه ۳ شهریور ۱۳۹۱، ۱۲:۳۵ ق.ظ

  حکایت،چیز ِدیگری بود

  مزدک پنجه ای

panjeheemazdak@gmail.com

 

 ماه نامه ی انشاء و نویسندگی- شماره ی 22 ،1391مرداد- ویژه ی ساده نویسی


آسیب شناسی شعر دهه هشتاد

شعر دهه هشتاد را جدای از شعر دهه های گذشته نمی توان تصور نمود.آن چه شعر هر دهه را متمایز
می کند مولفه هایی است که در یک بازه ی زمانی،حیات یک جریان شعری را رقم می زنند.به عنوان نمونه شعر در دهه هفتاد در یک بازه ی زمانی شکل گرفت و دارای مولفه های خاص خود بود و شاعرانی که در آن دهه شعر می سرودند نیز بر اساس آن شاخصه ها و مولفه ها تبیین می شدند.

شعر هر دهه به تناسب شرایط سیاسی – اجتماعی آن دهه دچار تغییر و تحول می شود.شعر دهه ی هشتاد نیز از این قاعده مستثنی نبوده است.در واقع شعر دهه هشتاد به تعبیری روی دیگر شعر دهه هفتاد بود با این تفاوت که افراط و تفریط در زبان،نحو شکنی،سختار گریزی و و تئوری پردازی مرسوم شعر هفتاد را نمی شد در شعر دهه هشتاد سراغ گرفت.اما این بدان معنا نبود که در دهه هشتاد شاعران روی به اعتدال آورده بودند بلکه باید تاکید داشت ساده انگاری،احساس گرایی،بیان گری صرف و برخورد سطحی با زبان روی دیگر افراط و تفریط را نشان دادند.به گونه ای که برخی شعر را تا حدِ دل نویس تقلیل داده بودند.دهه ای که به صورت قارچ گونه شاعرنما و شبه شاعر تحویل جامعه داد.گواه گفته هایم نیز وبلاگ ها و صفحات اجتماعی است که مطمئنا با آن بسیار برخورد داشته اید و متاسفانه مشق های شاعرانه برخی از همین چهره ها در صفحات شعر روزنامه ها و یا بعضا در قالب یک مجموعه شعر منتشر شد.

متاسفانه انتشار مشق های شاعرانه به مدد بنگاه های نشر در دهه هشتاد وضعیتی را پدید آورد که  عده ای متوهم را بر آن داشت شعر همین است که ما می گوییم و چون هر چیز که سهل الوصول تر باشد برای مردمی که کمتر اهل تامل و تدقیق و جست و جو هستند،با اقبال عمومی روبه رو می شود؛این نوع شعر به عنوان  الگویی پر مخاطب برای بسیاری از شاعران تثبیت شده و نوآمده معرفی شد.

البته عده ای بر این عقیده اند این نوع شعرها که در جذب مخاطب کمک می کند نمی تواند سیاست نا مطلوبی باشد چرا که برخی از همین مخاطبان که جذب ادبیات شدند پس از مدتی وسوسه می شوند تا گونه های دیگر شعر را تجربه کنند از این جهت فرضیه ای پدید می آید تحت این موضوع که شاعران ساده سرا وسیله ای برای شاعران پیشرو و آوانگارد هستند تا مخاطبان تربیت شده یا به تعبیری دیگر مخاطبانی که با گونه های مختلف شعر آشنا شده اند(یا در حال حرفه ای شدن هستند)را صید کنند.در تعریفی ساده تر شاعران ساده سرا وسیله ای برای رسیدن به هدف در جهت جذب و تربیت مخاطب حرفه ای برای شاعران پیشرو و آوانگارد هستند.

در این پروسه چون بعضا مخاطب با اشعاری مواجه می شود که به لحاظ ماندگاری در ذهن و سفیدخوانی عمر کوتاهی دارند و در این فرآیند لذت کمتری هم نصیب شان می شود بر این اساس نیازمند آن هستند که فضایی جدیدی را با ساختار،فرم،لحن،روایت ها و صداهایی متفاوت بخوانند و تجربه کنند.در این جاست که شعر شاعران پیشرو و آوانگارد نیاز این دسته از مخاطبان را پاسخ گو خواهد بود.

ساده نویسی مذموم

ساده نویسی مذموم،جریان شعری ای است که صرفا بر احساسات و عواطف مبتنی است و شاعر به زبان تحت عنوان یکی از ارکان اصلی شعر که زیبایی شناسی شعر باید بر پایه ی آن استوار باشد،نگاه نمی کند.به تعبیری دیگر در شعر ساده نگاران مخاطب با عدم توجه به ژرف ساخت زبان مواجه است.در واقع در این ساحت است که زبان به جای آن که ابزاری جهت خلق زیبایی باشد تنها وسیله ای برای بیان دوستت دارم به معشوق است و معنایی دیگر آفریده نمی شود.

به قول سوسور:"زبان،دیگر در فهم و درک ما از دنیایی که در آن زندگی می کنیم نقش جنبی نداشته بلکه هسته ی اصلی آن را تشکیل می دهد واژه ها صرفا برچسب های صوتی یا کمک کارهای ارتباطی نیستند که بر ترتیبات از پیش تعیین شده ی امور،افزوده شده باشند.واژه ها محصولات جمعی تعاملات اجتماعی و ابزارهای ضروری برای افراد بشر هستند که به وسیله ی آن ها دنیای خود را بنیاد می گذارد و تولید می کنند." (زبان،سوسور و ویتگنشتاین- روی هریس- ترجمه ی دکتر اسماعیل فقیه – نشر مرکز 1381- ص 2)

دهه ی میان مایگی و عقب افتادگی

در نگاهی دیگر به این مقوله اگر به ساحت قریب به اتفاق اشعار شاعران ساده نویس و ساده انگار توجه نموده باشید با تکرار در موضوع و لحن مواجه می شوید در واقع آسیب جدی برای شعر این دهه شاید الگوبرداری از شعر یکدیگر بوده باشد.انبوه نویسی و کتاب سازی از دیگر آسیب های شعر این دهه بوده است.متاسفانه عده ای هم پیدا می شدند به مجرد انتشار فلان اثر از شاعر ساده اندیش به تبلیغ کتاب دست می زنند و قلم خود را به بهای ناچیزی در جهت امرار و معاش به فلان ناشر یا خالق اثر می فروختند.از سویی دیگر نیز می دیدیم برخی از چهره ها،شعر را در دهه هشتاد تا حد فکاهه و لطیفه تنزل داده بودند و در باد تجدید چاپ آثارشان می خوابیدند.در هر محفل رسمی و غیر رسمی و جشن و یادبودی که بود آثار به اصطلاح فاخر خود را به سمع و نظر مردم می رساندند و دل خوشی شان این بود که مردم برای شان کف و دست می زدند و می خندیدند.در واقع اینان از هر تریبونی برای پوشاندن میان مایگی،عقب ماندگی،کسب شهرت و نه محبوبیت خود بهره می بردند.در پایان نیز مشاهده می کردید مدعی می شدند که در آشتی دادن مخاطب با شعر بسیار تلاش کرده اند و باد به غبغب می انداختند که نشانه ی این آشتی تجدید چاپ آثارشان است در حالی که عوام نگاه شان به ادبیات به مثابه ی نگاه توریست ها از یک شهر تاریخی است.چرا که تنها اهل بخیه می دانند اگر کتاب های اینان را ادارات مختلف خریداری نکنند،آثارشان(به قول خودشان در تیراژ 1100 یا 1500 نسخه) چند سال طول می کشد تا به چاپ دوم و سوم و ... برسد.

حکایت آثار شاعران ساده انگار دهه هشتاد حکایت فیلم های طنزی بود که بعضا روی پرده ی سینما اکران می شد و در واقع رونقی بود برای گیشه داران که البته چیز بدی هم نیست به هر حال سرگرمی چیز خوبی است.فیلم هایی که با یک بار دیده شدن تمام می شدند اما وقتی ما از یک اثر خوب و ماندگار حرف می زنیم بی شک اگر قرار باشد در عرصه ی سینما اثری را نام ببریم به فیلم "جدایی نادر از سیمین "می توانیم اشاره کنیم و این مثال را می توان به عرصه ی ادبیات نیز تعمیم داد که سطح و معیار ما از یک کتاب،اثری با حداقل زیبایی شناسی است.اگر چه باید هر اثر را بر اساس مولفه های همان اثر نقد کرد اما ذهن قیاس گر انسان خواسته یا ناخواسته به مقایسه ی آثار دست می زند؛از این طریق کیفیت را می سنجد،در واقع این ذات انسان جست و جو گر امروزی است. 

پوپولیسم مفهوم گرا

عده ای کشیده شدن شعر به ورطه ی پوپولیسم را محصول رفتار شاعران دهه هفتاد می دانند و معتقدند در دهه هفتاد به شاعران مفهوم گرا که دغدغه ی بیان گری داشتند،مجال عرض اندام داده نشد،حال این سکوت خود خواسته بود یا به لحاظ اتوریته ی جریان های حاکم بر مطبوعات و فضای ادبی امری پوشیده است که باید بررسی و مداقه ی بیشتری روی آن صورت گیرد.

حکایت چیز دیگری است

اما آن چه که در این سوی میدان(هشتاد)دیده می شد برخورد طردآمیز جامعه ی ادبی با شاعران فرم گرا،زبان محور و شاعرانی بود که به شعرهای نگاره ای(شعرتوگراف،شعر دیجیتالی،خواندیدنی،شعر دیداری،شعرهایی در جهت ایجاد دموکراسی در صدا) و روایت محور(پسا ژانر) اعتقاد داشتند.گویی تاریخ مجددا در حال تکرار بود و ما متاسفانه هر بار از این تکرار تلخ،درس نمی گرفتیم.جراید و مطبوعات بیشترین سهم را در ایجاد چنین فضایی داشتند.انگار شعر دهه هشتاد خلاصه شده بود به چند شاعر که آن ها نیز جزء شاعران دهه هشتاد محسوب نمی شدند بلکه از جمله شاعران دهه های قبل بودند که یا سکوت اختیار کرده و کتابی منتشر نکرده بودند و یا از دهه هفتاد سینه خیز خود را به دهه هشتاد رسانده بودند و نقش رهبری با تجربه را برای جوان ترهای دهه هشتاد بازی می کردند و به واسطه ی همین ارتباط ها با جوان تر ها شما بخوانید شاگردان خود،ویترین روزنامه ها و خبرگزاری ها شده بودند.مخاطب جوان و عام نیز که ادبیات را تازه شروع کرده بود و نشریات و روزنامه های سال های دور را نخوانده بود می پنداشت،چهره های واقعی ادبیات همین چند نفر بودند؛در حالی که حکایت چیز دیگری بود.

ارثیه ی پدری

عده ای از شاعران جوان و تثبیت شده در دهه هفتاد که آن گونه (زبان محور و نحو شکن) شعر می گفتند در دهه هشتاد تغییر روش دادند چرا که دیدند مخاطب ذائقه اش تغییر کرده است و از این جهت سعی کردند کمی در شیوه ی خود تجدید نظر کنند.حتی دیده شده بود کسی که پیشتر خود را منتقد فلان چهره ی مطرح شعر ساده می دانست و با عناوین اصلی و جعلی نقدها در مذمت آن نوع شعرها نوشته بود و پیش تر دفاع متعصبانه ای از رفتارهای افراطی در نحو زبان (شعر دهه هفتاد) می کرد پس از مدتی که جریان آب را بر خلاف جهت ذائقه عموم دید فریاد وا استادا سر داد و برای چهره های آن سو و این سوی مرز که به سبک و سیاق ساده نویسان شعر می سرودند سینه چاک کرد و گفت و گوها و نقدهایی را در جریده های معتبر پایتخت به اینان اختصاص داد و جالب این بود که بعدها مشاهده شد در مجموعه شعرهایش از آن حالت افراطی برخورد با زبان دست شسته و رویه ی ساده انگارانه را پیش گرفته است.یا مثلا فلان شاعری که کتاب اش را
می خواسته به صورت
PDF بفرستد و بعد که برای اش شانه بالا انداخته شد ترجیح داد خود ِ کتاب را بفرستد به نشانی پستی تا شاید یادداشت و معرفی ای نوشته شود و البته وقتی دید خبری نشد،پیامک های پشت هم که چه شد این نقد ما استاد! و البته بعدا این عدم کرنش را به شکلی دیگر تلافی نمود.گویی فراموش کرده بود که عده ای سفارش پذیر نیستند هر اثر خود باید راقم را راغب کند نه با وعده و وعید خالق اثر.یا فلان شاعر که در مقابل نوشتن نقد روی کتاب اش پیشنهاد فلان مبلغ را می داد یا نماینده ی فلان انتشاراتی که پیشنهاد
می داد اگر برای فلان کتاب یا نویسنده گفت و گو کنید و کسی قلم بفرساید ما از شرمندگی اش در می آییم.و از سویی دیگر سرقت هایی که شما بخوانید توارد،تاثیر (که به کسی بر نخورد) و ... که نه در یک شعر از فلان شاعر بلکه در دو  کتاب جلوه گر شد و جایزه های ادبی که در واقع قصدی جز بزرگ کردن و مطرح کردن خود برگزار کنندگان نداشت.و البته چه رسوایی هایی نیز برجای گذاشت که سطرها پیرامون آن به رشته ی تحریر توسط رسانه ها در آمد و چهره های ادبی تثبیت شده به نحوه ی اجرا،داوری و انتخاب اعتراض های بسیار نمودند.در واقع همه ی این ها محصول کژ اندیشی و بداخلاقی های زمانه ی ادبی چند دهه ی اخیر بوده است که چون ارثیه ای به نسل هشتاد منتقل شد.

عجب سری،عجب دمی،عجب پایی و ...

دهه ای هشتاد،دهه ای بود که هزاران نفر با هویت جعلی به نقد و دشنام مولف و خالق بر می آمدند.عده ای در صفحات وبلاگ ها و فیس بوک ها گروه های شعری تشکیل می دادند و به محض نوشتن دو خط از گوهرهای فراوان شان با انبوهی از لایک (پسندیدم) مواجه می شدند.در این میان اگر از اشخاص ذکور می بودی مطمئنا از کمترین بازدید و نظر برخوردار می شدی، البته نظر که چه عرض کنم در حد ِ عجب سری،عجب دمی،عجب پایی و ...

در این میان عده ای هم در صدد تابو شکنی بر آمدند و اقدام به آتش سوزی کتاب نیما و فروغ کردند و البته در عالم توهمات خود می پنداشتند که تا از اینان نگذریم نمی توانیم به قله های رفیع شعر دست یازیم و همین تازه به دوران رسیده ها بودند که مجددا با سارق ادبی ترد شده ی سال های ماضی پس از مدت ها گفت و گو کردند و مجددا حقیقت های تلخ تاریخ ادبی را یاد اهالی ادبیات انداختند.همانی که خود را بزرگتر از بیدل،حافظ و ... می دانست و اشعارش به 32 زبان ترجمه شده!و مدام در نشریات و رسانه های خارجی صحبت از اشعار اوست!با این تفاسیر باید منتظر آن باشیم که نام این شاعر پر آوازه در سال نه چندان دور به عنوان کاندیدا یا برنده ی جایزه ی نوبل ادبی مطرح شود. 

خوب ها،بدها و زشت های عرصه ی ادبیات

 شعر دهه هشتاد و حاشیه های پیرامون آن در واقع ماترک بر جای مانده از نسل ِ گذشته بود.بیشتر از آن که آثار شاعران حرف زده باشد خود خالقان اثر به توضیح آثار خود دست زدند در واقع در میان نبود نقد ادبی سالم، هر آفرینشگر بدل به منتقد و تئوریسین آثار خود شده بود چرا که جامعه ی ادبی از فقدان ناقد رنج می برده و می برد.نبود نشریات تخصصی ادبی از مشکلات شعر دهه ی هشتاد بود.دوستی می گفت در دانشگاه فصلی از واحد درسی با این موضوع دارند که انسان باید روزگاری را تصور کند که کاغذی برای نوشتن نیست،به نظر شما انسان در آن روزگار چگونه خواهد توانست دیدگاه های خود را بنویسد؟

شاید ساده ترین پاسخ،جایگزینی صفحات اینترنت باشد.سپس این سوال پیش می آید چه مقدار از میزان مطالعه ی ما کاسته خواهد شد؟آیا این امر میزان سرقت های ادبی را با توجه به عدم پایبندی ما به قانون کپی رایت دو چندان نخواهد کرد.ادبیاتی که این روزها بیشترین ِ چهره های ادبی اش عضو صفحات اجتماعی چون فیس بوک،گوگل پلاس و ... هستند و در واقع تمام جلال،جبروت،عظمت،تجلی گاه و ویترین آثار خود را در چنین امکانی میسر می دانند.امکانی که دیگر نیازمند ایجاد باند و مافیا و مجیز گویی برای چاپ چند خط نقد و مقاله در صفحات کاغذی نیست و به نظر حتی از پشت همین چهره ی جعلی نظرات را بسیار صریح تر می توان بیان نمود،گویی مشق دموکراسی می کنیم در پرده ی  نقاب.باری شاید تکنولوژی بتواند ذائقه ی ما را عوض کند و این گزیری ناگریز است برای خوب ها،بدها و زشت های عرصه ی ادبیات. 

 


مزدک پنجه ای ماهنامه انشا و نویسندگی شعر ساده نویسی دهه هشتاد و هفتاد
مزدک پنجه ای
صفحه بعد
© سنگ پشت
طراح قالب: وبلاگ :: webloog
درباره من
سنگ پشت مزدک پنجه ای - شاعر و روزنامه نگار- وکیل پایه یک دادگستری، مدیر مسوول دو هفته نامه دوات و مدیر هنری انتشارات دوات معاصر
متولد 25 آذر 1360
اهل گیلان زمین- شهر بارانی رشت   
panjeheemazdak@gmail.com

آفرینه ها:
چوپان کلمات/ مجموعه شعر/ انتشارات فرهنگ ایلیا/ 1388
همه ی درخت ها سپیدارند/ نخستین آنتولوژی شاعران سپید سرای گیلان/انتشارات سوره ی مهر/ 1389
بادبادک های روزنامه ای / مجموعه شعر/ انتشارات نصیرا/1393
دوست داشتن اتفاقی نیست/مجموعه شعر / انتشارات دوات معاصر/1396
با من پرنده باش/ مجموعه شعر/ انتشارات دوات معاصر/ 1398
----------------------------------------------
مزدک بنجه ای
الشاعر والصحافي
موالید: ایران- رشت
---------------------------------------------
panjehee mazdak
Poet and journalist
Born: Iran - Rasht
جدیدترین‌ها
  • آیا انسان آینده، هویت خود را قربانی دانایی خواهد کرد؟ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۴۰۴
  • شعری از مزدک پنجه ای/ A poem by Mazdak Panjehee/قصيدة لمزدك پنجه‌ای دوشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۴
  • شعری از کتاب چوپان کلمات سه شنبه ۱۹ فروردین ۱۴۰۴
  • محدوديت تخيل شاعرانه در متاورس دوشنبه ۱۳ اسفند ۱۴۰۳
  • مرگ تخیل یا شبیه سازی تخیل یکشنبه ۳۰ دی ۱۴۰۳
  • در گفت‌وگو با مزدک پنجه‌ای بررسی شد، متاورس چه بر سر ادبیات و زبان می‌آورد؟ یکشنبه ۹ دی ۱۴۰۳
  • صدای پای دگرگونی در شعر معاصر دوشنبه ۱۲ آذر ۱۴۰۳
  • معشوقه باد یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳
  • فاصله یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳
  • شناسنامه‌ی اندوه یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳
  • شباهت زبان کودکانه با زبان شاعران یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳
  • فیلم نشست مجازی نقد و بررسی جریان شناسی شعر دیداری شنیداری اثر مزدک پنجه‌ای یکشنبه ۲۰ آبان ۱۴۰۳
موضوعات
  • مقالات ادبی
  • خبرهای مربوط به فرهنگ گیلان
  • یادداشت های شخصی
  • گفت و گو
  • کتاب های من
  • شعر
  • گزارش
  • عکس
  • خبرهای فرهنگی، هنری و ادبی
  • نقد نوشته ها
برچسب‌ها
  • مزدک پنجه ای (52)
  • شعر (38)
  • مزدک پنجه‌ای (15)
  • مزدک_پنجه_ای (12)
  • انتشارات دوات معاصر (9)
  • دوست داشتن اتفاقی نیست (8)
  • روزنامه شرق (7)
  • متاورس (6)
  • گیلان (5)
  • هوش مصنوعی (5)
  • شعر دیداری (5)
  • روزنامه آرمان (4)
  • براهنی (4)
  • زبان (4)
  • ادبیات (4)
  • دوات معاصر (4)
  • محمد آزرم (3)
  • نقد (3)
  • فضای مجازی (3)
  • گفت و گو (3)
آرشیو
  • تیر ۱۴۰۴
  • فروردین ۱۴۰۴
  • اسفند ۱۴۰۳
  • دی ۱۴۰۳
  • آذر ۱۴۰۳
  • آبان ۱۴۰۳
  • شهریور ۱۴۰۲
  • بهمن ۱۴۰۱
  • دی ۱۴۰۱
  • شهریور ۱۴۰۱
  • اردیبهشت ۱۴۰۱
  • مرداد ۱۴۰۰
  • تیر ۱۴۰۰
  • خرداد ۱۴۰۰
  • اردیبهشت ۱۴۰۰
  • فروردین ۱۴۰۰
  • بهمن ۱۳۹۹
  • دی ۱۳۹۹
  • آبان ۱۳۹۹
  • مرداد ۱۳۹۹
  • تیر ۱۳۹۹
  • خرداد ۱۳۹۹
  • اردیبهشت ۱۳۹۹
  • فروردین ۱۳۹۹
  • اسفند ۱۳۹۸
  • خرداد ۱۳۹۸
  • اسفند ۱۳۹۷
  • بهمن ۱۳۹۷
  • دی ۱۳۹۷
  • مهر ۱۳۹۷
  • مرداد ۱۳۹۷
  • آذر ۱۳۹۶
  • مهر ۱۳۹۶
  • شهریور ۱۳۹۶
  • مرداد ۱۳۹۶
  • تیر ۱۳۹۶
  • آرشيو
لینک‌های روزانه
  • دو شعر از مزدک پنجه ای در سایت ادبی آن دیگری این سایت متعلق به مسعود احمدی شاعر و منتقد است
  • 4 شعر از مزدک پنجه ای در سایت آن دیگری(مسعود احمدی)
  • نگاهي به مجموعه شعر «سب بابه» هرمز علي‌پور
  • «همه درخت‌ها سپیدارند» رونمایی می‌شود
  • نقد لادن نیکنام بر دفتر شعر «چوپان کلمات» سروده «مزدک پنجه يي»
  • چوپان کلمات منتشر شد
  • انعکاس مجموعه شعرم در سایت انتشارات فرهنگ ایلیا
  • گفـت و گوی روزنامه ی اعتماد با علی رضاپنجه ای- به نسل شما دروغ گرفته اند و نقد لادن نیکنام بر کتاب پیامبر کوچک
  • نقد من روی مجموعه شعر تو - تهران-85 اثر آرش نصرت اللهی در روزنامه ی اعتماد ملی تیتر این مطلب در ابتدا این بود: نماینده ی سازمان ملل در تو-تهران-85
  • بیوگرافی من در سایت جریان
  • نقد من روی مجموعه شعر "بلقیس و عاشقانه های دیگر " نزار قبانی در روزنامه ی اعمتاد
  • حادثه هنوز. نقدی روی رفتار های شعری م. موید .منتشر شده در روزنامه ی اعتماد ملی محمدحسين مهدوي (م.مويد) در شمار شاعران موج نو به حساب مي‌آيد. برخي از شاخصه‌هاي شعري‌اش، او را نسبت به ساير موج نويي‌ها متمايز مي‌سازد. اهميت ويژه‌ او به فرم، ساختار، زبان، اسطوره‌ها و نيز توجه به تناليته‌ كلمات، همچنين بهره جستن از ارائه‌هايي چون اس
  • نشريه "گیله وا"، ویژه ی فرهنگ ، هنر و ادبیات ، نوروز ۸۷ در سایت ورگ
  • دومین ویژه ی فرهنگ، هنر وادبیات گیله  ­وا به ­همت  خانه ­ی فرهنگ گیلان
  • نگاهی به رفتارهای شعری م.موید این مطلب در روزنامه ی اعتماد ملی در تاریخ 22-1-87 در بخش ادبیات منتشر شد.
  • مصاحبه ی من با اکبر اکسیر در سایت 3 پنج
  • معرفی شماره 2 ویژه ی گیله وا- به سردبیری علی رضا پنجه ای
  • شعری از من در والس ادبی
  • 2 شعر از من در سایت ادبی ماندگار
دوستان
  • کانون آگهی و تبلیغات دوات
  • پروفایل من در بلاگفا
  • وبلاگ حقوقی تبصره
  • منصور بنی مجیدی ( این ابر در گلو مانده )
  • پیامبر کوچک. علیرضا پنجه ای
  • عشق اول ( وبلاگ صوتی علیرضا پنجه ای )
  • شمس لنگرودی
  • مازیار نیستانی
  • فاطمه حق وردیان
  • آیدین مسنن
  • فرامرز سه دهی
  • داریوش آشوری
  • رمان سینما. محمود طیاری
  • خروس جنگی . غلام حسین غریب
  • مظاهر شهامت
  • مهناز یوسفی
  • معصومه یوسفی
  • علیرضا مجیدی (یک پزشک)
  • علی عبداللهی
  • شاهین شالچی (شاهد ماجرا)
  • خبر گزاری ایسنا
  • خبرگزاری مهر
  • خبرگزاری ایسنا- خزری
  • خبرگزاری فارس
  • خبرگزاری ایلنا
  • خبرگزاری کار ایران
  • خبرگزاری کتاب (ایبنا)
  • بهاالدین مرشدی (رویای بدون امضا)
  • پایگاه ادبی برزخ
  • یاسین نمکچیان(چهارشنبه سوری)
  • هواخوری ( مهرداد فلاح)
  • مجید دانش آراسته( متن خود یک کویر است )
  • رضا مقصدي
  • فاطمه صابری ( اتاق سفید )
  • فرشید جوانبخش
  • هوش های چند گانه ( مهدی مرادی )
  • آدم و حوا ( حسن محمودی )
  • سایت بهزاد خواجات
  • لیلا صادقی
  • ( حرف نو ) محمد رضا محمدی آملی
  • ( دالاهو ) فریاد شیری
  • اسماعیل یوردشاهیان
  • سایت نقاشی علی رضا درویش
  • آزیتا حقیقی جو
  • مهتاب طهماسبي
  • رضا دالک (ماهی)
  • مرتضی زاهدی (تصویر گر کتاب کودک)
  • یاسر متاجی
  • میثم متاجی
  • عاطفه صرفه جو (شمعدانی)
  • شقایق زعفری
  • علی باباچاهی
  • محمود معتقدی
  • آفاق شوهانی
  • ابوالفضل پاشا
  • لیلا کردبچه
  • حامد اریب
  • روجا چمنکار
  • آرش نصرت اللهی
  • محمد حسین مهدوی(م.موید)
  • رقیه کاویانی
  • سید محمد طلوعی
  • دکتر کاووس حسن لی
  • انتشارات فرهنگ ایلیا
  • مصطفی فخرایی
  • سایت ادبی پیاده رو
  • یزدان سلحشور
  • حامد بشارتی
  • حامد رحمتی
  • محمد آسیابانی
  • هرمز علی پور
  • بهزاد موسایی
  • اسماعیل مهران فر (کفاشی)
  • علی الفتی
  • ادبیات امروز ایران
  • رسول یونان
  • مجتبی پورمحسن
  • آریا صدیقی
  • سیده مریم اسحاقی
  • داریوش معمار
  • محمد ماهر
  • پژمان الماسی نیا
  • خانه ی شاعران جهان
  • جواد شجاعی فرد
  • اسدالله شعبانی
  • جلیل قیصری
  • عباس گلستانی
  • مهدی پدرام(روهان)
  • رباب محب
  • مهرنوش قربانعلی
  • مسعود جوزی
  • مسعود آهنگری
  • کتایون ریزخراتی
  • واهه آرمن
  • شیدا شاهبداغی
  • الهام زارع نژاد
  • ناهید آهنگری
  • دفتر شعر جوان
  • ناهید عرجونی
  • الهام کیان پور
  • محمد پورجعفری
  • حامد حاجی زاده
  • مهدی موسوی
  • علی سطوتی قلعه
  • فرشته رضایی
  • محمد محمدی
  • سیاوش سبزی
  • علی یاری
  • سید فرزام مجتبایی
  • علی اسداللهی
  • واهه آرمن
  • آناهیتا رضایی
  • راوی حکایت باقی
  • فرهاد حیدری گوران
  • محسن بوالحسنی
  • محمد هاشم اکبریانی
  • پروین سلاجقه
  • حمید نظرخواه
  • طاهره صالح پور
  • مجله ارغنون
  • مجله ی ادبی دستور
  • مجله ادبی ذغال
  • باوند بهپور
  • کورش همه خانی
  • جهانگیر دشتی زاده
  • محمود فلکی
  • مدرسه ی شعر فارسی
امکانات

آمارگیر وبلاگ